زنان، صداهای خفته!

نویسنده: نیلوفر لنگر

در نخست، آزادی بیان! مقوله یی که فقط برای مردان جنبه عملی دارد و در هر نوع شرایطی و در هر موقعیتی قابل استفاده است. و یک مرد بدون هیچ واهمه یی میتواند حد اقل در محیط های اکادمیک صدایش را بلند کند، با هرکسی و با هر زبانی بدون هیچ هراس صحبت کند و حق خود را که ولو حق باشد یا نه ، بخواهد. اما یک زن؛ یک دختر در هر شرایط و موقعیتی از چنین حق به کلی محروم است. گذشته از بانوان ناتوان و بی پناهی که در اطراف و در محیط های بیسواد و دور از اجتماع شهری زندگی میکنند، اگر نگاهی دقیق به وضعیت بانوان دانش آموز و دانشجو ویا بانوانی که چرخ ادارات دولتی و غیر دولتی را به حرکت وامیدارند، بیندازیم به راحتی متوجه خواهیم شد که هیچ کدام ازین بانوان از وضعیت شان راضی بنظر نمیرسند. دانشگاه ها که درین اواخر اندک اندک با چادرهای رنگی دختران و زنان تزیین بیشتر میشوند، منحیث محیط های اکادمیک توقعات و آرمانهای بالای دانشجویان تازه وارد را در خود دفن کرده اند و هر دانشجوی تازه گام فکر میکند که آرمانشهرش همین چهار دیواری بزرگ است. اما همینکه نخستین سمستر درسی به پایان رسید، به سقوط هولناکی مواجه میشوند. وبالخصوص بانوان، اکثرا به عقب نشینی و خاموش بودن تکیه میکنند. یک دختر هیچگاهی حق ندارد با دوستانش در صنف دانشگاه بلند حرف بزند یا بخندد، زیرا این موضوع میتواند منجر به بدبختی عظیمی شود که کمترینش برچسپ های ضد اخلاقی خواهد بود. بحث کردن یک بانوی دانشجو با یک استاد بخاطر کتب بی محتوای درسی یا ضیاع وقت از جانب ایشان، منجر به تهدید ها و اخطارهای حتی ضد اخلاقی شده میتواند و قداعلم کردن یک دختر به عنوان یک آفرینشگر و صحبت کردن بالای استیژ عمومی دانشگاه و نگاه های استوار یک دختر هنگامیکه کسی برایش بی احترامی میکند، صدا بلند کردن وشعر خواندن، شعار دادن یا دفاع از یک تحقیق علمی در روی استیژ عمومی سبب خواهد شد که عکس های بانو صفحه های تیلفون های همراه دانشجویان پسر را آذین ببندد و پسران نام بانو را با هزار توطئه دیگر آمیخته و تا دِر خانه شان فریاد بزنند و سبب شوند تا بار دگر هیچ بانویی جرئت چنین خیزشی را نکند.

آزادی بیان را بگذاریم به کنار ، زیرا این نوع آزادی به راحتی ملموس است و بدون شک در چنین شرایطی خفقان آور هیچکسی را توان شنیدن فریاد آزادی خواهی یک زن نیست. ممکن است حرفها بتوانند عملا تاثیرات مثبت یا منفی بار بیاورند اما ذهن و اندیشه انسان در نهاد خودش نهفته است و شاید بعضی اندیشه ها هیچگاه جرئت بیرون شدن از چهاردیواری مغز انسان را پیدا نکند. بدون شک اندیشه هر انسانی به خودش مربوط است. یک انسان خواه زن یا مرد حق دارد در درون خودش هرچیزی داشته باشد، حق دارد مخالف یک جریان باشد، موافق با یک اندیشه بزرگ یا کوچک باشد، حق دارد عاشق شود، به چیزهای که آرامانشهرش را آماده میکنند فکر کند، موسیقی را دوست داشته باشد ، به رقص علاقمند باشد، در روابط انسانی ایده های بخصوص خودش را داشته باشد و غیره …

اما در اجتماع افغانستان به مشکل میتوان چند نفری را یافت که به آزادی ذهنی انسان ها باورمند باشند. اینجا فکر کردن هم یکی از جمله امور اجتماعی بشمار میرود که باید همگان درآن سهیم باشند و نظریات خودشان را ارایه کنند و قناعت بدهند یا نفی کنند.

اما باوجود این هم، مردان قشر خوشبخت تر اجتماع بنظر میرسند. و ازین آزادی هم مانند سایر حقوق بطور نسبی نفع میبرند. یک مرد میتواند به راحتی اعلان کند که عاشق کسی شده است، از کسی متنفر است، با یک سری مزخرفات موافق نیست ، دوست دارد موسیقی بنوازد، یا از دود سیگار خوشش میاید و غیره… و بازهم “جنس دوم” به گفته اوریانا فالاچی؛ در سیاهچال سکوت قرار دارند و اعلان چنین اندیشه ها میتواند هر خطری را متوجه زندگی آبرومند آنان سازد.

زنان افغان باید همه امور زندگی شان را مطابق با خواست اطرافیان شان عیار سازند، از زبان باز کردن گرفته تا فکر کردن و از کار کردن گرفته تا لباس پوشیدن همه و همه باید تحت کنترول چند مردی باشد که خواسته و ناخواسته بحیث شوهر، برادر یا پدر تعیین شده اند و بیرون از چاردیواری خانه ممکن است طعم انواع فجایع را آزموده باشند.

یک بانوی افغان بنابه هر دلیلی باید پوشش مکمل داشته باشد، در روابط با اطرافیان مذکرش خشن باشد، به همصنفان پسر یا استادان و یاهمکارانش حتی به طور اتفاقی هم لبخند نزند، از همه مردانی که برایش وجوه انسانیت را تلقین میکنند با وجودیکه روحش به آنان نیاز دارد اما بنا به امر خانواده و اجتماع دور باشد، هیچگاه حتی فکر ملاقات کردن یک مرد را که ممکن است نزدیک ترین دوستش باشد در دانشگاه یا یکی از رستورانت های شهر نکند، و موارد عجیب و غریب دیگر….

زنان افغان در طول تاریخ با همین اسارت بسر برده اند و مطمئناً میتوان گفته که هیچکدام از بانوان افغان در داخل افغانستان طعم زندگی را نچشیده اند اینجا فقط میتوانند بسر ببرند نه زندگی.

نگاه به تاریخ پنجهزار ساله این سرزمین همین را وانمود میکند که در همه دوره ها چنین اختناق و خفقان در وضعیت زنان وجود داشته و این خود ثبوت عظیمی برای فقر فرهنگی این کشوراست.

سرزمین ما که غالبا نویسندگان پسوند زیبا و تاریخی را به نامش می آویزند، هیچ دلیل منطقی برای اینهمه افتخار ندارد. کاش از این تاریخ پنج هزارساله کاسته میشد و فقط پنجاه سال تاریخ میداشت اما تاریخ انسانی. وهمه ریشه های تاریخ بی معنی و وحشت بارش نیست و نابود میشدند.

اصلا با این تاریخ پنج هزار ساله چه مرگی میخواهیم بخریم؟

این 5000 سالی که فقط تاریخ وحشت و درندگی است، تاریخ افتضاح است، تاریخ قتل منطق و انسانیت است. حتی کاش فقط پنج سال تاریخ میداشتیم اما انسانی زندگی میکردیم و اندیشه های پوچ و مزخرف مان زیر خاک میبود و پنجهزار سال بعد –اگر زمین ی وجود داشت و زندگی ی بود – نسل های بعد از ما میگفتند: ” تاریخ انسانیت سرزمین ما به 5000 سال میرسد!”.

اینرا هم چک کنید

واژه “زن” را کمی درست بخوان

فریبا اکبری، دانش آموخته خبرنگاری دانشگاه هرات سرچشمه واژه زن انسانیت است، نه ضعیفه، نه …