ارسالی: سعدیه
با گروهى از بزرگان در كشتى نشسته بودم . كشتى كوچكى پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن كشتى كوچك ، در گردابى در حال غرق شدن بودند. يكى از بزرگان به كشتيبان گفت : ((اين دو نفر را از غرق نجات بده كه اگر چنين كنى ، براى هر كدام پنجاه دينار به تو مى دهم . ))
كشتيبان خود را به آب افكند و شنا كنان به سراغ آنها رفت و يكى از آنها را نجات داد، ولى ديگرى غرق و هلاك شد.
به كشتيبان گفتم : لابد عمر او به سر آمده بود و باقيمانده اى نداشت ، از اين رو اين يكى نجات يافت و آن ديگر به خاطر تاءخير دستيابى تو به او، هلاك گرديد.
كشتيبان خنديد و گفت : آنچه تو گفتى قطعى است كه عمر هر كسى به سر آمد، قابل نجات نيست ، ولى علت ديگرى نيز داشت و آن اينكه : ميل خاطرم به نجات اين يكى بيشتر از آن هلاك شده بود، زيرا سالها قبل ، روزى در بيابان مانده بودم ، اين شخص به سر رسيد و مرا بر شترش سوار كرد و به مقصد رسانيد، ولى در دوران كودكى از دست آن برادر هلاك شده ، تازيانه اى خورده بودم .
گفتم : صدق الله ، خدا راست فرمود كه :
من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها :
كسى كه كار شايسته اى انجام دهد، سودش براى خود او است . و هر كس بدى كند به خويشتن بدى كرده است