نویسنده: حسین انوش
این فصل را با این طنز تلخ آغاز می کنم که در آغاز هزاره سوم میلادی که کشورهای پیشرفته دنیا به سوی جهانی شدن و جهانی سازی اقتصادی، فرهنگ، سیاست و …. و در نتیجه جهانی شدن هویت به پیش می تازند، و بسیاری از کشورهای دیگر جهان در فکر ایجاد و تقویت وهویت های منطقه ای و فراملّی هستند، ما افغانها به عنوان بخشی از کشورهای جهان سوم، هنوز دغدغه « هویت ملی» را داریم و با این پرسش دست و پنجه نرم می کنیم که آیا اصولاً « هویت ملّی» و «ملت» در کشور افغانستان تکوین یافته است یانه؟
این فصل به جستجوی یافتن پاسخ به پرسش فوق می پردازد.
بحث هویت از دو جهت برای ما اهمیت دارد:
1: حلّ بحران هویت برای فرایند ملت سازی( nation _ building) امری بسیار حیاتی است.
2: بحران هویت به طور خاص با موضوع و حدت و انسجام مرتبط است.
آنچه فوقاً ذکرگردید، هویت عبارت است از مجموعه خصایص و ویژگیهایی که یک شی ء، یک شخص، یک گروه، یگ جامعه و … را از دیگر اشخاص، اشیاء و گروهها ، جوامع و… متمایز می کند. و بدین ترتیب امکان شناخت و تعریف صریح آنها را فراهم می سازد.
ناگفته پیداست که هویت را از جنبه ها و ابعاد گوناگونی چون بعد فلسفی، بعد فرهنگی، بعد فردی، بعد اجتماعی و…. میتوان بررسی کرد. در این نوشتار مرکز توجه ما« هویت ملی» است که خود در واقع جزئی و زیر مجموعه ای از هویت اجتماعی بشمار می آید.
گفتاراول: هویت جمعی یا اجتماعی
هویت جمعی هویتی است که انسان در فرایند اجتماعی شدن و ارتباط با گروه ها، پایگاه ها و رده های اجتماعی موجود در یک جامعه، کسب کرده و با ضمیر «ما» به آن اشاره می کند و خود را به لحاظ عاطفی، تعهد، تکلیف و اهداف، متعلق به آن می داند. به عبارت دیگر، در جامعه انسانی هیچ «من» ی نیست که جزئی از «ما»یی نباشد. معمولاً هر کسی با استفاده از ضمیر «ما» خود را متعلق و منتسب به یک واحد، پایگاه یا ردۀ اجتماعی، و مکلف به تبعیت از ارزشها و هنجارهای آن می داند. بنابر این تعلق «من» به «ما» به مثابه هویت اجتماعی بخشیدن به «من» است[1]. بنابر این ” کی بودن یا چه کسی بودن” در چشم مردم و تا حد زیادی در چشم خود مان نیز) تابع عضویت ما در گروههای اجتماعی، اشغال پایگاهها و قرار گرفتن در رده های اجتماعی است[2].
هویت اجتماعی سطوحی مختلف دارد که« هویت خانوادگی» کوچک ترین سطح و « هویت انسانی» عام ترین و بزرگترین سطح آن به شمار است« در میان این و آن» نیز سطوح مختلف از هویت ها و «ما» هایی را می توان مشاهده کرده و که مهم ترین آنها عبارت اند از:
ü هویت قومی ( ما هزاره ها، ما پشتونها، ماترکها، ما….)
ü هویت محلی ( ما ترکمنی ها، ما شمالی ها، ما کابلیها، و …)
ü هویت ملی یا جامعه ای ) ما افغانیها، ما ایرانیها، ما عراقی ها و…) که عام ترین سطح هویت اجتماعی در هر کشوری است. این هویت در صورتی تحقق می یابد که افراد در وهله نخست، صرف نظر از خانواده، قوم، مذهب وغیره، خود را متعلق و منتسب به آن بدانند و در برابر آن خود را مکلف و متعهد بدانند[3]. در کشورما افغانستان، اگر همه اقوام کشور به سطحی از آگاهی ملی برسند که: قبل از آنکه خود را با عنوان های چون « ما هزارهها»، « ما پشتونها»، ما تاجیک ها»، و … و یا « ما سنی ها» و ما «شیعیان» و امثال آن برای خود و دیگران معرفی نمایند، با عنوان « ما افغانها» بشناسند و بشناسانند در این صورت می توانیم ادعا کنیم که ما به سطح هویت جمعی یاملی رسیده ایم.
