امین متقی –
درین شب و روز ها طوری دیگری هستم و حتی نمی دانم که این وضعیت آیا برایم خوب است تا خوشحال باشم، فریاد کشم و دستان سرد و خالی از محبتم را به سوی هر دوست و هرکس دراز کنم. هرچند خیلی هم حالم بد نیست که ناراحتم سازد و عصبانی! تا نارحتیم را درمان کنم. اما یک چیز را می دانم، وقتی میخواهم خودم را به تعریف بگیرم، می بینم که هیچ چیز نمی دانم تا لا اقل از برج خیال خود، تصویر معنی داری از وضعیتم را ترسیم کنم. فورا به جستجوی یک خلوتگه می پردازم و هر چند خاموش، متروک، ساکت وحتی سرد و زمستانی… حتی گاهی فکر می کنم که یک زندانیم که خود را محکم به میله های آهنین زندان و چهار دیواری اطرافش بکوبم، افسوس که زندان هم نیستم و میله های زندان هم نمی بینم اما میله های نا محسوس را احساس می کنم که از یک جهت نا معلوم براندام نحیفم به نام “خود را بشناس” مارش می گردد. گیچ می شوم و انگشت به دهان! آیا ممکن است تا به حال خودم را نشناخته باشم؟ شاید بلی درست باشد، چون من خودم را یک انسان عادی و حتی فروتر از دیگران فکر می کنم و این پنداشت، شاید متفاوتم نموده باشد که به جای انس از مفهوم انسان، به مفاهیم همگانی چون انسان یعنی خویش خواه و خویش خوار، متکبر و مغرور، ثروتمند و کاخ نشین، اسیر نفس و شهوت، مادی پرست و حریص، مقدس مأبِ جاهل، معتقد منفعل، ذیعقل بی تعقل، مسؤل منجمد و دیگر مفاهیم از این قبیل که در مخیلۀ ذهنم نتوانستم جا به جا کنم بلکه من باب تعمد نخواستم این عناوین ضد ارزشی خوراک مغز و ذهنم گردد، چون من مثل همه و همه مثل من نیست تا طرز تفکر ما همسان و یکسان باشد، لذاست که فکر می کنم محکوم به نشناختن خود بوده و پا فراتر از چوکات گذاشتم؛ و همچنین خود را در چهار دیواری همان زندان می یابم که به چشم سر ندیده ولی به چشم عقل می بینم که تاکستان وجودم را از ارتفاع لشمش لغزانده و با قیچی کند تعصب در سایۀ تاریک قومیت، نژاد، مذهب …. ساقه شکنی نموده و رمق برای دوباره جوانه زدن را از من به یغما خواهد بُرد. ولی من هرگزسرد نشده و گناه نومیدی را بردوش نخواهم کشید، و نمی خواهم که با این تخیل مخوف خود را در کام افعی های زمانه که به تازه گی اسکلیت وجود شان را مهندسی کرده اند، بیاندازم. بلکه امیدوارم که روزی فرا خواهد رسید که عدۀ و شاید یک نفر مرا درک خواهد کرد و با درک یک نفر هم ممکن بهار سبز را در بوستان زندگی میلیون ها هم وطن خود ایحاد نموده تا عطر دل انگیز را با نسیم ملایم طبیعت استشمام نمایند. پس به امید آن روز که همگی ما پیچیده درین وادی با شور و نوا باشیم.