ارسالی: ملکه سخی
وقتی از دموکراسی گپ می زنیم خیلی چیزها همزمان وارد ذهن آدم می شوند. این خیلی چیزها، بخشی از یک کل کلانی مجموعهء دموکراسی است. بخشی از این خیلی چیزها ، شکل دموکراسی اند و برخی دگر پوستهء دموکراسی اند. برخی دگر نیز هستهء دموکراسی اند. با این خصوصیات، معلوم است که دموکراسی دارای اجزا و سویه های است که بصورت یکجایی ، کل دموکراسی را می سازند.
در افغانستان، پس از ایجاد قانون اساسی جدید ، از یک نگاه ساختار گرایانه، محلی برای دموکراسی گشوده شد. حد اقل از این نگاه، افغانستان یک کشور دموکراتیک است. اما ساختار دموکراتیک سیاسی به تنهایی نمی تواند برای تبیین دموکراسی و جامعهء دموکراتیک کافی باشد. در کنار ساختار دموکراتیک دولتی، ما به رفتار متناسب با اصول دموکراسی ضرورت داریم و نیز به عواملی که به دموکراسی کمک کند تا اصولش را در درون سیستم روابط جمعی در جامعه داخل کند. بنابراین ، دموکراسی نه یک بحث صرفا ساختاری است و نه هم یک بحث صرفا پروسه يی. گاهی پروسهء دموکراتیک نیز نمی تواند به حال دموکراسی مفید ثابت شود. انتخابات مثلا می تواند به گونهء دموکراتیک برگزار شود اما طبیعت مشق و روابط انتخاباتی می تواند به گونه يی تکامل یابد که به ذره يی هم به نفع ایجاد یک جامعهء دموکراتیک مفید واقع نشود.
دموکراسی سویه های مختلفی دارد. رسیدن به سویه يی از آن می تواند راه را برای رسیدن به سویهء دگر هموار سازد، اما ماندن در یک سویه ، نه تنها وجود دموکراسی را تضمین نمی کند که دموکراسی را زمین گیر می سازد. اگر هدف دموکراسی دموکراتیزه کردن جامعه و نفوذ در زیر ساخت روابط سیاسی و سامان اجتماعی نباشد ، باید گفت که دموکراسی تمرین بیهوده يی است. چون تا زمانی که دموکراسی زنده گی پایدار اجتماعی برایش نساخته باشد، همیشه در معرض خطر نابودی قرار دارد.
میان انتخابات دموکراتیک و ساختار دولتی دموکراتیک و جامعهء مبتنی بر فرهنگ سیاسی همخوان با اصول دموکراسی، تفاوت زیادی وجود دارد. ما می توانیم صاحب قانون اساسی دموکراتیک باشیم اما جامعهء دموکراتیک نداشته باشیم. ما می توانیم دولت مردان منتخب اما غیر دموکرات داشته باشیم. ما می توانیم نمایندگان سیاسی منتخب داشته باشیم اما اینها به ذره يی هم نگران دموکراسی نباشند.
برعلاوه ، تحت شرایطی، بسته به ساختار اجتماعی و روابط انسانی در یک جامعه پس از جنگ مثل افغانستان، دموکراسی می تواند به کمک برخی از معیار های خودش تبدیل به ضد خود گردد. اگر دموکراسی را بتوانیم بصورت بستهء مکملی در جامعه پیاده کنیم ( که ای کاش!) دراین صورت ممکن است حاصل کار خوب باشد . اما اگر خواسته باشیم دموکراسی را به روابط و واقعیت های از پیش موجود تطبیق دهیم ( که کاری غیر ازاین نمی توانیم) دران صورت دموکراسی صاحب حفره های گشوده يی خواهد شد که به کلیت خویش ربطی کمتری پیدا خواهد کرد. این حفره ها نه تنها تماس دموکراسی را باخودش مختل می کند که عوارضی را نیز بر جامعه تحمیل خواهد کرد.