ü هویت منطقه ای، ( ما خاورمیانه ای ها، ما اسیای مرکزی ، ما اهل شمال افریقا و…..)
ü هویت قاره ای ( ما آسیایی ها، اروپایها، و…)
این هویت ها، هویت های اجتماعی فرا جامعهای و فراملی هستند اما در عین حال از هویت انسانی که عام ترین سطح هویت اجتماعی است. پائین تراند. هویت انسانی هویتی است که تمام افراد انسانی را بدون در نظر داشت هویت های دیگر، صرفـآ به عنوان انسان، بهم مرتبط و در برابر هم مکلف و مدیون می سازد.
گفتاردوم: معنا و مفهوم ملت
« ملت» واژه ایست عربی ـ قرآنی، که در اصل به معنای دین، شریعت و پیروان آن بکار می رفته است درقرآن شریف این واژه بیش از ده بار بکار رفته که در همه موارد به معنی دین و شریعت یا پیروان آن آمده است.
پس از نیمه دوم قرن نوزدهم واژه « ملت» برابر با مفهوم انگلیسی ( nation) که از ریشه لاتینی ( nation) به معنای زاده شدن آمده و در اصل معنای نژآد قوم و مردم را داشته است. به کار رفت[4]. اما این مفهوم جدید ا زچنان پیچیدگی ای بر خوردا است که دستیابی به توافق و اجماع عامی برای تعریف آن، با دشواریهای جدّی روبرو می سازد و از این رو در تعریف آن اختلاف نظر فراوان است. در این بخش به مولفه های از «ملت» برا ی کنجکاوی بیشتر بحث می پردازیم.
1) دولت ملی؛ « ملتها» بر محور « دولت های ملی» شکل می گیرن. امروز ه بکلی از اصول عام مورد توافق در جهان سیاست، این اصل است که « هر حکومتی از لحاظ خارجی یک « دولت ملی است»[5] به این معنا که تمام مردمی که در قلمر یک قدرت سیاسی به سر می برند، جزء یک واحد فرا گیر عامی به شمار می آیند که در برابر حکومت دارای حقوق و تکالیفی هستند. و حکومت نیز مظهر خواست و اراده ملی و حافظ نظم و قانون در داخل کشور و مسئول مقابله با تهدید خارجی در بیرون آن است. بنابر این می توان گفت که « ملت» زمانی پدید می آید که: « انسان هویت جمعی خود را از جهت نسبت داشتن با دولت و بنیانگذاری دولت به اراده خود… تعریف کند ملتها براستی هنگام ملت اند که قدرت خود، یعنی دولت خود، را بر پا کنند»[6]
مک آیور در مورد « ملت» این گونه ابراز نظر می کند:
” همان طوری که حکومت قبیله ای متعلق به قبیله است، حکومت ملی به ملت تعلق دارد….برای اینکه جمعیتی بتواند « ملت» تلقی شود، باید به آن نوع وحدتی که به صورت دولت تجسم و تبیین می یابد، وجدان داشته باشد”[7]
2) سرزمین مشترک؛ یکی دیگر از ویژگیهای ملت که آنرا از سایر وابستگی های گروهی متمایز می کند رابطه ملت با سرمزین است. به گفته استنلی بن« تصور موطن یکی از ذاتیات تصور ملت است. فرد براستی جهان وطن، متعلق بجائی خاصی نیست. این امر روشن می کند که میان دو مفهوم ملت و دولت نسبت نزدیک وجود دارد چرا که پایه دولت نیز سرزمین است»[8] به دیگر سخن، مفهوم دولت ملی بر این پایه استوار است که سرزمین و قلمرو متعلق به ملت است و حکومت نیز به عنوان مظهر و تجلی ارادۀ مل، عهده دار حفظ و پاسداری از آن است و حق ندارد از هیچ جزئی از آن چشم بپوشد.
