درنگی بر چرایی خشونت در میان انسان ها

ارسالی: زلمی

پدیدهء خشونت از دیر زمانی است که توجهء همگان را به خود جلب کرده است. اگر به زنده گی و اطراف خویش به دقت بنگریم، خود خواهی و پرخاش گری انسان باعث شده است که خود از بدو پیدایش، در معرض خشونت قرار گرفته، خشونت با سرشت وی آمیخته شود.

خشونت یک پدیدهء عمدتاً خاص انسانی‌است. در همهء اجتماعات انسانی چه کوچک یا بزرگ، غنی یا فقیر، عقب مانده یا پیشرفته، می توان با آن بر خورد.

خشونت از محیط خانواده آغاز می شود. خشونت را در روابط شوهران با زنان و برعکس آن، رابطهء والدین با اطفال، برخورد برادران در مقابل خواهران، روابط فامیلی و قومی، برخورد مولا و مرید، رابطهء استاد و شاگرد، معاشرت با همسایه ها و همشهریان و حتی در شیوهء بر خورد انسان با حیوانات نیز می توان مشاهده کرد.

این طرز برخورد خشونت آمیز در حلقات کوچک اجتماعی‌است که عاقبت به حیث یک طرز تفکر در ذهن و روان انسان ته نشین شده، بالاخره در روابط اجتماعی وی به شکلی از اشکال مشروعیت می یابد.

خشونت آغاز شده از یک انسان منفرد در برخورد هایش با خود و دیگران، عکس العمل های را باعث شده، در تبانی با منفعت اجتماعی و اقتصادی گروهء بزرگتر از انسان های خود خواه که به خشونت شان مشروعیت داده اند به خشونت در مقابل اجتماعات و ملل دیگر می انجامد.

همان‌است که انسان خواب جهانگیری می بیند. چون اسکندر و چنگیز جوی های از خون را براه انداخته، مانند تیمور از جمجمه های انسان مناره ها می سازد. چون هیتلر کوره های آدم سوزی ساخته و مانند ستالین ملیون ها انسان مانند خودش را در اردوگاه های کار اجباری سایبریا به کام مرگ می فرستد

بعد از فروپاشی رژیم ایده لوژیک زمانی که جنگ های داخلی بر سر قدرت در افغانستان آغاز شد. خشونت های گروهی شکل وحشیانه تر را به خود گرفت و با درک نادرست از ارزش های عقیدتی، به میخ کوبی ها در سر انسان ها، بریدن سینه ها و انداختن انسان ها در قفس حیوانات انجامید.

رژیم طالبان با نقض کامل حقوق زنان و مهارت در بریدن دست ها و پا ها و تبدیل استدیوم های ورزشی به اعدام گاه ها، بر عمق و شیوه های خشونت در افغانستان افزودند.

خشونت در جوامع عقب مانده تر و دستخوش بحران های اقتصادی و جنگ و دارای حکومت ها ضعیف مرکزی، بیشتر قربانی می گیرد.

افغانستان جزء کشور های جهان سوم محسوب می گردد. از ویژگی های این کشور ها وجود خشونت در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی است. روزی نیست که خبری از انتحار و انفجار و کشته شدن چند تن شهروند بی گناه شنیده نشود. دهشت و خشونت جزء از زندگی ما شده است. پیوند خشونت با زندگی افغان ها باعث شده است که خشونت یک امر عادی درک گردد.به همین خاطر کمتر اتفاق می افتد که فردی در مورد منشاء و خاستگاه خشونت و چرایی آن بپرسد، فکر کند و چیزی بنویسد. رخداد های دهشتناک تنها برای لحظه ای وجدان برخی افراد بیدار و آگاه می رنجاند. اما این رنجش وجدان به زودی به خاموشی می گرایند.

گرچه همه ساله بعضي از ادارات و نهاد ها، روزي را به نام مبارزه باخشونت آن هم صرف عليه زنان تجليل مينمايند و در آن بيانيه ها، اشعار، نصايح حکيمانه و امثال آن را بيان مي‌دارند؛ اما هيچ تاثيري در رفع خشونت نداشته است؛ زيرا براي زدودن و مبارزه با خشونت طرح درست و مرجع بازخواست و يا مرجعي که بتواند طرح مبارزه با خشونت را مديريت کند، عملاً فعال نيست و صرف باتقبيح کردن، تاسف و انتر و منتر سهم خود را ادا ميکنند؛ مثلاً: اگر کدام مجرمي اعدام شود باز صداي سازمان حقوق بشر و کشورهاي پيشرفته و آناني که خود را حافظ و پاسدار انسانيت و اعاده حقوق آنها ميدانند، بلند شده و ازضعف اقتصادي افغانستان استفاده سؤ مينمايند

