نامه ای به رئیس جمهورغـنی

به نام خداون جان و خرد

سلام آقای رئیس جمهور! شنیدم کارهای جالبی می کنید. می گویند شیوه ی خلفای راشدین را در پیش گرفته اید. مثلاً شنیدم که مخارج ارگ را آورده اید پایین، معاش های چند هزار دالری لوندان محمودی را قطع کرده اید، نگهبانان ویژه را جواب داده اید، شنیدم که دیگر رئیس جمهور و ارگ نشینان آشپزهای ویژه لازم ندارند، شنیدم شبانه برای سرکشی امور به شفا خانه ی 400 بستررفته اید. در نخست باور نکردم، اما وقتی با چشم های خودم ازپرده ی تلویزیون دیدم و شنیدم، جا خوردم و با خود گفتم: مگر می شود در کشوری که فساد اداری، مواد مخدر و هزار زشتی و پلشتی دیگر مقام آورده است، چنین آدم ها و چنین کارهای را سراغ گرفت؟ نه، نمی شود، شاید این هم ترفندی دیگری باشد برای جلب توجه و برای بار چندم سوار شدن ملت، البته به نحوی دیگری. انگار کسی از درونم پاسخ قانع کننده ی داد، گفت اگر این آقا چنین کارهای را پیش از به قدرت رسیدنش می کرد، پرسشت بیشتر جا داشت، ولی حالا که وی به تخت ریاست تکیه زده است و به اصطلاح بومی خرش از آب گذشته است، دیگر چه نیازی به خیمه شب بازی دارد.

جواب دندان شکنی بود، مگرنه؟

شاید همین کلنجار رفتن با خودم و قانع شدنم دلیل نوشتن این نامه باشد. راستی یادم رفت خودم را معرفی کنم، پدرومادرم، دوستانم و مردم، سیدحکیم صدایم می زنند و گه گاهی حکیم. شاید به علت خودمانی بودنم با همه است. دانشجوهستم، این سومین سالی است که عمرم را در دانشکده تعلیم و تربیه ی بلخ به عبث می گذرانم، چون می بینم که جامعه، دولت، همه و همه فقط از روی مدرک قضاوت می کنند، نه از روی بینش و دانش، می گویند اگر از دهانت آتش هم بریزد، ولی مدرک نداشته باشی به پشیزی نمی ارزی، بنا بر این من هم در تمام این مدت در برابر همه ی ناهنجاری های موجود در دانشگاه، از جزوه های درسی دزدیده شده و نا بکار گرفته تا استادان پوکیده و بی سواد که طی هر سال به تعداد شان افزوده می شود، تا باند بازی ها و تاخت و تاز های استادان بالای دانشجویانی که لای برگه ی درخواستی و اعتراض شان را هیچ ارگان دولتی باز نمی کنند و ده ها مقولهی دیگر- سرم را شبه تمام هم سرنوشتانم پایین انداخته و بغض همه ی این بی عدالتی ها را در خودم فرو می بردم و می گفتم خیر است، یکی دو سالی دیگر هم تحمل کن، بخیر مدرک را بگیری باز ازین غم ها خلاص می شوی.