تمام مرزهایی که امروزه در جهان و جود دارند، مرزهای ملی اند. در حالی که در نظام های حکومتی قدیم مرزهای حکومت ها مرزهای ملی نبودند، بلکه مرزهایی بودند که به میزان قدرت نظامی و تسلط زور مندانه امیران و شاهان و امپراطوران، بستگی داشتند[9]. مردن تحت سیطره حکومت ها نیز از سرزمین ملی ( به عنوان قلمرو متعلق به یکایک افراد تحت سیطره حکومت واحد ملی) آگاهی داشتند. حد اکثر این بود که سرزمین های ایلی و یا قومی برای مردم مفهوم و معنایی داشت.
این ناسیونالیسم بود که با تقدس بخشیدن به خاک ( میهن) در کنار ملت و دولت، شوری تازه ای در نهاد جهان افکند و جان اهل جهان را در بودته سودا نهاد. این جس ملیت یا ملت باوری بود که بعنوان نیرویی قدرتمند در جهت متلاشی کردن امپراتوری های بزرگی چون: اتریش، ترکیه عثمانی، بریتانیای کبیر و…. ابتدا در اروپا وارد عمل، و باعث ایجاد دولت های مدرن ملی گردید؛ و سپس در آسیا و افریقا، امریکایی لاتینو … سایه شوم استعمار را از سر مردم آن سامان کوتاه کرده و تابش آفتاب استقلال را امکان پذیر ساخت[10].
میهن دوستی و شو رو عشق کهنی که همه مردمام نسبت به سرزمین و قومیت همیشه داشته اند. با مفهوم مدرن ملت این فرق اساسی را دارد که شور و عشق کهن، همیشه خود را با پیکره سیاسی ای بنام دولت ملی یکی نمی دیده و حقیقت خود را در وفاداری نسبت به آن جستجو نمی کرده است[11]. پس ناسیونالیسم در یک معنی، شور میهن دوستانه ایست که معطوف به دولت ملی ـ ایجاد، حفظ و تقویت آن ـ است.
3) میراث مشترک و اراده ای زیست جمعی؛ میراث مشترک تاریخی ـ فرهنگی و اراده زیست جمعی همه باهم عنصر دیگر تشکیل دهندۀ ملت است. ار نست رنان (Ernest Rnan) معتقد است که آنچه یک ملت را از دیگران جدا می سازد، تاریخ مشترک آن ملت است. تاریخ مشترک، یعنی تاریخ دردها و رنجها، یعنی گنجینه مشترک از خاطره هایی جمعی که از گذشته به نسل کنونی رسیده و مایه همدلی و افتخار آن می باشد. به خود رنان « ملت یعنی روح، یعنی اصل روحی و معنوی… وجود ان مساوی یا وجود همبستگی بزرگ زاییدۀ احساس فداکاریهاست؛ فداکاریهایی که در گذشته شده است و شخص بازهم آماده است در آینده بکند. وجود نوعی گذشته است، ولی اکنون از برکت واقعیتی ملموس تجدید می شود؛ واقعیت قبول و رضا که مظهر بارز آنن تمایل به ادامه زندگی مشترک است. صرف وجود ملت به معنای رآی روزانۀ همگان، به ادامه هستی آن است. همانگونه که وجود فرد، مساوی با خواست دائم وی به ادامه زندگی است»[12]
برخی خواسته اند ملت را بر اساس نژاد و قومیت، دین و یا زبان تعریف کنند. اما توجه به واقعیت های موجود نشان می دهد که ملت بر پایه قومیت و نژاد نمی تواند استوار شود. زیرا، اولاً در جهان نژآد خالص وجود ندارد، ثانیاً از یک طرف نژآد و قوم واحد، ممکن است ملت های مختلف را تشکیل بدهند. مانند عربها، نژآد و … در این حالت هویت قومی در سطح بالاتر از هویت ملی قرار می گیرد. از سوی دیگر تعداد بر شماری از کشورهای جهان اقوام و نژاد های مختلف تشکیل گردیده است که کشورما افغانستان هم یکی از آنهاست. همین دلیل ثابت می کند که زبان و دین نیز، جز در موارد نادری، نمی توانند معیاری برای تشکیل ملت قرار گیرند.