در زنده گي جوامع بشري هر رويداد، واقعه، حادثه و امثال آن، که به وقوع مي پيوندند، علت ها و دلايل خاص و ضمني خود راداشته و تا زماني که از ريشه خشکانيده و تشخيص نگردد، به هيچ وجه نمي توان از وقوع آن جلوگيري کرد و يا با روش هاي ظاهري همچو شعارها، تجليل ها، بيانيه ها، تاسف ها، تقبيح ها و … نميتوان اصل پديده را از بين برد و يا مهار کرد..

پس اگر واقعاً مي خواهيم با خشونت مبارزه کنيم بيائيد با عواملي که خشونت را بار مي آورد، مبارزه نموده و آن را از بين ببريم و محيط اجتماعي خويش را انساني بسازيم نه اين که اگر از يک فقير خونش بريزد، طفلش هلاک شود و حتي خانواده اش از بين برود خير است؛ ولي اگر يک سرمايه دار، قدرت دار و يا … در روي زمين تف کند چند روز بايد عزا دار باشيم و يا اگر يک افغان شکنجه مي شود با کي نيست؛ اما اگر يک خارجي مجرم است بايد قابل تشويش نباشد. ما در حالي که خشونت را محکوم مي نمائيم از تمام نهادها، سازمان ها، ارگان ها و در کل دولت افغانستان و ساير کشورهاي صلح دوست مي خواهيم تا از هر طريق ممکن چنان عليه خشونت مبارزه کنند، طوري که با مواد مخدر و تروريزم مبارزه مينمائيم.

. باید توجه داشت که خشونت تنها در انتحار، انفجار خلاصه نمی شود بلکه منظور این نوشتار خشونت های ظریف را نیز در بر می گیرد که بیشتر نامرئی است. به همین خاطر گفته می توانیم که میزان از خشونت در تمام کشور ها دیده می شود. خشونت های ظریف بیشتر در کشور های توسعه یافته و جهان اول می باشد. خشونت های عریان مانند انتحار و انفجار و قتل های زنجیره ای در کشور های جهان سوم و توسعه نیافته اتفاق می افتد.

برای فهم و درک خاستگاه و منشاء خشونت می توان به آراء نویسندگان و اندیشمندان مطرح دنیا مراجعه نمود. در این نوشتار برای فهم بهتر اندیشه های اندیشمندان را نیز به چند دسته، رده بندی می نمایم. ارسطو، ژان ژاک روسو و مارکس و مارکسیست ها در یک رده بندی قرار می گیرد. افلاطون و در نهایت کارل پوپر به دو دسته دیگر تعلق دارد.

ارسطو، روسو و مارکس بر این باور است که نابرابری در جامعه منشاء و خاستگاه خشونت است. نابرابری باعث سلطه برخی بر برخی دیگر می شود و در نهایت باعث سلطه یک طبقه و گروه را بر طبقه و گروه دیگر می شود که گروه برتر بر گروه فروتر خشونت می کند. در اندیشه روسو و مارکس به صورت مشخص نابرابری اگر چه منشاء خشونت دانسته نمی شود اما آنها نابرابری منشاء مالکیت خصوصی می داند و مالکیت خصوصی را در نهایت مولد خشونت می داند. در نهایت می توان این سه اندیشمند را در یک دسته قرار داد. با این حال طرح و سیاست که این اندیشمندان می ریزد تلاشی برای رهایی از دام مالکیت خصوصی و نابرابری موجود در جامعه. بنابراین برداشتن مالکیت خصوصی می تواند باعث از بین بردن خشونت در تمام لایه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گردد.

افلاطون اما؛ خاستگاه خشونت را منابع کمیاب در جامعه می داند. افلاطون بر این باور بود که علت اساسی منازعه در جوامع کمبود منابع مطلوب مانند قدرت، ثروت و فضیلت می باشد. جدال ها و منازعه های که میان انسان و گروه ها به وجود می آید به خاطر قدرت، ثروت و فضیلت می باشد. باید توجه داشت که منازعه همیشه به شکل مسالمت آمیز باقی نماند. ممکن منازعه شکل خشونت آمیز به خود بگیرد. در سطح سیاسی اگر رقابت ها و منازعات به خاطر کسب قدرت سیاسی با قوانین و مقررات کنترل نشود و یا قوانین و مقررات رعایت نشود و قدرت بدون چارچوب های قانونی از طرف فرد و یا گروه تصاحب گردد منازعه در می گیرد و در نهایت تبدیل به منازعه خشونت آمیز می گردد.

