نویسنده: مختار وفایی
مطبوعات آزاد و دموکراسی دو لازم و ملزوم همدیگراند. مطبوعات آزاد و رسانههای متعهد، درواقع نقش اکسیژن را برای دموکراسی داشتهاند. همچنین بسیاری از دانشمندان به این مقوله معقتداند که: «بدون دموکراسی نمیتوان روزنامههای واقعی داشت، و بدون روزنامه، دموکراسی ممکن نیست.»
افغانستان، کشوری که سالهای بیشترِ عمرش را با جنگ و تفنگ سپری کرده و برای مردمانش کمتر زمینههای آموزش و دانایی فراهم کرده است نیز، موجودیت و فعالیت مطبوعات را در نقشهای گوناگونی تا هنوز تجربه کرده است. با عمر درازی که تاریخ مطبوعات افغانستان دارد، تا هنوز از آن ثمرة چندانی در بدنة جامعه، جز موارد استثنایی، دیده نشده است. دلیل آن هم آشکار است: موجودیت نظامهای سرکوبگر، استبدادی و خودکامه در تاریخ افغانستان، جایی برای آزادی بیان و بروز خواستها و افکار عمومی نگذاشته و همواره سخن را بالانشینها زدهاند و بس!
بهتازگی افغانستان، شامل کشورهایی شد که حق دسترسی به اطلاعات، از حقوق اساسی شهروندان آنان به شمار رفته و این قانون به رسمیت شناخته شده است. بر این اساس، پس از این هیچ اداره و ارگانی نمیتواند از ارائة اطلاعات در مورد کارکرد و چگونگی مأموریتش به شهروندان سر باززند. این اتفاق، در روزهایی افتاد که افغانستان، نزدیک به ۱۴۰سال قبل، برای اولینبار، دارای نشریهای به نام «شمسالنهار» شد که «نخستین نشریه در تاریخ مطبوعات افغانستان» نام گرفت.
منابع تاریخی با آنکه دیدگاههای متفاوتی دارند، اما نقطة اجماع این است که مطبوعات افغانستان برای نخستینبار، نزدیک به ۱۴۰سال قبل، در روزگار پادشاهی امیرشیرعلی خان، در سال ۱۸۷۳میلادی و بهروایتی، در روز پنجم رمضان ۱۲۹۰قمری، نخستین نشریه برای ترویج فرهنگ، اطلاعرسانی و احیای باورهای مدنی در کشور منتشر شد.
این نشریه زیر نام شمسالنهار و با پیشنهاد سید جمالالدین افغانی به امیر شیرعلی خان، منتشر شد که انتشار آن یکی از ماندگارترین اقدامات اصلاحگرایانة امیر شیرعلی خان بود که میخواست به تمدن غرب نزدیک شده و گامی در جهتِ تجددگرایی بگذارد.
شمسالنهار که تحولات سیاسی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان و حوزههای مختلف دنیا، از جمله خاورمیانه و آسیای مرکزی را تعقیب و نشر میکرد، ابتدا در دو صفحه و بعداً در شانزده صفحه انتشار مییافت.
شمسالنهار توسط میرزا عبدالعلی مدیریت میشد و بیشترین مقالات را در آن، عبدالقادر خان، از مشاوران امیر، که زبان پشتو، فارسی دری، اردو و انگلیسی را خوب میدانست، مینوشت.
در برخی از منابع تاریخی آمده است که شمسالنهار، در نقاط مختلف کشور مانند ترکستان، بدخشان، غوربند، کابل، قندهار، سیستان، میمنه، لغمان، هلمند، بلخ و هرات، نیز در شهرهای مهم خارج از کشور مانند بخارا، پشاور، کشمیر، چترال و تاشکند، واقعهنگارانی داشته است که گزارشها و مقالاتی را در مورد رویدادهای آن مناطق به این نشریه میفرستاده است.
در موردِ مدت مشخص نشرات شمسالنهار، منابع تاریخی دیدگاههای متفاوتی دارند. در این میان دکتر رسول رهین، محقق و پژوهشگر افغانستانی در کتابی که در آن به سیر تاریخی ژورنالیزم در افغانستان پرداخته است، مینویسد: «آخرین شمارهای که از جلد سوم (سال سوم) جریدة شمسالنهار کابل داریم شمارة ۴٧ است. این میرساند که از نشر اولینشمارة آن تا تاریخ ٢٠ شوال ١٢٩٢ که جمعاً دوسال و سیوپنج روز میشود، به گمان غالب در این مدت، ۴٨ شماره به چاپ رسیده باشد.»
این نشریه با عمر کوتاهی که داشت و با وجودی که سطح نوشتاری و محتوایی آن، برای برخی از مردمان آنزمان قابل هضم نبود؛ اما نقش آن در روشنگری و جهتدادنِ اذهان مردم و حداقل آغاز یک تلاش برای رسیدن به مدنیت و کاروان اطلاعرسانی جهانی، از ارزشهایی است که از حافظة تاریخ معاصر کشور فراموشناشدنی است.
نوای این نشریه، با تهاجم دوم انگلیسیها در سال ۱۸۷۹میلادی، سپس روی کار آمدن، عبدالرحمان خان که «امپریالیسم داخلی» را به ارمغان آورد، خاموش شد و برای سالهای زیادی، چاپ، نشر و فرهنگ به دمِ تیغ کشیده شده و بیسوادی در افغانستان فراگیر شد.
از آنزمان تاکنون، مطبوعات افغانستان در دورههای متمادی، اوضاع گوناگونی را از کنترل شدید حکومتی، تا سانسور و قتل و کشتار روزنامهنگاران توسط حکومتها و دستگاههای حاکم تجربه کرده است.
یکدهة گذشته، که دور طلایی برای آزادی بیان و رشد کمی و کیفی مطبوعات در افغانستان دانسته میشود، دستآوردهای روشی و ارزشی چشمگیری در عرصة اطلاعرسانی داشته است.
در این دوره، حداقل، همین باور در ذهن حکومتداران ایجاد شد که دیگر کارهایشان از دوربین رسانهها کمتر مخفی میمانند و مجبورند که در موارد لازم به مردم پاسخگو باشند. هرچند پاسخگویی حاکمان به مردم، از اساسات نظام مردمسالاری است که ادعای حاکمیت این نظام در افغانستان میرود؛ اما فرهنگ پاسخگویی را بیشتر رسانهها مطرح کرده و باعث شدهاند که مردم در مورد آنچه در ادارات و پشت میزهای مسئولان حکومتی میگذرد، بدانند. رسانههای افغانستان با تمام چالشهایی که طی یکدهة گذشته داشتهاند، اکنون در موقعیت خوبی قرار دارند و در آخرین مورد تصویب قانون حق دسترسی به اطلاعات از سوی مجلس نمایندگان گامِ دیگری در جهتِ استحکام پایههای نظام دموکراسی و گسترش فرهنگ آزادی بیان و اطلاعرسانی برداشته شد که با این اقدام، افغانستان شامل کشورهایی شد که شهروندان آنان از حق دسترسی به اطلاعات برخورداراند.
آنچه اکنون پس از سپریشدنِ یکدهه «دورة طلایی» در تاریخ مطبوعات افغانستان، مهم برای مردم و حکومت افغانستان، حفط ارزشهای بهدستآمده و رشد کمی و کیفی رسانهها در حکومت آینده است که برای اولینبار قدرت توسط انگشتهای رنگی مردم تعیین میشود.
باوجودی که نگرانیهایی مبنی وضعشدنِ فضای نسبتاً بسته برای مطبوعات در حکومت آینده وجود دارد، اما امیدواری نسبت به اینکه، دیگر افغانستان به قبل برنگردد بسیار است.
حکومت آیندة افغانستان باید بداند که، اساس حکومتی را که مردم میخواهند، باید بر رأی و دیدگاه مردم استوار باشد. سرکوب حق ابراز نظر شهروندان توسط حکومت در عصر کنونی، ابزاری است برای کوتاهی عمر اقتدار حکومتگران.
توماس جفرسون، سومین رییسجمهور فقید ایالات متحده در سال ۱۷۸۷، بیدلیل، روزنامة بدون دولت را بر دولتِ بدون روزنامه ترجیح نداده بود. یکی از عمدهترین دلایلی که غرب به پیش رفت و شرق ایستاد، وجود نظامهای تکرو و مستبد در این جغرافیا بوده است که شهروندان سهمی در تعیین سرنوشتشان نداشته و اگر داشتهاند، نمایشی و ابزاری بوده است.
جفرسون گفته بود: با درنظرگرفتنِ اینکه اساس دولت ما بر حق رأی و دیدگاه مردم استوار است؛ اولین هدف ما باید حفظ این حق باشد و اگر این تصمیم به من واگذار شود که آیا دولت بدون روزنامه داشته باشیم یا روزنامة بدون دولت، لحظهیی هم در انتخاب گزینة دوم درنگ نمیکردم.»
در پایان، برای پاسداری از تلاشهای واقعهنگارانی که برای نخستینبار در تاریخ مطبوعات افغانستان، دست به نگارش رویدادها و روشنگری در جامعه زدهاند، گزارشی از یک رویداد جالب را که در شمارة چهاردهم شمسالنهار زیر عنوان «جکدلک متعلقۀ غلجایی کابل» منتشر شده را مرور میکنیم:
«پنج نفر مسافران به دو شتر سوار شده از موضع فتحآباد به طرف کابل میآمدند[.] وقتی که از موضع جکدلک پنج کرو دور شدند[،] خُنک بهحدی غلبه کرد که شتران را طاقت راهرفتن نماند. سه نفر از آن میان گفتند که در این نزدیکی به قریب دو کرو آبادی است، مایان میرویم و آن دو نفر گفتند که طاقت نمانده، رفتن ممکن نیست. [از] آن سه نفر، یکی شتر را گرفته رفت و این دو نفر دانستند که ساعتبهساعت خُنکی بر آنان بهحدی غلبه شده میرود که دست از کار و کار از دست میرود. آخر لاعلاج شده شتر را ذبح نموده در شکمش درآمدند. صبح وقتی قافلۀ دیگر آمد، این دو نفر به سبب درآمدن در شکم شتر جان به سلامت [سالم] بردند و آن سه نفر که رفته بودند، به فاصلۀ یک کرو از ده به سبب خُنکی معة شتر هلاک شده بودند».