ارسالی: آسیه
لباس براي چه دوخته شد
جواهرات از كهنترين عناصر مدنيت به شمار ميرود، و در مقبرههايي كه از بيست هزار سال قبل به يادگار مانده گردنبندهايي از صدف و دندان حيوانات يافتهاند. زينت آلات، كه ابتدا ساده و كم حجم بوده، رفته رفته بزرگتر ميشده و هميشه در زندگي نقش عظيمي داشته است. زنان قبيلهي گالا از انگشتريهايي استفاده ميكردند كه وزن هر يك سه كيلوگرم بود، و بعضي از زنان دينكا با خود پنجاه كيلوگرم جواهر و اسباب زينت همراه داشتند.
اين گرديد كه زن لباس پوشيده شوهر دارد و نسبت به شوهر خود وفادار است؛ يا براي اين به كار رفت كه قالب جمالي زن را بهتر مجسم سازد. اغلب اوقات مشاهده ميكنيم كه زن سادهي اوليه از لباس همان چيز را ميخواست كه زنان پيشرفتهي عصرهاي بعد از آن ميخواهند؛ بهاين معني كه مقصود وي آن نيست كه لباس برهنگي او را بپوشاند، بلكه چنان ميخواهد كه لباس لطف اندام او را در نظر ديگران آشكارتر نمايش دهد؛ راستي كه همه چيز در تغيير است، مگر زن و مرد!
زيبايي برتر از پوشش
4-2- هر دو جنس زن و مرد، پيش از آنكه به فكر پوشاندن خود بيفتد، در بند زينت خود بودهاند؛ بازرگاني اوليه كمتر به ضروريات ميپرداخت، بلكه عمل عمدهي آن در خصوص ادوات زينت و اسباب باري بود؛ جواهرات از كهنترين عناصر مدنيت به شمار ميرود، و در مقبرههايي كه از بيست هزار سال قبل به يادگار مانده گردنبندهايي از صدف و دندان حيوانات يافتهاند. زينت آلات، كه ابتدا ساده و كم حجم بوده، رفته رفته بزرگتر ميشده و هميشه در زندگي نقش عظيمي داشته است. زنان قبيلهي گالا از انگشتريهايي استفاده ميكردند كه وزن هر يك سه كيلوگرم بود، و بعضي از زنان دينكا با خود پنجاه كيلوگرم جواهر و اسباب زينت همراه داشتند. يكي از زنان مجلل آفريقايي از انگشتريهاي مسين بزرگي استفاده ميكرد كه در آفتاب گرم ميشد، و به همين جهت ناچار شد كنيزي به خدمت آورد كه بر او سايه افكند و در گرما او را باد بزند. ملكهي طايفهي وابونيا، به دور گردن خود حلقهي مسيني داشته است به وزن ده كيلو، به همين جهت ناچار بوده است بيشتر اوقات را به حال درازكشيده بر روي زمين به سر برد. زنان فقير، كه جواهرات سبك وزن داشتند، سعي ميكردند، در طرز راه رفتن، از كساني كه جواهرات سنگين وزن دارند تقليد كنند تا به اين ترتيب، آبرويي به دست آورند.
ريشههاي پيدايش هنر
4-3- بايد گفت كه نخستين علت پيدايش هنر ميلي است كه انسان به زيبا جلوه دادن خود دارد. اين كار در واقع شبيه است به عملي كه حيوانات در حين جفتگيري ميكنند، و حيوان نر بال و پر رنگين خود را در مقابل ماده ميگستراند. همانگونه كه حب ذات و حب محبوب، هر وقت شديد شود و از اندازه بگذرد، به دوستي تمام طبيعت سر ميزند، همان گونه هم، ميل ايجاد
مردم اوليه – و اگر صحيحتر بخواهيم، زنان اوليه – پيش از آنكه اين چرخ به وجود بيايد، توانستهاند صنعت كوزهگري را به مرحلهي هنر برسانند، و با خاك و آب و دستهاي ماهر خود صورتهايي پرداختهاند كه عقل در آن حيران ميماند؛ براي نمونه در اين خصوص، بايد از كوزههايي كه مردم قبيلهي بارونگا، در آفريقاي جنوبي يا هنديشمردگان پوئبلو ساختهاند نام ببريم.
زيبايي از جهان شخصي تجاوز ميكند و تمام دنياي خارجي را فرا ميگيرد. روح بشر ميخوهد احساسات ضمير خود را با قالبهاي مجسم و مادي تعبيركند؛ به همين جهت است كه رنگ و شكل را وسيلهي اين تعبير قرار ميدهد. به اين ترتيب، هنر وقتي آغاز ميكند كه انسان به فكر تزيين اشياء ميافتد؛ شايد نخستين مرحلهاي كه انسان اين احساس خود را، در آن، لباس تجلي پوشانيده مرحلهي كوزهگري بوده است. درست است كه چرخ كوزهگري، مانند خطنويسي و ايجاد حكومت، زاييدهي دورههاي تاريخي است، مردم اوليه – و اگر صحيحتر بخواهيم، زنان اوليه – پيش از آنكه اين چرخ به وجود بيايد، توانستهاند صنعت كوزهگري را به مرحلهي هنر برسانند، و با خاك و آب و دستهاي ماهر خود صورتهايي پرداختهاند كه عقل در آن حيران ميماند؛ براي نمونه در اين خصوص، بايد از كوزههايي كه مردم قبيلهي بارونگا، در آفريقاي جنوبي يا هنديشمردگان پوئبلو ساختهاند نام ببريم.
4-4- هنگامي كه كوزهگر بر روي ظرفهاي ساختهي خود نقشهاي رنگيني نقش ميكرد، در واقع هنر نقاشي را به وجود ميآورد؛ چه، در نزد ملل اوليه، هنر نقاشي هنر خاصي به شمار نميرفت، بلكه از متعلقات كوزهگري و مجسمه سازي محسوب ميشد. مردم فطري الوان مختلف را با گلهاي رس رنگارنگ ميساختند، مثلاً، ساكنان جزاير آندامان، براي ساختن رنگ، گل اخرا را با روغن يا پيه مخلوط ميكردند. و با اين رنگها سلاح و اثاث خانه و ظروف و لباسها و حتي خانههاي خود را رنگ ميزدند. بسياري از قبايل شكارورز آفريقا يا اقيانوسيه، بر ديوار غارها يا بر روي سنگهاي نزديك مساكن خود، تصاويري بسيار عالي از حيواناتي كه در شكار آنها بودهاند رسم كردهاند كه هنوز باقي است.
4-5- مجسمه سازي نيز، مانند نقاشي، از فن كوزه گري نتيجه شده: كوزهگر به زودي دريافت كه نه فقط ميتواند ظرفهاي مفيد بسازد، بلكه ممكن است صورت و مجسمهاي از اشخاص را تهيه كند كه به عنوان طلسم و جادو به كار رود؛ پس از آن كمكم، به اين فكر افتاد كه خود اين صورتهاي ساخته شده ميتواند وسيلهي حظ بصر باشد و زيبايي را نمايش دهد. اسكيموها، با شاخ گوزن و عاج فيلهاي دريايي، مجسمههاي
معماري از روزي پيدا شده كه مردي يا زني به فكر آن افتاده است كه خانهاي كه ميسازد، علاوه بر اينكه براي زندگي مفيد باشد، از لحاظ ظاهر هم زيبا و دلپسند باشد. و شايد اين فكر تزيين خانه، پيش از آنكه به خانههاي مسكوني تعلق گرفته باشد، در مورد مقابر عملي شده باشد؛ در همان حين كه از ميلهي تذكاري بالاي گور، فن مجسمه سازي بيرون آمده، خود گور نيز به صورت معبد درآمده است؛ چه مردگان، در نزد ملل اوليه، مهمتر و قويتر از زندگان به شمار ميرفتهاند.
كوچك حيوان و انسان را ميسازند. همين طور انسان اوليه احتياج داشت كه كوخ خود را با علامتي ممتاز سازد. يا پايهي توتم پاگوري را با مجسمه كوچكي، كه نمايندهي معبود يا مردهي اوست، مشخص كند. اول به اين اندازه راضي بود كه خطوط صورت را بر روي چوب نقش كند، پس از آن به ساختن مجسمهي سر پرداخت، و سپس به اين فكر افتاد كه تمام قطعه چوب را به شكل مجسمه بتراشد؛ از همين عمل، كه براي مشخص ساختن گور پدران آغاز شده بود، عمل مجسمه سازي به صورت هنري پيدا شد. به همين ترتيب است كه مردم قديم جزيرهي ايستر مجسمههاي عظيمي بر روي مقابر مردگان خود نصب كردهاند كه هر مجسمه فقط از يك قطعه سنگ ساخته شده؛ صدها از اين مجسمهها موجود است كه بلندي بعضي از آنها به شش متر ميرسد؛ و در ميان آنها – كه افتاده و خرد شده – مجسمهي تا 18 متر هم ديدهاند.
4-6- آيا فن معماري چگونه پيدا شده است؛ البته نميتوان اين اسم را بر عمل ساختن كوخهاي گلي دورههاي اوليه اطلاق كرد، چه مقصود از معماري تنها ساختن خانه نيست، بلكه منظور از اين كلمه ساختمان بناهاي زيبا و عالي است. ميتوان چنين تصور كرد كه معماري از روزي پيدا شده كه مردي يا زني به فكر آن افتاده است كه خانهاي كه ميسازد، علاوه بر اينكه براي زندگي مفيد باشد، از لحاظ ظاهر هم زيبا و دلپسند باشد. و شايد اين فكر تزيين خانه، پيش از آنكه به خانههاي مسكوني تعلق گرفته باشد، در مورد مقابر عملي شده باشد؛ در همان حين كه از ميلهي تذكاري بالاي گور، فن مجسمه سازي بيرون آمده، خود گور نيز به صورت معبد درآمده است؛ چه مردگان، در نزد ملل اوليه، مهمتر و قويتر از زندگان به شمار ميرفتهاند. علاوه بر آن، مردگان ناچار براي ابد در يك خانه سكونت ميكنند، در صورتي كه زندگان دائماً از اينجا به آنجا ميروند و خانهي دائمي چندان به كارشان نميخورد.
موسيقي بيش از مجسمه سازي
4-7- قطعي است كه انسان، از زمانهاي بسيار دور، و شايد پيش از آنكه به فكر مجسمه سازي و بناي مقبره بيفتد، از نغمات لذت ميبرده و از بانگ و چهچههي حيوانات و جستن و منقار كوفتن آنها تقليد كرده و از اين ميان به آواز و رقص پي برده است؛ شايد هم مثل حيوان، پيش از آنكه به سخن درآيد، به آواز خواندن پرداخته باشد؛ و بعيد نيست كه فن رقصيدن درست معاصر با آواز خواندن بوده
آنچه امروز درنظر ما بازي و تفريح به نظر ميرسد، بيگمان، براي انسان اوليه از امور جدي به شمار ميرفته است؛ هنگامي كه ميرقصيدند، تنها قصدشان خوشگذراني و لذت نبود، بلكه ميخواستند به طبيعت و خدايان چيزهايي را تلقين كنند و به وسيلهي رقص، طبيعت را به خواب مغناطيسي درآورده، به زمين دستور دهند كه حاصل خوبي به بار آورد.
باشد. در واقع، هيچ هنري نيست كه بيشتر و بهتر از رقص خصوصيتها و اخلاق مردم اوليه را جلوه گر سازد: رقص به قدري تكامل و تغيير پيدا كرده و از سادگي اوليهي خود دور شده و حالت تعقيد پيدا كرده كه رقصهاي مردم متمدن هرگز به پاي آن نميرسد. جشنهاي بزرگ، در ميان قبايل، با رقص دسته جمعي يا انفرادي آغاز ميشود؛ همين طور جنگهاي بزرگ با گامها و سرودهاي جنگي شروع ميگردد؛ و اجتماعات بزرگ ديني آميختهاي از آواز و نمايش و رقص است. آنچه امروز درنظر ما بازي و تفريح به نظر ميرسد، بيگمان، براي انسان اوليه از امور جدي به شمار ميرفته است؛ هنگامي كه ميرقصيدند، تنها قصدشان خوشگذراني و لذت نبود، بلكه ميخواستند به طبيعت و خدايان چيزهايي را تلقين كنند و به وسيلهي رقص، طبيعت را به خواب مغناطيسي درآورده، به زمين دستور دهند كه حاصل خوبي به بار آورد. سپنسر ريشهي رقص را در تشريفاتي ميداند كه هنگام بازگشت يك رئيس پيروز شده از ميدان جنگ به موقع اجرا گذاشته ميشده؛ ولي فرويد آن را تعبيري طبيعي از شهوات جنسي ميداند و ميگويد كه رقص فني است كه به شكل دسته جمعي، حس عشق را برميانگيزد. اگر به اين دو، نظريهي محدود سابق را كه رقص از جشنها و آداب و مناسك ديني توليد شده، بيفزاييم و هر سه نظريه را، با هم ريشهي پيدايش رقص بدانيم گويا به بهترين توجيه در اين باره رسيده باشيم.
رقص، زاييده موسيقي است
4-8- ميتوان گفت كه نواختن آلات موسيقي، و هنر نمايش نيز از رقص توليد شده است؛ ظاهراً ميل اينكه رقص آهنگ خاصي داشته باشد و در فواصل معين، اصوات اضافي با آن همراهي كند و اثرش را شديدتر سازد سبب پيدايش آلات موسيقي شده است؛ كما اينكه، براي نيرومند ساختن احساسات وطني يا جنسي به وسيلهي بانگها يا نغمات موزون، پيداشدن چنين اسبابهايي ضرور مينموده است. البته اصواتي كه از آلات موسيقي اوليه ميتوانستهاند بيرون بياورند محدود بوده، ولي اين ادوات از لحاظ نوع و شكل، صورتهاي بيشماري داشته است. انسان اوليه تمام موهبت خود را به كار انداخته و از شاخ، پوست، صدف،
بوميان شمال غربي استراليا مرگ و زنده شدن پس از مرگ را به شكل خاصي نمايش ميدادند كه فقط از لحاظ سادگي با نمايشهاي معمايي قرون وسطي يا نمايشهاي عاطفي عصر جديد متفاوت بود: رقص كنندگان، با حركت ملايمي، سر خود را به طرف زمين خم ميكردند و آن را در ميان شاخههاي درختي كه در دست داشتند پنهان ميساختند و به اين ترتيب، مرگ را مجسم ميكردند؛
عاج حيوانات، برنج، مس، خيزران، و چوب انواع مختلف بوق، طبل، ني، شيپور، سنج، زنگ، و غيره ساخته و اين آلات مختلف را با رنگها و نقشها و كنده كاريها زينت بخشيده است. از زه كمان قديمي دهها نوع آلات موسيقي درست شده، كه سادهترين آنها چنگ كهن است كه امروز به صورت عالي ويولون و پيانو درآمده است. كمكم، در ميان قبايل كساني پيدا شدند كه كارشان رقصيدن و آواز خواندن بود؛ رفته رفته، مردم به صورت مبهمي مفهوم گام موسيقي را فهميدند؛ تقريباً همهي گامهايي كه مورد استعمال آن مردم بود از نوع گام مينور بوده است.
رقص و تقليد حيوانات
4-9- انسان «وحشي»، از تركيب موسيقي و آواز و رقص، هنر نمايش و اپرا را ابداع كرد. در ميان مردم اوليه، رقص در بيشتر اوقات حالت تقليدي داشته و از تقليد حركات حيوان و انسان تجاوز نميكرده است؛ رفته رفته، براي آن ترقي حاصل شد، و به وسيلهي آن افعال و حوادث را موضوع تقليد در رقص قرار دادند. بعضي از قبايل استراليا رقص جنسي خاص داشتند: اطراف گودالي را شاخههاي درخت مينشاندند و آن را رمزي از فرج زن قرار ميدادند، پس از آن به حركات عاشقانهي رقص پرداخته؛ نيزههاي خود را به طرف گودال دراز ميكردند و به اين ترتيب، عمل جنسي را نمايش ميدادند؛ بوميان شمال غربي استراليا مرگ و زنده شدن پس از مرگ را به شكل خاصي نمايش ميدادند كه فقط از لحاظ سادگي با نمايشهاي معمايي قرون وسطي يا نمايشهاي عاطفي عصر جديد متفاوت بود: رقص كنندگان، با حركت ملايمي، سر خود را به طرف زمين خم ميكردند و آن را در ميان شاخههاي درختي كه در دست داشتند پنهان ميساختند و به اين ترتيب، مرگ را مجسم ميكردند؛ در اين هنگام، رئيس دسته اشارهاي ميكرد و همه ناگهان سربر ميداشتند و با شدت و حدتي به رقص و خواندن ميپرداختند و با اين عمل خود بعث و زندگي دوباره را نمايش ميدادند. به اين شكل، يا نظاير آن، هزاران گونه نمايش صامت (پانتوميم) انجام ميدادند تا بزرگترين حوادث قبيله يا كارهاي حيات يك فرد را مجسم سازند. هنگامي كه نغمهپردازي از اينگونه نمايشها جدا ميشد، رقص به تئاتر مبدل گرديد و به اين ترتيب يكي از بزرگترين صورتهاي هنري در عالم پيدا شد.