کارل پوپر اما بر این باور است که خشونت از تضاد عقیده و منافع و یا هر دو میان افراد و گروه ها ناشی می شود. بدین معنی که افراد و گروه ها یا در ایدئولوژی با هم مشکل دارد و یا منافع شان متضاد است و برای بهینه کردن منافع خود دست به خشونت می زند.

نظریات و دیدگاه های این اندیشمندان ممکن بخشی از خشونت ها را در افغانستان پوشش دهد اما نمی تواند خاستگاه و چرایی تمام خشونت را توضیح دهد. به همین خاطر باید در صدد طرح و بسط نظریه دیگری بود. برخی اما بر این باور است که در جوامع قبیله ای خشونت خاستگاه و منشاء متفاوت دارد. این ها بر این باور است “خشونت را به مفهوم مردم شناختی آن مد نظر قرار داد، یعنی بخشی از آداب و رسومی که در سطح قبیله جریان داشته و به عنوان یک سنت اجتماعی بخشی از عناصر هویتی و ساختاری قبیله را تشکیل می دهد. خشونت دارای دو محرک اساسی می باشد. نیاز ها و انگیزش های اقتصادی که در قالب سنت تاراج و راهزنی تجلی می یافته است و محرک انتقام و ننگ که در شکل جنگ های دامنه دار و خونین میان قبایل و اقوام خودنمایی می کرده است. در نهایت خشونت از سطح قبیله فراتر می رود و در سطح مناسبات عام تر و گستره تر بازتولید نموده است”.

در جامعه ای قبیله ای خشونت بیش از آنکه نیاز به مشروعیت یافتن باشد خود مشروعیت دهنده به رفتار و کنش های افراد است. رفتار ها با مثلث قبیله، عقیده و خشونت معنی و مفهوم می یابد. با این حال این سوال پیش می آید که خاستگاه قبیله روستا می باشد و تعمیم آن به شهر چطوری ممکن می گردد. در پاسخ باید گفت که درست است به لحاظ جغرافیایی “زادگاه قبیله روستا و عشیره نشینی است، اما از آنجا که اشکال مختلف آگاهی سیاسی و اجتماعی می توانند زمانی بلند پس از زوال پایگاه اجتماعی که وجود آن اشکال بسته آن است باقی بمانند. نظام و ارزش های قبیله نیز می تواند خارج از ظرف تاریخی و اجتماعی قبیله به حیات خویش ادامه دهد”. در جامعه ما قبیله نقش اساسی داشته است. ممکن الگوهای زندگی ما متکثر شده باشد اما ارزش ها و اصول حاکم بر زندگی ما ارزش ها و اصول نظام قبیله بوده است. اصل انتقام، اصل ننگ و اصل تاراج اصول نظام قبیله است که بر سراسر زندگی ما حکمفرما است. بنابراین می توان گفت که بخش عظیم خشونت ها منشاء در سنت ها و آداب جامعه ما دارد. برای از بین بردن خشونت تنها کاری می توان کرد این است که تلاش نماییم تا ساختار جامعه را تغییر داده و جامعه را از ساختار قبیله ای رهایی بخشیم. یعنی همان طور که روسو و مارکس طرحی برای بیرون رفت از وضعیت که مالکیت خصوصی ببار آورده بود، داده بود دولت نیز باید در صدد طرح و سیاست بیرون رفت از جامعه قبیله ای باشد. تا زمانی که این مهم صورت نگیرد خشونت ها در سطوح مختلف ممکن نمایان گردد.

در نهایت باید گفت که از بین بردن تمام و کامل خشونت ممکن نیست اما می شود میزان خشونت را کاهش داد و یا در نهایت آن را شکل عریان آن بیرون کرد. خشونت اگر از شکل عریان آن خارج نگردد نمی توانیم بر عادی شدن خشونت در جامعه فایق آیم. و تا زمانی که خشونت روح و روان شهروندان را جریحه دار نسازد، خشونت شکل های وحشیانه تر و دهشت ناک تر به خود می گیرد.

اینرا هم چک کنید

واژه “زن” را کمی درست بخوان

فریبا اکبری، دانش آموخته خبرنگاری دانشگاه هرات سرچشمه واژه زن انسانیت است، نه ضعیفه، نه …