نوشته: مریم دلارام
کاش شاعر نبودم، تا بگویم من برایت درد ها را
کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم هر آنچه را دیده ام
شاعری درد بزرگیست، جنگ می باید داد حرف ها را
تا بگویی درد ها را، فاش کنی راز ها را
کاش و ای کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم هر آنچه دیده ام را
از زمین و زمان، از سخن تا بیان، هر آنچه دیده ام خوب ها را، بدها را
از زن زحمت کش روستائی تا به آن قول پیکران کاخ نشین
فاش میکردم برایت فرق این دو را
به تصویر میکشیدم من، تا به چشم هایت شاهد رقص پروانه به دور گُل میبودی
شایدم شاهد پژمردن ومردن گُل میبودی
شاهد همان غنچه ی نو شگفته که به ضرب تازیانه مُرد
یا همان گُل نورسیده که فردی به سویش دست بُرد
یا آن گُلی که سال ها میان حصار آهنین پژمرد
کاش نقاش بودم من، تا میکشیدم تصویر گُلی تا باور کنی گُل چیست
کاش شاعر نبودم تا تشبیه کنم زن را به گُل
کاش شاعر نبودم، ای کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم هر آنچه دیده ام را
از انتحار و انفجار و سرهای بریده و خون های بی گناه ریخته
کاش شاعر نبودم، تا بگویم من برایت دردها را
کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم هر آنچه دیده ام را
تا به چشم خود ببینی درد را
کاش شاعر نبودم، نقاش بودم تا به تصویر میکشیدم هر آنچه دیدنش درد داشت
تا باور کنی دل اندرون دل مردن، یعنی مرگ را
کاش و ای کاش شاعر نبودم، نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم مرگ را
مرگ آنکه بی خبر از مرگ خود، شادمانه رخت بست
بی خبر از انتحاری، سوی کار و سوی تحصیل..، لبخندی به لب..، انتحاری، وی از هم گُسست
کاش شاعر نبودم، کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم اسلام را
تا به آتش میکِشیدم دین و آئینِ داعش و طالب و هر که با نام دین مسلمان میکُشد
کاش شاعر نبودم، کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم
نا مسلمانی که با نام مسلمان هر جنایت میکند
من به تصویر میکشیدم لکه ننگی که ناموس وطن میفروشد، خیانت میکند
کاش و ای کاش نقاش بودم من
هر حرف نهفته به تصویر میکشیدم
……. کاش شاعر نبودم
کاش نقاش بودم من، تا به تصویر میکشیدم هر آنچه دیده ام را
به جای انتحار و انفجار….، تصویری از عشق، از خدا، از محبت میکشیدم …….
کاش نقاش بودم