دژى در دامنه البرز (مرورى بر جنبش حسن صباح)

ارسالی مدینه

نيمه دوم سده دوم هجرى، شرايط را براى جهت گيرى نهضت هاى انقلابى فراهم آورد. عباسيان كه در سال ۱۳۲ / ۷۵۰ توانستند به قدرت برسند موجب تحولات مهمى در جهان اسلام به ويژه در منطقه شرق شدند. پيشتر در همان اوان قدرت گيرى عباسيان قيام هايى رخ نموده بود اما با تبديل تدريجى خلافت به نوعى امپراتورى، بستر براى شكل گيرى اين نهضت ها هموارتر گشت. با رشد تجارت و صنعت در امپراتورى عباسى در اواخر قرن سوم و سرتاسر قرن چهارم هجرى، مسائل اجتماعى از اهميتى خاص برخوردار شد و نهضت هايى كه نماينده بى نظمى و آرمان گرايى اجتماعى بودند، اهميت بسيارى يافت. نخستين شورش هشدارآميز، شورش زنج – بردگان سياه – بود كه در نمكزارهاى باتلاقى بين النهرين كار مى كردند و سپس در سال ۲۷۹ / ۸۹۲ نخستين اخبار از قيام قرامطه به گوش رسيد. اصطلاح قرامطه به معناى خاص كلمه به گروه هاى متمردى از اعراب و «نبطيان» اطلاق مى شد كه پس از جنگ بردگى زنج از سال ۲۶۴ / ۸۷۷ در بين النهرين سفلى براساس نوعى سيستم اشتراكى پا گرفت، اين جامعه سرى با تبليغات شديدى كه راه انداخت پايگاه گسترده اى بين توده هاى مردم، دهقانان و پيشه وران به دست آورد. اما قرامطه در مفهوم عام خود نهضت عظيم اصلاحات اجتماعى بود كه عدالت را براساس برابرى دنبال مى كرد. اين نهضت تحت نظر خاندان سلسله اسماعيلى كه در سال ۲۹۷ / ۹۱۰ خلافت فاطمى ضدعباسى را تشكيل دادند، درآمد و در جهان اسلام از قرن سوم تا ششم هجرى (نهم تا دوازدهم ميلادى) تحولات مهمى را سبب شد. پس از روى كار آمدن عباسيان، ديگر فرصتى براى به دست گيرى قدرت براى شيعيان نمانده بود به ويژه اينكه در فاصله سقوط نهايى امويان و قدرت گيرى آل عباس، جعفر بن محمد (ع) – متوفى در ۱۴۸ / ۷۶۵ – ششمين امام شيعى تمام تبليغات براى رسيدن به قدرت و برقرارى يك حكومت اسلامى كه مقام خليفه و امام (از نظر شيعه) را تركيب كند، مسكوت گذاشته بود. پس از جعفر بن محمد(ع)، عده اى بر فراز فرزندش موسى الكاظم(ع) گرد آمده و او را به عنوان امام پذيرفتند و عده اى پيرامون اسماعيل فرزند ارشد وى جمع آمدند. پيروان موسى الكاظم(ع) به عنوان شيعيان اثنى عشرى شناخته مى شوند اما افرادى كه به دنبال اعلام امامت اسماعيل يا فرزند او محمد بودند، اسماعيليه نام گرفتند. گروهى كه از اسماعيل پس از جعفر بن محمد(ع) تبعيت كردند به دو گروه تقسيم مى شوند: آنهايى كه مرگ اسماعيل را در زمان حيات پدرش انكار مى كردند و مى گفتند كه او به وسيله خود امام جعفر(ع) مخفى شده است. ايشان تبليغ مى كردند كه اسماعيل امام قائم است و غيبت كرده و روزى رجعت خواهد كرد. اين افراد به اسماعيليان خالص ( الاسماعيليه الخالصه) معروف شده اند و عده اى كه امامت محمد بن اسماعيل را پذيرفته اند، معتقدند كه اسماعيل در زمان حيات پدرش به امامت رسيد و پس از مرگ وى امامت به پسرش محمد منتقل شد. ايشان را اعتقاد بر اين است كه امامت غير از امام حسن و امام حسين، از برادر به برادر به ارث نمى رسد. مجلسى در بحارالانوار كه از آثار متاخر است از سه گروه نام مى برد، الف – گروهى كه معتقد بودند اسماعيل القائم المنتظر است و مرگ او دروغ است. ب – گروهى كه مى گفتند اسماعيل در زمان حيات پدر فوت شد ليكن پسر او محمد به عنوان جانشين او انتخاب شد. اينها قرامطه يا مباركيه «القرامطه و هم المباركيه» بودند. نام قرامطه از اسم يك نفر از اهالى سواد به نام قرمطويه و نام مباركيه از اسم يكى از موالى اسماعيل سرچشمه گرفته است. وى عنوان مى دارد كه قرامطه جانشين مباركيه بودند «و القرامطه اخلف المباركيه سلفهون». ج – گروهى كه اعتقاد داشتند محمد توسط خود امام صادق انتخاب شده است. اين سه گروه اسماعيليه را تشكيل مى دادند. (مجلسى، ج نهم، ص ۱۷۵)
عده اى كه براى گسترش مذهب اسماعيلى فعاليت مى كردند به عنوان داعيان اسماعيلى خوانده مى شدند. ايشان به مردم اطمينان مى دادند كه مهدى موعود يكى از اخلاف اسماعيل خواهد بود كه اينك در خفا به سر مى برد اما به زودى با فتح و پيروزى در عالم ظاهر خواهد شد. اكنون مومنان مى بايست در حال تقيه به سر برند و دوستى و بيعت خود را نسبت به امام موعود از حكمرانان زمان بپوشانند. ليكن در آفريقا امام موعود اسماعيلى از پرده خفا بيرون آمد و نيروى عظيمى را بنياد نهاد طورى كه اخلافش طى كمتر از يك قرن مصر را فتح كردند و قاهره را براى نشان دادن عظمت و شوكت خود بنياد نهادند. سلسله اسماعيلى مصر به مناسبت آنكه فاطمه زهرا(س) دختر پيغمبر را جده خود مى شمردند، به فاطمى شهرت يافتند. اميدها و آرمان هاى اسماعيليان پس از اينكه قدرت آنها در سال ۳۵۷ / ۹۶۹ در مصر به پيروزى رسيد و سلسله خلفاى فاطمى ايجاد شد، اعتلا يافت. چندى نگذشت كه تمام اسماعيليان حول محور فاطميان گرد آمدند. آنان در سراسر ايران فاطميان را ائمه واقعى علوى اعلام كردند كه از اعقاب اسماعيل هستند و اظهار داشتند كه تمام مسلمين بايد از آنها به دليل اينكه جانشين روحانى پيامبرند، اطاعت كنند. در اين زمان كل نهضت اسماعيليان در قاهره، در دربار فاطميان متمركز شده بودند كه تحت رهبرى داعى كبير آنجا قرار داشت. تلاش هايى نيز براى جلب اظهار اطاعت حكام محلى كه شيعه بودند، انجام شد تا از حمايت آنها براى عمليات نظامى به نفع امام بهره گيرند. با ظهور سلجوقيان در صحنه سياسى جهان اسلام به ويژه ايران، اطمينان از سوى قاهره رو به تقليل رفت. در ايران برخى از حكام محلى كه در ايام آل بويه ايجاد شده بودند جاى خود را به يك قدرت مركزى قوى دادند كه از مذهب تسنن هوادارى مى كرد و به شدت نسبت به خليفه بغداد اظهار اطاعت مى نمود. در زمان خلافت مستنصر (۴۸۷ – ۴۲۷) بود كه اسماعيليه بزرگترين انشقاق درونى خود را تجربه كرد. خلافت فاطمى در ايام اوج خود به وسيله يك ديوان سالارى كشورى كه در راس آن وزير قرار داشت، تحت نظارت عالى امام روحانى و مذهبى اداره مى شد. با ورود بدر الجمالى فرمانده ارمنى كه از سوى سوريه براى كنترل امور مصر آمده بود، تمام قدرت در قاهره به دست او و سپاهيانش افتاد. در آن سو در بغداد خلفاى عباسى به دست تركان به صورت ملعبه اى درآمده بودند و در سويى ديگر فاطميان نيز آلت دست عده اى از امراى نظامى شده بودند. با مرگ مستنصر گمان مى رفت استيلاى نظاميان در قاهره از ميان برود اما فوت او بحران جانشينى وى را به ميان آورد. در سويى «نزار» قرار داشت كه قبلاً از سوى مستنصر جانشين اعلام شده بود و رهبران اسماعيلى نيز خلافت وى را پذيرفته بودند و در سويى ديگر برادر او «مستعلى» قرار داشت كه به دليل نبود هواداران و حاميانى در گرد او، بر افضل پسر بدر جمالى متكى شد. بدر به منظور دستيابى به قدرتى فزونتر، مقدمات ازدواج دختر خود با مستعلى را فراهم كرد و بدين ترتيب آن اطاعت و فرمانبردارى پيشين اسماعيليان سرزمين هاى شرقى از خلافت فاطمى مصر، از ميان رفت به طورى كه اسماعيليان ايران تحت رهبرى «حسن صباح» از شناسايى خلافت مستعلى سرباز زدند و وفادارى خود را نسبت به نزار و جناح او اعلام كردند و روابط خود را با تشكيلات فاطميان مصر قطع كردند. جهان اسلام در قرن پنجم هجرى دچار ضعف داخلى شديدى شد كه حاصل يك سلسله تهاجمات خصوصاً تهاجمات تركان سلجوقى بود كه امپراتورى نظامى جديدى از آسياى ميانه تا بين النهرين ايجاد كردند. قيام هاى اجتماعى در چنين دوره اى، ناگزيرانه بود. نزاريان در همان ايامى كه بدر جمالى پايه هاى خط مشى سياسى خود را در مصر محكم مى ساخت و نظام الملك با آزادى تمام مذهب اهل سنت را در سراسر سرزمين هايى كه قدرت سلجوقى در آن نقاط در اوج اعتلا بود اشاعه مى داد، خود را براى شورش و طغيان عليه سلجوقيان آماده مى ساختند. طبقه حاكمه جديد -سلاجقه – نظاميان ترك نژادى بودند كه جاى زمينداران و ديوان سالاران عرب و ايرانى را كه زمانى عنصر برتر بودند گرفته بودند. از ماهيت تبليغات اسماعيليان برمى آيد كه آنها از ديدگاه هاى حقارت آميز و خشك نمايندگان شريعت اسلامى كه در مدارس سنى برآمده بود – مدارسى كه به ابتكار خواجه نظام الملك وزير تواناى سلجوقيان با هدف ترويج فقه شافعى و كلام اشعرى تاسيس شده بود – در رنج و عذاب بودند. در چنين فضايى، اسماعيليان ايران كه همچنان از خلافت نزار تبعيت مى كردند به رهبرى حسن صباح، فعاليت خود را براى ترويج تبليغات اسماعيلى و خنثى كردن برنامه هاى سنت محور سلجوقيان آغاز كردند. حسن صباح در بخشى از زندگينامه خود مى گويد كه در دامان خانواده اى كه بر طريق شيعه اماميه مى رفته پرورش يافته بود و تصور مى كرد مذهب اسماعيليه تنها فلسفه اى الحادى است تا اينكه دوستى كه نزد وى محترم بود او را متقاعد ساخت كه امام اسماعيلى تنها امام راستين است.

شخصى اميره ضراب نام ديدم به عقيدت خلفاى مصر احياناً فايده اى فرمودى … گفتم مرا هرگز در مسلمانى شك و شبهت نبوده است در آنكه خدايى هست قائم و قادر و پنداشتم كه دين و اعتقاد اين است كه عوام دارند، خصوصاً شيعه و هرگز گمان نبردم كه حق در خارج مسلمانى ببايد طلبيد و مذهب اسماعيلى فلسفه است و حاكم مصر متفلسف است. اميره ضراب، مردى نيكواخلاق بود. نخست كه با من مطارحه مى كرد گفت اسماعيليان چنين گويند گفتم اى يار سخن ايشان مگوى كه خارج دايره اند و مخالف عقيدت است و او عقيدت مرا جرح و كسر مى كرد و من مسلم نمى داشتم اما در دلم آن سخنان موثر بودى. (رشيدالدين فضل الله، از ص ۹۷ به بعد)
حسن پس از پذيرش مذهب اسماعيلى با عبدالملك عطاش – رئيس مذهب اسماعيلى در سراسر كوهپايه هاى غربى ايران – آشنا مى شود و مورد توجه او قرار مى گيرد و از سوى وى راهى مصر مى شود. در سال ۴۷۱ / ۱۰۷۸ وارد مصر مى شود. مهمترين انگيزه اى كه حسن صباح را به مسافرت برانگيخت، از هم گسيختگى شيرازه اسماعيليان بود. مصر مدت زيادى بود كه از اغتشاشاتى كه قبل از وزارت بدر جمالى رخ نموده بود، بهبود يافته بود. با قدرت گيرى بدر آرامشى نسبى در حوزه خلافت فاطمى پديد آمد. اين سكون و قرار تا مرگ مستنصر پابرجا بود اما مسئله جانشينى وى بار ديگر نابسامانى هايى را در قلمرو متصرفات قاهره موجب شد. روابط حسن با بدر جمالى در پى نزاع بر سر جانشينى مستنصر رو به تيرگى نهاد و از افتراق ميان آن دو نهضت دعوت اسماعيليان به پشتيبانى نزار از اسماعيليان مصر جدا گرديد. ابن اثير آورده است كه مستنصر شخصاً به حسن گفت كه پس از او جانشينش نزار است:
حسن صباح از امام مستنصر پرسيد كه پس از وى امام كيست؟ و مستنصر
جواب داد ابو منصور و اين كنيت نزار بود. (ابن اثير، جلد ،۵ ص ۸۷)
حسن صباح به عنوان داعى ديلمستان انتخاب شده بود و چون اين ناحيه از مناطقى بود كه اكثر مردم آن مذهب تشيع داشتند از اهميت بسيارى برخوردار بود. وى در پى مسافرت به بلاد غربى ايران به منظور اشاعه جنبش نزارى در پى يافتن پايگاهى بود تا از آنجا بتواند به اين مهم نائل آيد. حسن توجه خود را معطوف قلعه الموت در رودبار كه در دامنه كوه هاى البرز در شمال قزوين واقع شده، ساخت و آنجا را دژى مناسب براى شروع جنبش قرار داد. حسن صباح پس از سال ۴۸۵ / ۱۰۹۲ زمانى كه نزاع هاى خانگى سلجوقيان در اوج خود بود، الموت را به صورت قلعه اى غير قابل دسترسى درآورد و بر استحكامات آن افزود. ضرورى ترين اقداماتى كه وى بدان ها دست يازيد، تقويت جنبه دفاعى قلعه مانند حفر چاه و قنات و استوار ساختن دژها و حراست آن در برابر قواى سلجوقى بود. زمانى كه الموت محكم شد و قهستان مستقل گرديد قيام به سرعت گسترش يافت. يك سال قبل از مرگ ملك شاه سلجوقى، صنم كوه در نزديكى ابهر در كوه هاى غربى قزوين نيز محاصره شد و به تصرف اسماعيليان درآمد. در زمان مرگ ملك شاه جنگ هاى خانگى بين بركيارق و تتش درگرفت و اين شرايط، فرصتى براى اسماعيليان فراهم آورد تا از موقعيت استفاده كرده و وارد عمل شوند و به آرمان هاى خود در خصوص مقاومت در برابر حكام ترك نژاد، جامه عمل بپوشانند.
•مسئله تعليم
يكى از آموزه هاى اسماعيليه آن بود كه مسلمين در حل و فصل مسائل مذهبى از خود اختيارى ندارند بلكه بايد آنچه را كه مرجع خاصى به ايشان دستور مى دهد، بپذيرند و انجام دهند و استدلال مى كردند كه آدمى را آن حد نيست كه در امور الهى دخالت كند، اگر بود ديگر چه جاى داشت كه خداوند پيامبرى را به راهنمايى خلق مبعوث نمايد؟ به تصديق همه تنها پيامبر با توانايى و قدرتى كه خدا به او داده بود مى توانست بناى دين اسلام را نظام بخشد. اصحاب سنت مدعى بودند كه پيشواى جماعت مسلمانان را پس از رحلت پيامبر، خداوند برنمى گزيند بلكه اين خود مسلمانان هستند كه بايد براى خويش رهبر و مقتدايى انتخاب كنند اما شيعيان را اعتقاد بر اين بود كه همان جهل و نادانى كه در آغاز، لزوم بعثت پيامبران را براى تاسيس دين اقتضا مى كرد، نيز ايجاب مى كند كه خداوند براى نگهدارى و حفظ آن از نسلى به نسلى ديگر كسانى را برگزيند. عقيده به راى و قياس كه اهل سنت از آن پيروى مى كردند مورد پذيرش شيعيان قرار نگرفت و چنين ادعا شد كه علم به راى و قياس براى آدمى حاصل نمى شود بلكه از تعليم معلم صادق حاصل مى گردد. مسئله تعليم از مسائلى بود كه از سوى «حسن» پرورانده شد و به ابزارى برنده براى معتبر و قانونى ساختن وضع و موقع اسماعيليان تبديل شد. حسن صباح در نوشته خود چهار اصل را عنوان مى كند: نخست آنكه شخص براى دانستن حقيقت غايى يا به معلم نياز دارد يا خير، اگر محتاج معلم نيست هيچ موجباتى براى ترجيح نظر خود بر نظر ديگرى ندارد. دوم اينكه اگر پذيرفته شود كه نياز به معلم وجود دارد، يا معلم مورد نياز بايد صالح باشد يا آنكه هر معلمى صلاحيت تعليم دارد. اگر هر معلمى صلاحيت تعليم داشته باشد در چنان وضعى قرار مى گيريم كه گويى اصلاً معلم نداريم چرا كه مبنايى براى ترجيح معلمى بر معلم ديگر نداريم. سوم اينكه يا بايد صلاحيت معلم صالح ثابت گردد يا هر معلمى را بايد به عنوان صالح پذيرفت كه در اين صورت ما را به جايى كه اول بوديم برمى گرداند. حسن در اصل چهارم نشان داد كه چگونه شناخت صلاحيت معلم از راه معرفت ميسر مى شود. هر معرفت راستينى مستلزم دو عامل متضاد است كه اين دو عامل از طريق يكديگر قابل شناخت است. از اين رو ما مى توانيم «ضرورت» ارسطويى را تنها با مقايسه با آنچه امكان دارد تصور كنيم و «ممكن» را تنها در تقابل با آنچه كه ذاتاً واجب است مى توان شناخت. وحدانيت خدا را تنها از راه وحى پيامبر مى توان شناخت چنانكه مفهوم و تصور نبوت، مستلزم تصور خداست. پيوستگى و ارتباط تقابل ها، سرچشمه معرفت غايى را معلوم مى سازد، رابطه ميان شخص خاص كه مى خواهد بداند و معلم صالحى كه وى بايد او را بيابد. عقل نمى تواند حقيقت غايى را براى خود پيدا كند و نيز قادر نيست تشخيص دهد كه كدام تعليم را به كار بندد. آنچه كه استدلال فرد انجام مى دهد نه نشان دادن امام به او بلكه نشان دادن نياز او به امام و تعليمات امام است. تنها هنگامى كه تعقل به اين مرحله رسيده باشد امام مى تواند خويشتن را در مقام برآورنده اين نياز مبرم عرضه دارد؛ آنگاه امامى راستين است كه براى اثبات امامت خويش دلايل عارضى و خارجى نمى آورد بلكه تنها وجود خود او به عنوان برآورنده نياز و تنها آن نياز كه تعقل ما مى تواند بنماياند، حقانيت وى را تنفيذ مى كند. (به نقل از شهرستانى ، از ص ۱۳۰ به بعد) حسن صباح در خاتمه اعلام مى كند كه اين امام، امام اسماعيليان است.
چنين استدلالى نشان مى دهد كه در اين ميان واقعيتى وجود دارد كه مجرد و غايى است و از روى عقل غيرقابل اثبات است. اين فرضيه اى بود كه متصوفه در روزگار حسن صباح با آن درگير شدند. با توجه به اين محيط فكرى، رد اين استدلال دشوار مى شد همچنين اگر اين استدلال با تصور كلى شيعه از تعليم مقايسه گردد، آموزه ناب تعليمى حسن از نظر منطقى دقيق تر نيز مى نمود. اين تعليم موقعيت امام را منبعث از شأن و مرتبه پيامبر نمى دانست بلكه نبوت پيامبر را منتج از مقام امام مى دانست كه تعليم او تنها دليل اثبات اعتبار نبوت را به دست مى داد. از اين رو آئين اسماعيلى براساس اصطلاحات و عبارات وضع شده، مستقل از هرگونه آموزه اى كه در جامعه سنى مورد پذيرش بود، تقويت شد. دقت و خودبسندگى اين آموزه با سختى و خشونت جديدى كه يك جنبش در حال قيام و فعال بدان نياز داشت، منطبق بود. در حقيقت تكيه و تاكيد اين آموزه بر خود جنبش بود نه بر هدفى كه قيام براى آن بود. امام خود بى نياز بود و نهضت براى اثبات صلاحيت خود قائم به ذات و منتظر نبود تا پيامدهاى عملى معينى آن را توجيه كند. براى مردمى كه در تقلاى طغيانى فراگير بودند تنها وفادارى به نهضت كه به صورت وفادارى به امام به عنوان پيشواى آن بيان مى شد، اهميت داشت. همين كه به قيام موظف مى شدند ديگر فرصتى براى انديشيدن درباره پرسش هايى كه ممكن بود ميان آنان شكافى اندازد و يا در آن ميان افكار را مشتت سازد، باقى نمى ماند. آموزه هاى كهن اسماعيلى همچنان تعليم داده مى شد اما اين آموزه «تعليم» كه توسط حسن صباح، بيان شد به خوبى توانست وحدت و انضباط بخشيدن به جنبش را سريعاً حاصل آورد.
فتح الموت در سال ۴۸۳ / ۱۰۹۰ صورت گرفت. دو سال پس از آن، ملك شاه سلجوقى بدرود حيات گفت و قواى سلجوقى به دسته هاى متخاصمى تقسيم شدند. سپس در سال ۴۸۷ / ۱۰۹۴ مستنصر وفات يافت و پسرانش بر سر امامت با يكديگر به نزاع پرداختند. در سال ۴۸۸ / ۱۰۹۵ نزار كه اسماعيليان ايران پشتيبان و خواهان به تخت نشستن او بودند از برادر خود مستعلى شكست خورد. همين كه طى چند سال عيان گشت كه دعوت مصر همچنان در دست مستعلى باقى خواهد ماند و قدرت يافتن نزار ناممكن خواهد بود، اسماعيليان ايران بر سر دوراهى سازش دگرباره با قاهره و يا جدايى هميشگى از آنها قرار گرفتند. به موازات اينكه قواى مصر با به تخت نشستن مستعلى از پيشرفت بازمانده بود، اسماعيليانى كه در قلمرو حكومت سلجوقيان بودند گام هاى بلندى برمى داشتند و نيل به اهداف متعالى را وجه همت خود ساخته بودند و نيازى به اتكا به حكومت مصر احساس نمى كردند. از سويى ديگر رنجش و آزردگى اسماعيليان از حكومت بيگانه و نظامى بدر جمالى كه نه تنها اميرالجيوش مصر بلكه پيشواى دعوت اسماعيلى نيز محسوب مى شد، در اعلام انشقاق از قاهره موثر بود. بيشتر سپاهيانى كه قوه نظامى بدر را تشكيل مى دادند مانند سلجوقيان، ترك بودند و اسماعيليان كه نفرت خاصى از سربازان تركى كه آن زمان بر شرق ميانه استيلا يافته بودند، در دل داشتند نيز مزيد بر علت شد. نزاريانى كه مانند ديگر اسماعيليان وجود امام حاضرى را در دين امرى اساسى و ضرورى مى دانستند، با اين مسئله مواجه شدند كه امامشان كيست و در كجاست. در برخى از منابع اسماعيليان نزارى (= آثارالبلاد زكرياى قزوينى) عنوان شده است كه پس از شكست نزار از مستعلى وى در قلعه اى در مصر به قتل رسيد اما نوه او به ايران گريخت و در الموت تحت نظر حسن صباح تربيت يافت. اگر به سبب قرابت منابع مزبور به اسماعيليان ايران به منقولات ذكر آمده اعتمادى نشود، به هرسان چنين ادعايى از سوى حسن اعلام گشته بود و به وى عنوان «حجت اعظم» اطلاق شده بود. ذكاوت و زيركى حسن صباح وى را يارى داد تا با استعانت از ملاقات خويش با امام زنده، در اين ايام پر از نفاق و حساس خود را به عنوان حجت امام در ميان مردم معرفى كند به طورى كه تمام نيروى نهضت نزارى معطوف به مرجعيت و اقتدار او گشت. حسن صباح با تلاش هايى كه انجام داد صرف نظر از اينكه قصد آن داشته باشيم كوشش هاى وى را منحصر به قدرت گيرى شخص وى قلمداد كنيم، سبب شد تا نهضت اسماعيلى پس از مرگ امام مستنصر و داعيه دارى نظاميان و استيلاى ايشان بر خلافت قاهره، تداوم يابد و مسير رو به رشد خود را، نه در شمال آفريقا كه در مجاورت خلافت بغداد و در سرزمين هاى سلاطين سلجوقى كه سخت به بقاى خاندان عباسى وابسته بودند، با حفظ استقلال از فاطميان طى كند.
منابع:
۱-محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، جلد نهم
۲-رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، قسمت اسماعيليان، به كوشش محمدتقى دانش پژوه و محمد مدرسى زنجانى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران ۱۳۳۸
۳-عزالدين بن اثير، الكامل فى التاريخ، ت: ابوالقاسم حالت و على هاشمى حائرى، محمدبن عبدالكريم شهرستانى، ملل و النحل، به اهتمام جلال نائينى، تهران ۱۳۳۵

 

درباره madina

اینرا هم چک کنید

کارگاه آموزشی وبلاگ سازی و رسانه های اجتماعی از سوی مجله فانوس در ولایت بلخ برگزار شد

مجله فانوس به سلسه برنامه ها و فعالیت های ظرفیت پروری و حمایت جوانان و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *