ارسالی: محب الله سلام
در اواسط قرن نزدهم، فلسفه مارکس که بيان کننده خواستهاي طبقه کارگر در برابر دکترين ليبرال بود و مربوط به طبقات متوسط شهري ميشد ديد تازة در قبال انديشه آزادي عنوان کرد.در اين قرن به سبب توسعه گرفتن طبقه کارگر، نظر ها بيشتر به اجراي مادي آزاديها و حقوق فردي معطوف شده بود، تا به جنبه هاي حقوقي آن بورژوازي ها در قرن هجدهم به سبب ارتقاء مالي وسايل بهره گيري از آزادي را در اختيار داشت، کارگران به سبب موانع حقوقي و سياسي که طبقه اشراف حاکم در برابر او ايجاد کرده بودند، قادر نبود به نيکي از آن استفاده کند. پس تکيه بر اصول مبتني بر برابري حقوقي و آزاديهاي سياسي و مدني داشت، ولي طبقه کارگري در قرن هفدهم برعکس، به دنبال يافتن امکانات مادي بود.
ايديولوژي مارکسيستي که خود را طنين گوياي خواستهاي کارگري ميدانست مدعي بود که اعلاميه هاي حقوق و آزادهاي مندرج در آن، بيشتر جنبه صوري دارد، زيرا افراد عاري از وسايل کافي مادي نميتوانند مانند طبقه بورژوازي و سرمايه داران واجد وسايل مادي از اين اصول بهره مند شوند . برابري فقط زمان ميسر است که امکانات اقتصادي و مادي لازم براي همه فراهم آيد، نه براي گروه هاي اجتماعي متمول.پس در برابر نظريه آزاديهاي سياسي مدني ، نظريه آزادي حقيقي را قرار ميداد.
بنابر ايديولوژي مارکس، حکومت طبقه کارگر، با قهر انقلابي قدرت را بدست خواهد گرفت و از اين ابزار براي امحاء آثار استثمار طبقاتي استفاده خواهد کرد و زماني که جامعه سوسياليستي پايه ريزي شد و ستم اقتصادي از ميان رفت ، خود بخود برابري و آزادهاي عمومي، براي همگان فراهم خواهد آمد.
تحقق و کار آيي آزاديهاي عمومي بستگي کامل به چگونگي سازمان دادن و اجراي آن دارد. توضيح آنکه وقتي فعاليت و عملي آزاد اعلام شد دولت ميتواند براي اجراي آن به صور مختلف اقدام نمايد