با عنایت به مجموعه گفته های پیشین « ملت » را میتوان اینگونه تعریف رد:
« ملت گروه بزرگی از اجتماع انسانی است که دارای میراث فرهنگی ـ تاریخی بوده، و با ارادۀ آگاهانه و آزاد، زیست جمعی در کنار هم تحت حاکمیت دولت مستقل و خودی، بر روی سرزمین معینی زندگی میکنند.»
این ویژگیها و عناصر که موجب تمایز اجتماع مذکور از دیگر اجتماعات انسانی می شود، هویت ملی آن اجتماع را تشکیل می دهد. یعنی برای تمام اعضای اجتماع نوعی احساس تعلق به یک «ما» را فراهم می سازد که ـ با در نظر داشت عناصر مزبور منحصر به فرد است. به عبارت دیگر اعضای چنین اجتماعی خود را در سه چیز مهم شریثک و همبسته احساس می کنند: دولت، سرزمین، تاریخ و فرهنگ مشترک.
خلاصه آنکه: وقتی مردمی که می دانند که:
اولاً بطور مشخص به کدام دولت،
ثانیاً به کدام کشور(قلمرو)،
و ثالثآً به کدام تاریخ و فرهنگ تعلق دارند، به هویت ملی رسیده اند.
چنین مردمی بیش از آنکه خود را با قومیت خود، دین خود، زبان خود، شغل خود، و… بشناسند، خود را با تاریخو افتخارات گذشته خود، با دولت و کشور خود می شناسند و شناخته می شوند. و در برابر آن خود را مسئول دانسته ومدام برای بهبودش تلاش می کنند تا این پیوند را مستحکم تر نمایند. این احساس مسئولیت است که آنها را به مشارکت در امور مختلف کشور از جنگ و دفاع و ایثار گری گرفته تا اطاعت و فرمانبرداری از قانون وادارمی سازد. در این راستا آنها خود را موظف می دانند که با ارائه انتقادات، یشنهادات و مخالفت ها و موافقت های خود، دغدغه های خویش را در بارۀ سرنوشت ملی ابزار نموده و هویت ملی خود را نشان دهند. مشارکت در تعیین سرنوشت ملی، به معنای داشتن شخصیت و هویت ملی است.
نا گفته نباید گذاشت که این احساس تعلق و همبستگی همیشه یک حالت ایستا نداشته دچار شدت و ضعف می شود، در شرایط خاصی تهدید خارجی، جنگ و …این احساس تعلق و همبستگی به دولت، سرزمین و میراث فرهنگی ـ تاریخی مشترک، چنان تقویت می گردد که تعداد پر شماری از افراد برای دفاع از گیان ملی و سرزمین و میراث مشترک، گوهر جان خود را نثار می کنند. شرایطی هم پیش می آید که این احساس تعلق فرو کاسته می شود و گاهی تمام ملت و گاهی بخش از آن، دچار نوعی بحران هویت و نوعی احساس گسست از این « ما» ی ملی می گردند و در نتیجه میزان و فاداری آنها بخصوص نسبت به دولت مرکزی کاهش می یابد.
گفتار سوم: مفهوم بحران هویت
بحران هویت نوعی سردرگمی، خود گم کردن، گسسته و بیگانه شدن انسان با نشانه ها و شاخصه هایی است که انسان آنها را اصل و محور قراد داده و خود را بر حسبانها تعریف کرده و مورد شناسایی قرار می دهد.
این مفهوم بحران هویت همان چیزی است که درغرب از آن به عنوان Alienation)) تعبیر می شود.
این مفهوم بحران هویت بر حسب اینکه اصل و جوهر را چه بدانیف مصادیق متعدد می تواند داشته باشد. در دین که محور اصیل و واقعی را خداوند می داند بحران هویت به معنای بیگانه شدن و غفلت از خداوند است. چیزی که در قرآن مجید از ان با عنوان« خود فراموشی» یاد می گردد. در جامعه شناسی به معنای گستن انسان از جامعه، خانواده، قوم، تاریخ، فرهنگ، واحد اجتماعی مربوطه و…است. در روان شناسی بیگانه شدن انسان با خویشتن خویش را معنا می دهد و در سطح ملی به معنای بیگانه شدن انسان با واحدی ملی مربوط است. جان کلام آنکه بحران هویت به طور کلی بدین معناست که کیست؟، چه کاره است؟ کجایی است؟، خانواده اش، جامعه اش، تاریخش، میهن اش، فرهنگش، دینش، زبانش، جنسش، کدام است؟
به دیگر سخن « من» ی که نمی داند جزء کدام « ما» است، و «ما» یی که نمی داند جزء کدام «ما»یی بزرگتر است، «من» و «ما» یی بحران زده است.
در فرایند توسعه سیاسی، بحران هویت وقتی رخ می دهد که یک جامعه دریابد که آنچه را تاکنون به طور در بست و بی چون و چرا، به عنوان فزیکی و زوان شناختی« خود جمعی» اش پذیرفته اس، تحت شرایط تاریخی جدید، دیگر قابل پذیرش نیست. برای آنکه نظام سیاسی بر اسا تغییر درقلمرو یا اشکالات ساخاری و ریوه ای خود، به سطح جدیدی از عملکردها دست یابد، ضروی است که مشارکت کنندگان در نظام، از نو تعریف کنند کهکی هستند و چگونه با کلیه نظام های سیاسی یا اجتماعی دیگر تفاوت دارند.[13]
بحران هویت ازیک طرف، به تعدد و تعارض هویت های اجتماعی کوچک وخاص گرایانه در درون اجتماعی و از سوی دیگر به نبود یا ضعف هویت اجتماعی عام و فراگیری ملی، نیز اشاره دارد.[14]
به عبارت دیگر در سطح ملی مشکل هوبت وقتی اشکار می شود که بین گسترۀ دولت و احساس یک اجتماع تنا سب کاملی وجود نداشته باشد (سر در گمی سیاسی و ملی ) یعنی مردم نتوانند نحوۀ ارتباط خود رابا دولت به روشنی تنظیم نمایند، ندانند که در این دولت ( واحد ملی ) چکاره اند، چه نقشی در آن دارند، چه انتظاری از آنها می رود و…
برخورد میان گروههای اکثریت( به معنای برخوردار از امتیازات اجتماعی) و گروههای اقلیت ( به معنای محروم از امتیازت اجتماعی) مشک دیگر هویت را تشکیل می دهد. ( چالش میان هویت های فروملی). و مهم تر از همه، مشکل متقاعد ساختن تمام عناصر جامعه در جهت این احساس که کشور( واحد ملی) متعلق به همه آنهاست ( ضعف هویت عام و فراگیر)، در واقع مشکل اساسی هویت را تشکیل می دهد. اگر هویت ملی فراگیر ضعیف باشد ممکن است گرایش افراد و گروههای اجتماعی، گرایش به هویت های فراملی و فرو ملی شدت پیداکند.
بحران هویت لزوماً از انقلاب، جنگ و اعمال خشونت طلبانه و….ناشی نمی شود. تماس و ارتباط یک جامعه منزوی و یاسنتی با جوامع دیگر نیز می تواند از راه آگاه سازی مردم جامعه مزبو را با دنیای کاملاً متفاوت و نوین، بنیان هویت آن را متلزل سازد. بدین ترتیب بحران هویت لزوماً ضعف و ناهنجاری نیست، بلکه مرحله ای از رشد است که نظام سیاسی و هنگام تغییر اساسی اشکال اصلی آن، بالاجبار باید تجربه نماید.[15]
گفتارچهارم : هویت ملّی در جامعه ای افغانستان
درزمینه ای هویت ملی در افغانستان این سوال وجود دارد که واقعاً چیزی بنام هویّت ملی در افغانستان داریم؟
در تعریف هویت ملی گفتیم که یعنی احساس تعلق به «ما» یی که دارای سرزمین مشترک، دولت مشترک و تاریخ مشترک است. حال این مسئله را به صورت عینی افغانستان بررسی میکنیم.
الف: سرزمین مشترک: آنچه که در فصل دوم نیز اشاره شد یکی از شرایط تحقق« ملت» و هویت ملی داشتن سرزمین ملی است. سرزمین و کشور افغانستان با مرزهای جغرافیایی اقوام مختلف باشندۀ افغانستان، نشان می دهد که اقوام مختلف افغانستان همانند موزاییک هایی کف یک سالن، منتها با رنگها و اندازه های مختلف، در داخل مرزهای این کشور قرار گرفته اند. حتی درشهر های افغانستان نیز که اختلاط و ارتباطت اقوام بیشتر است این حالت موزاییکی حقط شده و فاصله جغرافیایی پ، فرهنگی و اجتماعی نمایان است. این پراگندگی قومی حاکی از این واقعیت است که از نظر اقوام ساکن کشور، افغانستان، هنوز یک سرزمین ملی نیست. به طور مثال یک نفر سوئسی خود را قبل از هر چیز سوئیسی و متعلق به کشور سوئیس می داند و از طرف دیگر سوئیس را نیز متعلق به خود می داند و تمام آن سرزمین به یک اندازه برایش عزیز است.
آیا در افغانستان نیز چنین است؟ واقعاً برای یک هزاره، یک اُزبک، یک ترکمن و… خود را قبل از آنکه متعلق به شهرو منطقه خودش بداند، متعلق به افغانستان می داند؟ پاسخ مثبت دادن به این سوال مشکل به نظر می رسد.
ب: میراث فرهنگی ـ تاریخی: گذشته تاریخی افغانستان، به معنای واقعی کلمه تنها چیزی است که مردم و اقوام افغانستان در آن اشتراک دارند و به طور مساوی آن را متعلق بخود می دانند زیرا پیشینۀ تاریخی افغانستان، خاطره های جمعی و مشترک اقوام ساکن افغانستان است. این تاریخ که از گذشته های بسیار دور آغاز گشته، افغانستان دیروز را بما پیوند داده و افغانستان امروز را به فردا خواهد سپرد. این تاریخ، یعنی گذشته تاریخی این سرزمین، با تمام تلخیها و شیرینی هایش، از پیش از هجو آریایی ها تا به امروز متعلق به همه مردم افغانستان است و نه قوم خاص تمام حوادث تاریخی این سرزمین، اعم از هجوم آریایی ها، مسلمان شدن مردم افغانستان، حملات غزنویان به هند، و جنگ های افغانستان وانگلیس و مقاومت در برابر شوروی سابق و… تجربه مشترک تمام اقوام این کشور به شمار می آیند.
ج : دولت ملی: دولت ملی به آن ساخت و سازی از قدرت گفته می شود که یک ملت آنرا بنیانگذاری می کند. این ساخت و ساز قدرت هم قانون گذار است و هم مجری قانون هر یک از افراد ملت از داده نسبت به شهر وندی در برابر آن دارای حقوق و تکلیفی است که آنها را وادار به اطاعت از اقتدار دولت می نماید.[16] نظامهای سیاسی موحود در جهان، به لحاظ داخلی و خارجی دارای دو نوع کارکرد هستند.
د: کارکرد داخلی: ظهور دولت ملی در داخل، ناظر به آزادی و برابر کامل حقوقی همه افراد یک کشوری است که در آن امتیازات نژادی، تباری، طبقاتی، دینی، جنسی و.. لغو می گردد و تمام افراد ملت بطور برابر، هم در ایجاد ملت و هم در برابر قانون ایفای نقش می نمایند.[17] جانمایه کلام آنکه مشروعیت حکومت ها در گذشته بر زور متکی بود. و مردم تحت سیطرۀ حکومت ها فقط حق فرمانبر یداشتند و جز این، از آنها انتظاری می رفت و نه خواسته می شد. اما دولت های ملی علاوه بر اطاعت این اصل نیز استوارند که مدرم ساکن قلمرو ملی، حق تعیین سرنوشت خود را دارد و از آنها انتظار می رود که در ایجاد دولت ملی و حقط و تقویت آن مشارکت کنند پس مشروعیت دولت بر ارادۀ ملی متکی است.
و: کارکرد خارجی: از نظر خارجی، دولت ملی بعنوان مظهر ارادۀ ملی مامور، حفظ قلمرو ملی است و برای شهروندان خود در برابر همسایگان خود یک هویت خارجی فراهم می سازد که از نظر همسایگان« هویت ملی» آن مردم را تشکیل می دهد. البته بدون اینکه لزوماً هویت واحدی در درون کشور برای اکثریت جمعیت فراهم آروند.[18]
با این توضیحات در بارۀ دولت، این سوال پیش می آید که آیا در افغانستان دولت ملی تشکیل شده است؟
از وقتی که مرزهای جغرافیایی افغانستان به عنوانیک کشورف در جغرافیای سیاسی جهان به رسمیت شناخته شده و بخصوص پس از 1919 که افغانستان استقلال کامل سیاسی خود را بدست آرود، دولتهای افغانستان از نظر خارجی بعنوان دولت ملی مطرح بوده و در خارج نیز ساکنان افغانستان به عنوان شهروندان یا تبعه آن دولت محسوب می شده اند. بنابر این نوعی هویت ملی بوجود آمده است که مثلا ما را از پاکستانیها، ایرانی ها و… متمایز می سازد و کشور های دیگر نیز” افغانها” را با برگ هویت افغانی (تذکره یا پاسپورت صادره از طرف دولت افغانستان)می شناسد.
اما بیبینیم آیا به لحاط داخلی نیز این طور بوده است؟
اینجاست که متاسفانه تاریخ سیاسی افغانستان بما جواب منفی داده و نشان می دهد که:
1: هیچ یک ازدولت های افغانستان، بر پایه آراء عمومی و آزاد مردم استوار نبوده اند.
2: دولت های افغانستان، بیش از پیش از هر چیزی قومی ( پشتونی) و حتی بدتر از آن خاندانی ( سدوزایی و محمد زایی) بوده و اقوام دیگر در تصمیم گیریهای سیای کشور سهمی موثر نداشته اند.
3: شهروندان از حقوق مساوی بر خور دار نبودند. در حالی که تمام اقلیت های قومی غیر پشتون مجبور به پرداخت مالیات و انجام خدمت عسکری بوند اما مردان برخی از قبایل پشتون این کشور، صرفاً بخاطر آنکه و جود دارند و زحمت کشیده اند از مادر متلود شده اند! نه تنها از پرداخت مالیات و خدمت عسری معاف بودند، بلکه از دولت حقوق نیز می گرفتند.
4: مجالس قانون گذاری اعم از« لوی جرگه» ها و « مجالس شورا» نمایندگان واقعی ملت نبودند زیرا این نمایندگان نه بر اساس میزان نفوس و جمعیت بلکه بر پایه واحد های اداری انتخاب می شدند، از هر ولایت یا ولسوالی یک نف ر نفر نماینده لازم بود در حالی که تفاوتهایی فاحشی از نظر جمعیت بین ولسوالی ها و ولایات وجود دارد.[19]
خلا آنکه:
ـ در افغانستان هنوز دولت ملی به مفهوم واقعی آن شکل نگرفته است.
ـ سرزمین افغانستان به طور مساوی به همه اقوام کشور تعلق ندارد.
ـ تاریخ و گذشته تاریخی افغانستان، خاطره جمعی اقوام این کشور است
مسلماً تا کنون به این نتیجه رسیده اید که از نظر داخلی پاسخ مثبت دادن به سوال از وجود هویت ملی، کار دشوار و غیر علمی است. تا وقتی در افغانستان « هزاره» هزاره است و « پشتون» پشتون « ازبک» و « تاجیک» و «ترکمن» و « بلوچ» و… همینطور، هویت ملی معنای محصّلی نخواهد داشت. آنچه فعلا در افغانستان واقعیت دارد. هویت های قومی مختلف است. هویت ملی زمانی می تواند شکل بگیرد که هویت های قومی، دینی، زبانی، و… در هویت واحد و جامعی با تصور سرزمین، دولت، تاریخ و فرهنگ مشترک، ادغام شود، به گونه ای که احساس تعلق به این هویت های فرو ملّی در حدّی کاهش یابد که همه اقوام و پیروان مذهب مختلف پیش از آنکه خود را قوم خاص و یا پیرو مذهب خاص بدانند، « افغان» یا « افغانستانی» بشمار آورند و با این عنوان با یکدیگر رابطه بر قرار کرده و د ردماقل یکدیگر احساس تعهد و تکلیف نمایند. به دیگر سخن، هر چند در خارج از قلمرو جغرافیایی افغانستان یک فرد افغانستانی، از هر قوم و نژاد یا پیرو هر دین و مذهبی که باشد، افغان یا افغانستانی به شمار می رود، اما در داخل افغانستان واقعیت این است که یک فرد قبل از آنکه افغانستانی یا « افغانی» باشد، یا هزاره، یا پشتون، یا ازبک است و یا تاجیک و … یا شیعه است یا سنی و… و این نشانه عدم شکل گیری هویت ملی و یا دست کم، به معنای ضعف هویت ملی است
ادامه دارد…….
[1] لوسین پای و دیگران( 1380). بحرانها و توالی ها در توسعه سیاسی، ترجمه، غلامرضا خواجه سروی، تهران، پژو هشکده راهبردی، ص 185.
ارنل، ببی.( 1377). جامعه شناسی، عملی انتقادی، ترجمه: محمد حسین پناهی، تهران، انتشارات باز، فصل دوم.[2]
محمد عبدالهی .( 1375). جامعه شناسی بحران هویت،، تهران، در نامه پژوهش…، شماره های 2 و 3.[3]
داریوش آَشوری .( 1376). ما و مدرنیت، تهران، موسسه صراط، ص 176.[4]
داریوش آَشوری .(1376). ما و مدرنیت، پیشن، ص 48.[5]
داریوش آَشوری .( 1374). ما و مدرنیت، پیشین، ص 179.[6]
مک آیور.( 1354). جامعه و حکومت، ترجمه، ابراهیم علی کنی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، صص 191 ـ192.[7]
عزت الله فولاد وند .( 1377). خرد در سیاست، تهران، انتشارات طرح نو، از ص 336 ـ 352.[8]
داریوش آشوری .( 1374). ما و مدرنیت، پیشین، ص 129 ـ 128.[9]
مایگل رایش .( 1377). جامعه و سیاست، ترجمه منو چهر صبوری، تهران انتشارات سمت، صص 341 ـ 340.[10]
داریوش، آشوری.(1376.) ما و مدرنیت، پیشین، ص 130.[11]
عزت الله، فولاد وند.( 1377). خرد در سیاست، پیشین، ص 341 ـ 340.[12]
لوسین، پای و دیگران.( 1380). بحرانها و توالی ها در توسعه ای سیاسی، پیشن، ص 170.[13]
محمد، عبد اللهی.(1375). جامعه شناسی بحران هویت، پیشین، شماره های 2و3.[14]
لوسین، پای و دیگران.( 1380). بحرانهای و توالی ها در توسعه سیاسی، پیشین، ص 170.[15]
داریوش، آشوری.(1376). ما [16]
ضیاء، صدر.( 1377). کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان، تهران، انتشارات اندیشه نو، فصل پنجم.[17]
رایش، مک.( 1377). جامعه و سیاست، پیشین، ص 37.[18]
میر محمد صدیق، فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، قم انتشارات اسماعلیان، ج 2 و 3، صفحات متعدد.[19]