ولی نتوانستم، دیگر به گلویم رسیده بود، دگر وجدانم توان تحمل این همه بی وجدانی و بی عدالتی را نداشت. بگذار قضیه را بیشتر برایت باز کنم، درست در سمستر بهاری همین سال بود که یک تن ازاستادان به نمایندگی اداره آمده به من گفت: اگر می خواهی مدرک بگیری پس چُپ باش! گفتم: استاد! مدرک شما آنقدر ارزش ندارد که من روی ایمان، وجدان، انسانیت و احساسم پاه بگذارم و در برابر تمام بی عدالتی ها و باند بازی های تان سکوت کنم… به هر حال، اما پس از چند مدتی که امتحان نهایی برگزار شد، ناگهان دیدم نمراتم از چندین مضمون اُفت کرد، آن هم در حالی که بالای برگه ی امتحان و باسخ های ارائه کرده ام مسلط و مطمئین بودم. با تلاش و دست و پاه زدن نتونستم کاری کنم و نمرات اصلی ام را بگیرم، ولی با آن هم این کار در مزاج استادان چندان خوش نیامد، بنا بر این دست ها را با هم یکی کرده و در صدد انتقام گرفتن از من بر آمدند، تا این که مرا در مضمونی چانس کرد که 8 سال پیش در همان رشته از موسسه ی AIL به عنوان، دانش آموز نخبه فارغ شده ام، این در حالی ست که استاد موظف آن مضمون حتی بالای جزوه درسی خودش وارد نیست. و این در حالی ست که پارچه ی حل کرده من که بالای آن صد در صد مطمئنم هنوز در اداره ی دانشکده موجود است و هیچ گاه برای داوری و برسی کشیده نشد.

وقتی می گویم دست های شان را یکی کردند یعنی این که، استاد مزبور به استادان دیگر می گوید: اگر امروز شما از من پشتیبانی نکنید، فردا اگر دانشجوی یخن شما را گرفت من هم پشتیبانی نخواهم کرد و در تصدیق این گفته ها جمله ی را که بارها در خلال پارچه کشیدن و سر و صدا از استادان شنیدم، می آورم که به من می گفتند: او بچه! تو دیگه هیچ امتحان نداری؟ یعنی دیگه در مضمون های ما امتحان نمی دهی؟

برای رسیدگی به این ماجرا نخست به ریاست دانشکده ی مان مراجعه کردم ولی آقای الحاج غلام دستگیر خان مرد جهاد و مقاومت به من می گوید: تو قبرته کندی، تو آمده خوده با استاد بند کدی! وقتی برایش می گویم رئیس صاحب! خود شما می دانید که استادانت بی سواد اند و از روی لج بازی و زور گویی این کارها را با من می کنند، تو چگونه می توانی ازین استادان بی سواد و این کارهای زشت شان دفاع کنی؟ به من می گوید (( استاد مه اگه بی سواد است، هر چه که هست، مه مقرر نکدیم، رئیس جمهور مقرر کده و همو باید دفاع کنه ))

برایش استدلال کردم که رئیس صاحب: خوب فکر کنید او که بی سواد است، استاد می شود و چندین بی سواد دیگر نمرات عالی می گیرند، حالا فکر کنید من هم یک بی سواد، آیا این را وجدان تان می پذیرد که یک بی سواد استاد شود، چندین بی سواد دیگر نمرات عالی بگیرند و من چانس شوم؟ وی می گوید: اِی گپا ره به مه بزن، گپ خلاص شد دیگه، باز برایش گفتم: رئیس صاحب اگر مشکل مرا رسیدگی نکنید و این گونه جواب دهید، من رفته به پارلمان شکایت می کنم، برایم می گوید: برو دستت خلاص! ده پارلمان میری هر جای که میری، راستاً پیش اشرف غنی برو فامیدی؟ و باز با تحدید برایم می گوید: تو هنوز مره نشناختی! – حرف های که از وی نقل کرده ام کاملاً در نوارهای صوتی ضبط دارم – وقتی از وی نا امید شدم به ریاست دانشگاه، نزد آقای الکوزی مراجعه کردم، ایشان هیئتی را به رهبری معاون علمــی دانشـــــگاه ( ناصرخان ) تعیین کرد. پس از برسی معاون دانشگاه به من برگشته می گوید: تو یک سالی دیگر با ما هستی ولی استاد زیاد تر از بیست سال است که با ما بوده و پس از این هم تا آخر با ما هست، حالا ما به خاطر تو دل استاد را بد کنیم؟ امکان نداره!. بلی، تا کنون نزدیک به سه ماه است که همین گونه بی سرنوشت، و پشت درهای بسته و گوش های کرِ رئیس صاحبان آواره ام تا این که تاریخ 10 عقرب غلام دستگیر خان قوماندان نگهبان های دانشکده را صدا زد و گفت: دیگه اِی آدمه داخل فاکولته نمی مانی، فامیدی؟ وی گفت بلی! و رو به من کرد و گفت: دیگه لازم نیست به صنف بیایی، چون تو دیگه کاریت خلاص اس.

آقای رئیس جمهور! فکر نکنید که من تنها برای حل مشکل خودم این همه سرو صدا راه انداختم و با این نامه ی طولانی سر شما را به درد آوردم، این نمونه ی از سر نوشت صدها و هزارها دانشجویی ست که جرأت و اجازه ی دهان باز کردن ندارند و اگر هم جرأت کنند لای درخواستی های شان بالا نخوهند شد. و بعد همین دانشجو توسط حلقه های استادان همدست و هم باند در مراحل بعدی به روزگاری دچار می شود که من شده ام، گذشته از این اکثر استادان توسط واسطه و رابطه درین جا نصب شده اند، و اکثر شان از سواد کافی برخوردار نیستند و هیچ یک تألیفی از خود ندارند، جز این که یا پایان نامه های دانشجویان سال های گذشته را و یا هم کتاب های کسان دیگر را به نام خود شان کاپی کرده و به عنوان جزوه ی درسی به دانشجویان عرضه می کنند و حال آنکه حتی بالای همان جزوه هم مسلط نیستند، و برای ترساندن و سوز چشم گرفتن از دانشجویان گاهی نصف و یا بیشتر از نصف صنف را سه چانسه کرده و به خانه های شان می فرستند. و این شاید وضعیت اکثر دانشگاه های کشورمان باشد.

اکنون شما قضاوت کنید که با چنین وضعیتی آیا می شود آینده ی علمی کشور را درخشان دید؟ مگر پایه و اساس تمام موفقیت ها ، دانشگاه نیست؟ مگر شما که رئیس جمهورید خود از دانشگاه فارغ نشده اید؟ چه فکر می کنید اگر جای ما می بودید و از این دانشکده فارغ می شدید، باز هم به همین درجه علمی و به همین فهم و درک و شعور می رسیدید؟هرگز.پس بنده کوچکانه از شما تقاضامندم که بیش از همه در راستای بهِ سازی و باز سازی و هدف مند ساختن و به روز ساختن معارف و دانشگاه های کشور بپردازید. اگر واقعاً به آینده ی کشور می اندیشید، پس از شما می خواهم، شاه کاری را که در شفاخانه ی 400 بستر کابل انجام داده اید، سرمشق و الگوی کارهای دیگرتان قرار دهید و گرنه …

و اگر از خلال این برنامه ها و سیاست های پیدا و پنهان ریاست جمهوری وقت یافتید سری هم به حل مشکل ما بزنید. من حاضرم در حضور شما و یا در حضور هیئتی که تعیین می کنید با اکثر استادان این اداره به امتحان بنشینم و برای تان قول میدهم و مطمئین تان می سازم که از همه بالا تر نمره بیارم. پس چگونه است که مرا از آمدن در دانشگاه منع می کنند؟ و می گوید که کار تو دیگه خلاص اس، در صورتیکه همه ی پارچه های امتحاناتم در اداره مـوجود انـد و حاضرم درحضورهیئت بی طرف به همه نشان داده شود.

به امید روزی که مکان های علمی کشورم فقط علمی باشد، نه حزبی، نه قومی.

با احترام

سیدحکیم

دانشجوی سال سوم دانشکده تعلیم و تربیه

درباره mukhtar wafayee

My name is mukhatr wafayee. i am 22 years old. i am a Journalist and writer. I work with Faanoos Magazine and Howayda weekly.

اینرا هم چک کنید

مجله فانوس ده نویسنده برتر جوان ۱۳۹۶ را معرفی کرد

مجله فانوس در ادامه فعالیت های خود در راستای توانمندسازی جوانان از طریق رسانه، اینبار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *