نویسنده: نیلوفر لنگر
افغانستان همانند سایر کشور های جهان سوم در اعماق پدیده تباه کن “جنگ”، آخرین بقایای فرهنگ و اندیشه اش را به خاک سپرده است. و شهروندان این سرزمین که در چهل سال گذشته طعم آزادی خالص و واقعی را چه در سطح فکری و چه در سطح فزیکی، تجربه ننموده اند، مسلما حق دارند تا به دخترانشان اجازه تحصیل و تعلیم را ندهند، زندگی قبیلوی داشته باشند، خشونت علیه زن را به اوج برسانند و در یک چنین جامعه یی هیچ بعید نیست که زنان بدلی حیوانات قرار بگیرند و یا خون یک زن سبب آشتی دو قبیله شود، کشت و تولید مواد مخدر در صدر قرار بگیرد، مکاتب به آتش کشیده شوند و دانشگاه ها تنها مکان خاموش بودن و شنیدن باشند نه گفتن، خبرنگاران و فعالین جامعه مدنی برای استفاده از حق آزادی بیان، مورد لت و کوب قرار بگیرند و صد ها نابسامانی دیگر…
همانگونه که جنگ فرآیند ذهن بشر است، اندیشه های صلح و انسانی زیستن نیز از ذهن افراد بشر تراوش میکند و در صورت موجودیت فضای مناسب و اراده کافی به عمل تبدیل میگردد و فراگیر میشود. پس برای آغاز هر تغییری نیاز به شستشوی ذهن افراد است. اما چگونه؟
در وضعیت کنونی افغانستان، و شاید هم در هر سرزمین دیگری بیشترین توقع مبنی بر ایجاد تحول و بازسازی اندیشه ها و فرهنگ انسانیت را، از جوانان و نوجوانان میتوان داشت.
جوانان و نوجوانانی که با تحمل هزاران هزار چالش به سوی مکتب و دانشگاه میشتابند و همه در تلاش رسیدن به آرامانشهر خود استند. پس باید ازین نیروی جوان و شتابان برای ایجاد یک تحول واقعی منفعت جست. اما آنچه در نخست لازمست، آوردن تحول در نهاد و ذهن خود این جوانان است تا آنها بتوانند با یک اندیشه نوین برای ساختن اندیشه های نوین دیگر و ایجاد دگرگونی های اجتماعی و سیاسی تلاش کنند.
یکی از بهترین راه های که در قدم نخست بنظر میرسد همان روش ساده کتابخوانی است که بدبختانه این فرهنگ در طول سالیان جنگ و بدبختی به کلی فراموش مان شده است، امروزه در افغانستان در هر گوشه و کناری نشریه و کتاب به چاپ میرسد، کتابخانه های گوناگون ایجاد میشوند، کتاب فروشی ها به کنار جاده ها میریزند اما کجاست خواننده یی که در اطراف آنها حداقل پرسه یی بزند. همه چشم و گوش بسته از کنار کتابها و روزنامه ها رد میشوند بدون اینکه هیچ نگاهی به آن بیندازند و روزنامه ها که بیشتر بدرد برگر فروشی های اطراف شهر میخورند تا دانش آموزان و دانشجویان.
دانشجویان در دانشگاه های افغانستان بجز از لکچرنوت های مشخص درسی هیچگاهی مکلف به مطالعه کتب دیگر نمیشوند و دانشگاه ها درین کشور اکثرا فاقد کتابخانه مجهز و اساسی استند و هر ازگاهی هم اگر دانشجویان توقع دادن منابع مشخص مطالعاتی را از استادان دانشگاه بکنند به چند کتابی رهنمایی میشوند که اکثراً مدتها برای یافتن آن صرف میشود و یا هم از قیمتی ترین کتابهای شهر استند. و به همینگونه در مکاتب نیز هیچگاهی اتفاق نیفتاده که معلمی شاگردانش را به مطالعه تشویق کند. در حالیکه این کار میتواند آغاز خوبی برای فراگیر شدن این روش در میان دانش آموزان باشد. بطورمثال یک معلم میتواند در طی یک ماه، شاگردانش را مجبور به خوانش حداقل یک کتاب جدا از کتب درسی مکتب سازد و به این گونه به تقویت فرهنگ کتاب خوانی در نوجوانان دانش آموز بپردازد؛ کاری که تاکنون هیچگاهی در مکاتب افغانستان صورت نگرفته است.
یعنی به هر ترتیبی فرهنگ مطالعه درین کشور تا هنوز نتوانسته است جایگاه مشخص خود را حداقل درمیان اجتماع روشنفکر بدست آورد چه برسد به بیش از هفتاد فیصد نفوسی که حتی از نعمت سواد بی بهره استند.
بدون شک بی اعتنایی به مطالعه و کتابخوانی سبب از بین رفتن اندیشه های جوانان و مغز های در حال رشد میشود و زمینه پوچ اندیشی و اکثرا بی اندیشه گی را فراهم میسازد اما این بی اندیشه گی ها ممکن است دلایل دیگری هم داشته باشند:
وضع ناهنجار اجتماعی وسیاسی کشور را شاید بتوان مقصر اصلی همه بدبختی ها دانست. زیرا در شرایط جنگ و نابسامانی های سیاسی و اجتماعی، هر خانواده یی تنها به فکر پیدا کردن لقمه یی برای فرزندان شان بوده اند و هیچ پدر و مادری زمان آنرا نیافته اند تا با فرزندان شان در مورد اندیشه ها و برنامه های زندگی شان صحبت کنند، و بدون شک در شرایط اختناق آور افغانستان هیچ خانواده یی نتوانسته به افکار یک کودک بدرستی گوش دهد ویا به اندیشه های یک جوان ارزش قایل شود و به همین سبب نسل فعلی افغانستان که فرزندان جنگ هستند نسبت عدم تشویق و علاقمندی حتی از اندیشه های فطری شان، دست کشیده اند و هرکدام تقریبا بی هیچ هدفی بسر میبرند، عده یی راهی دیار غربت میشوند، عده یی به مواد مخدر رو میاورند، عده یی هم در کنار جاده ها دست فروشی میکنند و یک شماری هم به مکتب و دانشگاه سرازیر میشوند اما تقریبا هیچکدام اینها اندیشه مشخص در سر ندارند و آنهایی که به چیزی می اندیشند نیز نسبت نبود گوشی برای شنیدن و مغزی برای پذیرش، مجبور به سکوت میشوند.
و اینجا تنها راه حلی که بنظر میرسد، ارزش دادن به وجود جوانان و به خصوص نوجوانان منحیث یک انسان بمنظور ایجاد یک سیستم خوب ذهنی در آنها، تقویت افکارشان، بازکردن عقده های درونی آنها و جرئت بخشیدن برای ابراز نظریات و ذهن پرورده های شان در موارد مختلف و بیشتر در مکان های شبیه مکتب و دانشگاه ها میباشد. زیرا جوانان افغان همواره به گوشی برای شنیدن نیازمندند و ارزش دادن به آنها چه در محیط خانواده و چه در محیط های رسمی میتواند سبب بازسازی و نوسازی اندیشه های فروخفته ی آنان گردد.