سكوت خدا

ارسالی: آسیه

این کسی است که همه‌ی آن چه رؤیای انجام دادن‌ش را در سر می‌پروراندیم به انجام رسانده است. او همان‌گونه فیلم‌هایش را تألیف کرده که رمان‌نویس کتاب‌ش را می‌نویسد. او به جای قلم از دوربین فیلم‌برداری استفاده کرده است. او یک مؤلف سینمایی‌ست.” نقل از فرانسوا تروفو درباره‌ی برگمان اینگمار برگمان، فرزند یک روحانی مسیحی با تربیتی لوتری و اخلاقی‌گرا. او هرگز سایه‌ی پدر(خدا) را نتوانست از فیلم‌هایش دور کند و نشانه‌‌ی تردیدها و شک‌های معرفتی ،دینی‌ش در تمام آثارش نمود دارد. او مؤمنی با ایمان است اما شکاک. شک او به همان چیزی است که مسیح بر صلیب‌اش بر زبان آورد: « خدایا،خدای من، چرا مرا رها کردی؟». “همچون در آینه۱۹۶۱” اولین فیلم سه‌گانه‌ی(Trilogy) برگمان درباره‌ی خدا و تردید‌ها و نیاز بشری نسبت به یک نیروی ماورایی و پر قدرت است. گرچه برگمان با “مهر هفتم”،مسئله‌ی خدا و تقابل آن با انسان‌های مؤمن در برابر یک نیروی ” شر” به عنوان درونمایه‌ی غالب تقریباً تمامی آثارش پرداخت، اما آنچه در این سه فیلم به نظر دغدغه‌های خود را با دین به فیلم در آورده است. در همچون در آینه,کارین بیماری اسکیزوفرنیایی, که با شدت یافتن بیماری‌ش از ظهور یک موجود ماواریی حرف می زند که درون کمدی داخل دیوار با او حرف می‌زند. او برای پدرش (دیوید) که رمان‌نویس عامه‌پسند و ناموفقی‌ست این مسئله را بازگو می‌کند و پدر که تنها به کارین به عنوان مصالح رمان‌ش نگاه می کند او را چون کودکی از سر خود وا می‌کند. همسر پزشک‌ش(مارتین) نیز با تحقیر او برای ناتوانی ارتباط جنسی، همچون بیماری او را مورد وارسی قرار می دهد و بردار نوجوان‌ش(مینوس) که کارین تنها با او احساس دوستی و نزدیکی می‌کند، در تمایلات جنسی دوران نوجوانی خود غرق است و نمی‌تواند او را یاری دهد، مردانی ضعیف و رنجور. کارین با موجود ماورایی‌ـ‌ش باید تنها روبرو شود. او با شوق، منتظر ظهور این وجود پرقدرتِ ناشناخته است. پدر که برای دست‌مایه‌ی داستان‌هایش همیشه فاصله‌ی امن برای خود برمی‌گزیند،مشاهدات خود را از حالات کارین مبنای داستان بعدی خود قرار داده است،هنگامی که کارین به این مسئله پی می‌برد سخت ناراحت می‌شود اما به مارتین می‌گوید که چیزی در این باره‌ به پدرش بازگو نکند، اما او برخلاف خواست همسرش تمام ماجرا را برای دیوید تعریف می‌کند. در اوج بیماری کارین هنگامی که او با بردارش تنها مانده‌ است، ندای موجود غریب او را به خود می‌خواند و توهم کارین چهره‌ای جنسی به خود می‌گیرد. او برادرش را مجبور می‌کند تا با او هم‌آغوش شود. قدرت جنسی یا بهتر است بگویم شهوت در این سه‌گانه‌ نیروی محرک و پر قدرت است که شخصیت‌های کارین،مارتا و آنا آن را به صورتی در خود احساس می‌کنند تا از این راه به دیگران نزدیک شوند. سه‌گانه‌ی برگمان یعنی همچون در آینه، نور زمستانی و سکوت؛ حول محور این مضمون متمرکز است؛ انسان‌های که در روابط با دیگران دچار مشکل‌اند و در برابر نیروی‌ای ماورایی خود را ضعیف و دچار تردید می‌بینند. کارین هنگامی که قرار است به با هلی‌کوپتر اورژانس به آسایشگاهی انتقال یابد ندای “او” را می‌شنود که می‌خواندش و هنگامی که “پدر” از میانه‌ی در اتاق (فاصله‌ا‌ی امن) تنها نظاره‌گر این صحنه است و مارتین شوهرش به باور خود سعی در راهانیدن او از این توهم است، موجود ماورایی در هیئت یک عنکوبت زشت بر او ظاهر می‌شود که می‌خواهد در او فرو رود(چهره‌ای جنسی). در نور زمستانی توماسِ کشیش با آنکه به طور کامل همه‌ی آنچه را که تکالیف دینی و روحانی خود می‌داند با سخت‌گیری تمام به انجام می‌رساند، اما در حقیقت به اندازه‌ی مارتا که با عشق پرشورش به او، و محبت‌ها و ترحم‌ش نسبت به رنجی که می‌برد و حتا در اندازه‌ی الگوت خادم کلیسا هم،در آنچه می‌گوید و فرایضی مذهبی که انجام می‌دهد، به تجربه‌ای عمیق و شخصی دست نیافته است. مارتا با اینکه به خدا اعتقاد ندارد،اما در نامه‌اش به کشیش یادآور می‌شود که در آن زمان که به اگزما دچار بوده،کشیش بخاطر زخم‌هایش خود را از او دور می‌کرده و حتا وقتی از او خواسته است که برایش حداقل دعا کند، با دیدن دعای بی‌شور و از روی تکلیف کشیش او را به سکوت فرا خوانده و به او خطاب کرده که خودش دعا می‌خواند،و موضوع جالب اینکه دعای اوست که مستجاب می‌شود. مارتا با ذکر اینکه او با حضور ذهن و با قدرت دوست داشتن دعا کرده است و آن را بر حسب تکلیفی که باید نیروی‌ش صرف آن می‌شد کسب کرده با تاکید بر اینکه آن نیرو او(عشق،کشیش) بوده است،خداپرستی کهنه‌شده‌ و پر تکلف و ریاکارانه‌ی کشیش را مورد ملامت و تمسخر قرار می‌دهد. و خادم کلیسا از مکاشفه‌ای که با خواندن کتاب مقدس به دست آورده، برای کشیش سخن به میان می‌آورد. او که فردی علیل است، باور ندارد که تنها رنجی که مسیح آن را تحمل کرده، رنجی بوده که بر صلیب بر جسم او رفته او می‌گوید که رنج جسمی مسیح تنها چهار ساعت یا کمی بیشتر بود اما رنج من همه‌ی عمر با من بوده و بدین‌گونه او رنج جسمی خود را از رنج مسیح بیشتر می‌داند. آلگوت خادم کلیسا رنج بزرگ مسیح را رنج روحی می‌داند که او را تا آن درجه متعالی و متمایز ساخته است.

آلگوت: شاید نتیجه‌گیری من از جهتی غلط بوده.[ساکت می‌شود؛ حالت جدیدی می‌گیرد] ولی به جتسمانی فکر کنید، عالی‌جناب. همه‌ی حواریون‌ش در خوابند. آن‌ها هیچ نکته‌ای را درک نکرده‌ بودند، نه شام آخر را، نه هیچ‌چیز دیگری را. و بعدش که مجریان قانون سر رسیدند آن‌ها پا به فرار گذاشتند. و بعدش پطرس، که او را انکار کرد. سه سال بود که مسیح با حواریون حرف می‌زد، عالی‌جناب، روز و شب‌شان را با همدیگر گذارنده بودند. و آن‌ها او را ترک کردند، تمام جمع‌شان. و او تنها باقی ماند. [با شور و هیجان] عالی‌جناب، باید رنج وحشتناکی بوده باشد! فهمیدن اینکه هیچ کس تو را نفهمیده. تنها ماندن در آن وقتی که شخص واقعاً احتیاج دارد که به کسی تکیه کند. رنج وحشتناکی است.

آلگوت خادم کلیسا و مارتا عاشق پرشور، آیا به همان معرفتی نرسیده‌اند که “آنتونیوس بلوک” در مهر هفتم فریاد می‌زد و از خدا می‌خواست: «من خواهان معرفتم، نه ایمان». سه‌گانه‌ی برگمان نه درباره‌ی ایمان، و نه به صورت مستقیم در رابطه با مسایل ماورایی است، بلکه به نظر درباره‌ی گسست روابط انسانی و نیاز به عشقی است که نجات‌دهنده است. کشیش در برابر عشق پر انرژی مارتا ناتوان است او در جایی که قرار است فردی را از خودکشی برهاند در پی یافتن کلیدی برای رهایی از تردیدها و رنج‌های خود است نه نجات دیگری. کارین در همچون در آینه به دنبال توهمی که از موجود ماواریی دارد، می‌خواهد آن را با دیگران شریک شود اما در تنهایی خود با این موجود به صورت خدای دهشتناک روبرو می‌شود که چهره‌ای جنسی/ الهی به خود می‌گیرد. و در سکوت، استر و آنا، دو خواهر که در دوزخ تنهایی خود هر کدام به راهی می‌روند. «جهنم مشترک بهتر از جهنم انفرادی است، ظلمت غایی ـ از قرار معلوم ـ باید انفرادی باشد.» راجر مَن‌ول توماسِ کشیش در گفت‌وگوی وهمی خویش با یوناس که قصد دارد خود را بکشد چنین می‌گوید:

توماس: ما تنهاییم ، تو و من. ما تنها شرطی را که انسان‌ها بر اساس آن می‌توانند زندگی کنند زیر پا گذاشته ایم: زندگی با همدیگر. و به همین دلیل است که این قدر فلک‌زده،ناشاد و پر از دلهره‌ایم.

آیا براستی ایمان چیزی جز ترس از تنهایی در این جهان لامتناهی و ناشناخته است برای انسانی که کمترین شناخت از آن دارد؟ پس این سه‌گانه درباره‌ی ایمان است. ایمانی که اگر “معرفتی” به دنبال خود ندارد،کمک می‌کند تا خود را در توهم یک موجود ماورایی غیر انسانی خود را غرق کنیم، و برگمان در این سه فیلم می‌خواهد همین را بگوید. روابط پیچیده و در هم تنیده‌ی شخصیت‌های داستان درک و دقت بیشتری می‌طلبد تا مفاهیمی که در لایه‌های زیرین فیلم نهفته است، مخاطب را درگیر خود سازد. در آخرین سکانس فیلم همچون در آینه آنجایی که دیوید(پدر) برای اولین بار می‌تواند با پسرش ارتباط نزدیک‌تری پیدا کند این‌گونه می‌گوید که: خدا عشق است و عشق خداست. و در نمای پایانی پسر با حالتی مبهوت می‌گوید: پدر با من سخن گفت.اما سکوت پدر(خدا) ادامه دارد او با ما گفت‌وگو نمی‌‌کند بلکه با خودش دارد حرف می‌زند. جایی که کارین در کشتی به گل‌نشسته‌ای که در آنجا با برادرش هم‌آغوش شده بود، حقیقت را برای پدر بازگو می‌کند، پدر درحالیکه پشت به دوربین است با او سخن می‌گوید،در حقیقت با خود حرف می‌زند نه با کارین. کشیش در نور زمستانی نمی‌تواند چیزی یا کسی جز خود را دوست بدارد و در چنبره‌ی تکالیف الهی و روحانی خود محبوس است. او تمام عمر با کتاب مقدس بوده اما از آن هیچ درکی ندارد حتا به اندازه‌ی آلگوت خادم. کارین در همچون آینه تنهاست و چنگ در نیرویی ماورایی و توهمی می‌افکند که در آخر بر او چون موجودی نفرت‌انگیز و دهشتناک ظهور می‌کند. و آنا خواهر متکبر و خودبین‌ش را رها می‌کند تا در تنهایی با دیگران بمیرد. در جایی که آنا همراه پسرش، استر را ترک می‌کنند، استر بر روی کاغذی که به پسر کوچک آنا می دهد این کلمات را می‌‌نویسد: « دست» و «قلب».

 

 

درباره asia

اینرا هم چک کنید

تدوین؛ عامل تاثیر گذار بر فیلم

ارسالی: آسیه تدوین چیست؟ آیا از کاربرد تدوین اطلاع دارید؟ در صورتی که دوست دارید …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *