ارسالی: مروه
داکترنجیب الله ازمنطقه ی میلن گردیز در ولایت پکتیا است، که درسال1947م. در یک خانواده ی قبیله ای در میلن متولد گردید. پدرش محمداخترخان احمدزایی و پدر کلانش جانداد خان احمدزایی ازهمین ولایت ست. پدرنجیب الله زندگی مرفهی داشت چون از طرف سردارمحمدداوود خان درسال1960م. به عنوان وکیل التجارافغانستان درپیشاورمقرر گردیده بود. ازاین بابت درامد خوبی پیداکرده بود. وی بعد ازبه پایان رساندن دوره ی ابتدایی ومتوسطه درلیسه ی حبیبیه(1964م.) به پوهنتون کابل دررشته ی طب به عنوان محصل راه یافت و از این دانشگاه به عنوان پزشک فارغ التحصیل گردید(1975م.). اما او به سیاست رو کرد و در سال 1965م. عضو حزب دموکراتیک خلق، جناح پرچم گردید. درسال 1976م.منشی کمیته ی حزبی جناح پرچم درکابل گردیدودرسال بعد ارتقاء پیداکرد و عضوکمیته ی مرکزی حزب شد. او در داخل حزب به ببرک کارمل علاقمند بود و گاهی به عنوان محافظش ظاهرمی گردید. اما با میراکبرخیبر و سلیمان لایق محشور بود.(عطایی،ص443و444) وی درنزاع خلق و پرچم ازجناح پرچم حمایت می کرد و هنگامی که سران پرچم توسط نورمحمدتره کی از قدرت برکنار شدن و به عنوان سفیربه خروج از کشور فرستاده شدند، نجیب به عنوان سفیر افغانستان درتهران منصوب گردید. بعد از کودتای ناکام پرچم درکابل که اندکی بعد ازرفتن سران آن به خارج از کشوراعلام شد و دستگیری عده ای از سران آن مانند سلطانعلی کشتمند او نیز به کابل احضار شد ولی اوبه مسکورفت و باسایر پرچمی ها یکجاشده ودرسال1980م. با ببرک کامل یک جا با قشون شوروی وارد افغانستان گردید و به سمت رئیس سازمان امنیت و اطلاعات افغانستان «خاد» مقررگردید. درسال 1986م. منشی عمومی کمیته ی مرکزی حزب انتخاب گردید و یک سال بعد رئیس جمهور افغانستان گردید. درسال1992م. به خاطر اشتباهات درتصمیم گیری و عزل و نصب در اردو که باعث نارضایتی عده ای از افسران گردید مانند جنرال دوستم، سید منصورنادری، جنرال مومن و…و همراهی آنان با مجاهدین و آمدن مجاهدین در شهرها وتصرف کامل مزارشریف، باهماهنگی بنون سوان نماینده خاص سرمنشی ملل متحد، اقدام به فرار از کابل کرد که درمیدان هوایی خواجه رواش نظامیان مانع رفتش شدند و او به سرعت به دفتر سازمان ملل متحد به کابل برگشت و پناهنده گردید. در27دسامبر1996م. که کابل توسط طالبان به تصرف درآمد دراوایل صبح، عده ای ازشبه نظامیان طالب اول نجیب و سپس برادرش را از دفترسازمان ملل متحد به زور بیرون کرده و درچهارراه آریانا با ریسمان غرغره کردند. روز قبل که نیروهای احمدشاه مسعود کابل را ترک می کرد جنرال فهیم به داکترنجیب پیام می فرستد که:«آمرصاحب مسعود سرما صدا کرده که اگرنجیب مایل است با ما به طرف پنجشیر بیاید.» ولی نجیب قبول نمی کند و از فهیم می خواهد که شش نفر جهت محافظتش بفرستد که درهنگام خلاء قدرت ازمن محافظت کنند. و فهیم این شش نفررا می فرستد که آنها هم بعد ازظهر به خاطر نزدیک شدن قوای طالبان دفترسازمان متحد را به طرف شمال کابل ترک می کنند، نجیب تنها و بدون محافظ می ماند که ساعاتی بعد با قاتلان خود روبه رومی گردد. می گویند:«نجیب جوانی زیبا، قوی، دلاور، لایق، بامحبت و سیاست مداری ماهر بود. اما زمانی که قهرمی کرد رحم را ازیاد می برد. به زبان پشتو و دری چنان سخن می گفت که نمی توانستی بفهمی که زبان مادری او دری ست ویا پشتو. نقطه ضعف او سرا پا تسلیم بودن در برابرمشاوران شوروی بود وحرفهای آنان راچشم بسته می پذیرفت.» درکتاب اردو وسیاست آمده :«اومردی شجاع، قاطع، باهوش، زیرک و حیله گر بود.»(اردو و سیاست، ص326) وی در دوران تحصیل در مکتب وسپس پوهنتون، به خاطر جثه ی نیرومند وقوی اش، نوعی خشنونت درش رشت کرد که گاهی این خشونت به دفاع از اندیشه اش و یا مظلومی رونما می گردید که نوعی جوانمردی، کاکگی و عیاری را در وجود سركش او نشان می داد و این به صورت تدریجی به عادت ثانوی تبدیل گردیده بود و هم نشینانی همانند خود داشت که«درجیبهایشان؛ کارد، چاقو و پنجه بوکس یافت می گردید.»(همان،ص325) وی اززندگی خصوصی و ازدواجش راضی بود. همسرش نسبت خانوادگی با «سراج المله» داشت که پیوند او را با شاه حبیب الله نشان می داد.