ارسالی: آسیه
مقاله اي كه مي بينيد به معرفي چندين ساز مختلف از آلات موسيقي پرداخته . تاليف اين معرفي ها كار خانم گلنار محمدي فر بوده است .
پیانو
کلمه پيانو تصغير شده کلمه pianoforte به معناي: ساز شستي دار که به سال 1709 توسط bartolommeo cristofori تحت نام گراوي چمبالو کول پيانو افورته از روي ساز ديگري به نام هارپسيکورد ساخته شد . کريستوفوري مخترع اين ساز تغيير در مکانيسم زخمه اي آن به وجود آورده آنرا کوبشي نمود. در ساز پيانو شستي ها با مکانيسم خاصي به مضرابهاي چکشي ساز مربوط مي شوند به طوري که هرگاه بر روي شستي بکوبيم چکش مضراب نيز بر روي سيم کوبيده شده و به خاطر آزاد گذاردن سيم در ادامه ارتعاش کمي به عقب بر ميگردد . در کنار هر يک از چکش هاي پيانو يک دستگاه خفه کننده صدا وجود دارد که مانع از ادامه طنين صوت است. به علاوه پدالهاي پيانو به دلخواه اجرا کننده طنين صوت را از اين حد کمتر يا زيادتر مي کند و به اين طريق نوازنده پيانو مي تواند با کمال سهولت به آهنگي که اجرا مي کند حالت بدهد . امروزه پيانو به دو شکل مختلف ساخته مي شود: پيانوي بزرگ که به فارسي گاهي آن را اشتباها پيانو رويال ناميده اند متشکل از سه پايه و بر روي آن جعبه اي بزرگ و کمابيش سه گوش که يک ضلع آن به رديف شستي ها اختصاص يافته و دو ضلع ديگر منحني دار از دو جانب ادامه يافته به يک ديگر متصل مي شوند. در اين نوع چکش ها از زير سيمها به آنها کوبيده مي شوند. نوع دوم که آن را به زبان اروپائي پيانينو يا پيانو کوچک اصطلاح کرده اند و به فارسي پيانوي ديواري موسوم شده است. در اين نوع سيمها عمودي قرار دارند و چکش ها از جلو به سيمها برخورد مي کنند . پيانو بعد از ارگ از لحاظ بزرگي ميدان صدا و تنوع حصول طنين هاي بسيار مطبوع ترين و وسيعترين ساز در بين سازهاي موسيقي است. ميدان صداي آن کمي بيش از هفت اکتاو است. اين خصوصيت سبب شده که پيانو به عنوان ساز سلو ساز همراهي کننده و نيز ساز شرکت کننده در ارکستر مجلسي و ارکستر بزرگ همه جا بتواند نقشي داشته باشد . پيانو در زمان فتحعلي شاه به ايران آورده شد و از زمان ناصرالدين شاه مورد توجه قرار گرفت . پس از تاسيس موزيک دارالفنون در کنار ديگر سازهاي خارجي مانند ارگ و قره ني و فلوت و ويولن نوازندگي آن معمول شد و رواج گرفت و چون بزرگ و سنگين و گران قيمت بود و هر کسي قدرت خريد آن را نداشت و تنها اعيان و اشراف به آن دسترسي داشتند اسباب تجمل خانه و وسيله تشخص آنها گرديد .
تار :
تار که اکنون در ميان سازهاي ذوات الاوتار مضرابي متداولترين آلات موسيقي است و کامترين ساز ايراني به شمار مي رود. و براي نشان دادن نتهاي مختلف آهنگها و نغمه هاي موسيقي ملي و معرفي الحان ايراني بهترين است و طنين و آهنگ مطلوبي دارد . چنانکه از کتابهاي ادب و تاريخ و فرهنگها و ديگر نوشته ها بر ميآيد در قديم به آن بربط مي گفتند و بيشتر نويسندگان در کتابهاي خود آن را عود خوانده و از آن بحث مي کنند و عود معرب بربط است.بکار بردن کلمه تار به معني ساز معروف کنوني در کتابهاي موسيقي معمول نبوده و در قديم به اين نام خوانده نميشده است. ظاهرا نخستين بار دردوره صفويه به اين نام معروف شده است. زيرا چنانکه گذشت در گذشته معمولا به بربط يا عود و شايد بعدها چهار تار و پنچ تار مي گفتند و بعيد نيست که از دوره صفويه بر اثر کثرت استعمال و سهولت تلفظ اين کلمه را مخفف کرده عدد 4 و 5 و 6 را از اول آن برداشته اند و تنها کلمه تار بدون ذکر تعداد اوتار اين ساز در تلفظ مرسوم گرديده و از اين زمان تار به معني ساز معروف کنوني رواج گرفته باشد . در عصر قاجاريه تار يکي از سازهاي معروف و متداول موسيقي ايران بود و نام آن در اشعار اين دوره مکرر آمده است . تار تا اين زمان ظاهرا پنج سيم داشته(دو سفيد، دو زرد و يک بم) معروف است که سيم ششم را مشتاق عليشاه اصفهاني معروف اواخر عصر زنديه که استاد در نوازندگي تار و سه تار بوده به آن افزوده است. و در قديم تارها را از ابريشم مي ساختند . تار جز دسته سازهاي زخمه اي است يعني به وسيله مضراب زدن بر روي سيم نواخته مي شوند.تار يکي از سازهاي قديمي ايراني است که به آن وتر مي گفتند و هنوز به خوبي از تاريخ دقيق ساخت و پيدايش آن اطلاع درستي در دسترس نمي باشد ولي از قرار معلوم تاريخ آن به زمان ابونصر فارابي برمي گردد. صفي الدين ارموي-خواجه بها الدين و ابوالفرج اصفهاني و تني چند از استادان موسيقي هر يک درباره تقسيم فواصل پرده که موافق پرده هاي تار نيز ميباشد مطالبي نوشته اند. تار از يک کاسه که روي آن پوست کشيده اند و به دو قسمت بزرگ و کوچک تقسيم شده تشکيل شده که قسمت بزرگ را شکم و قسمت کوچک را نقاره مي نامند.دسته تار 45 تا 50 cm است و جعبه اي در انتهاي دسته تار قرار دارد که آن را جعبه گوشي مي نامند و از دو طرف آن سه گوشي بر سطوح جانبي اين جعبه تعبيه شده است. تعداد سيمهاي تار 6 عدد است. که دو رشته آن از جنس آهن و بقيه از جنس مس زرد رنگ است . کاسه صوتي اين ساز از چوب توت دسته آن از چوب گردو و گوشي هاي آن از چوب شمشاد است.دهانه کاسه صوتي به وسيله پوست پوشيده شده است. اين ساز در تمام ايران متداول است. تار را با يک تکه مس زرد رنگ که به انتهايش موم وصل مي کنند و مضراب نام دارد مي نوازند
طنبار
در لغت نامه دهخدا در خصوص طنبار، طنبور و طنبوره و …. چنين آمده است : طنبار معرب طنبور سازي است معروف. طنبور يكي از آلات ذوات الاوتار است . قسمتي از آن را شش تا گويند كه شش تار دارد و قسمتي ديگر را سه تا كه سه تار دارد. در قديم دو وتر بر آن بوده و امروز تا شش متر بر آن كنند . ساز ديگري در ايران بنام طنبور يا تنبور سابقه قديم دارد، اين ساز دو سيم داشته و مضرابي بوده كه با انگشتان دست راست نواخته مي شود، و هم اكنون در كردستان معمول است. شكل طنبور همه جا در نقاشي هاي قديم بخصوص در مينياتورها ديده مي شود و كاسه آن از چوب است و دهانه آن هم پوست ندارد، مثل سه تار ولي كاسه اش بزرگتر است به شكل يك نصفه خربزه .
تنبور داراي شكمي گلابي و دسته اي دراز است كه بر روي آن از 10 تا 15 پرده بسته مي شود. رويه جلويي شكم چوبي است. دسته اين ساز مانند سه تار، بر سر ساز متصل است و سر در حقيقت، ادامه دسته است كه بر روي سطوح جلويي و جانبي آن، هر يك دو گوشي كار گذارده شده كه سيم ها به دور آنها پيچيده مي شوند. سيمهاي تنبور 4 عدد و معمولاً به فاصله هاي مختلف كوك مي شده است. اين ساز معمولاً بدون مضراب و با انگشت نواخته مي شود . چنانكه در تاريخ موسيقي ايراني نوشته شده در قديم سازي به نام تنبور وجود داشته و از آن انواع مختلفي ذكر كرده اند. مثلاً گفته شده كه فارابي تئوري دان مشهور موسيقي ايران، تنبور بغدادي و تنبور خراسان را دستان بندي كرده است. اين ساز از دسته سازهاي شهري است .
دف
در قديم دف يا دايره کوچک را که چنبر آن از روي و برنج ساخته مي شد خمک يا خمبک مي گفتند و به دست زدن با وزن و به اصطلاح بشکن زدن هم خمبک يا خمبک مي گفتند و ما ذيل عنوان تنبک و دنبک و سابقه اين به تفصيل از آن گفتگو خواهيم کرد . در کتابهاي لغت در معني دف يا دايره مي نويسند: آن چنبري است از چوب که بر روي آن پوست کشند و بر چنبر آن حلقه ها آويزند. دف يا دايره هاي هم بوده که بر چنبر آن زنگ تعبيه مي کردند و مي نواختند. زنگهاي دف را جلاجل مي گفتند. در قديم براي آنکه طنين بهتري داشته باشد روي دف پوست آهو ميکشيدند. در دوره اسلامي به کساني که دف يا دايره مي نواختند جلاجل زن مي گفتند. در ايران کهن جلاجل وسيله اي بيضي شکل و بزرگ بود که زنگ هايي بر آن مي بستند و در جنگها به کار مي بردند و ظاهرا صداي مهيبي داشته است . دف يا دايره کوچک را که بر آن زنگوله تعبيه مي کنند و اکنون متداول است دايره زنگي مي گويند . اين ساز ضربه اي موسيقي چنانکه از کتابهاي موسيقي و نوشته ها و اشعار بر مي ايد در دوره اسلامي ايران براي پشتيباني از ساز و حفظ وزن به کار مي رفته و رکن اصلي مجالس عيش و طرب و محافل اهل ذوق و عرفان بوده که قوالان به تنهاي هم با خواندن سرود و ترانه آن را به کار مي بردند . پس از آنکه تنبک يا دنبک کوچک و مجلسي شد به تدريج جاي دف را گرفت و از رونق دف کاست . با اين حال دف يا دايره اکنون نيز به کار است و بيشتر آن را در ولايات و قراء و شهرهاي کوچک وقصبات در مجالس عيش و سرور به کار مي برند به ويژه در آذربايجان بسيار متداول است و نوازندگان ماهر دارد . دايره زنگي هم در مجالس طرب به کار مي رود و در مجالس ساز و آواز و رقص و کنسرتها از آن استفاده ميشود
***
تنبک
چنانکه فرهنگ ها مي نويسند در قديم دف يا دايره کوچک را که چنبر آن از روي و برنج ساخته مي شد خمبک يا خنبک مي گفتند و دست به هم زدن را با وزن و اصول براي اظهار مسرت وسرور نيز مجازا جمبک مي گفتند.