ارسالی مدینه
يازدهم ارديبهشت ماه مصادف با «روز ملى خليج فارس» است تا اين روز مناسبى باشد براى تمركز اذهان ايرانيان كه نه تنها در سرزمين مادرى بلكه در همه واحدهاى جغرافيايى محل زيست خود در گستره اى به وسعت سراسر گيتى به پاسداشت نمادى از غرور ملى و افتخار ميهنى خود روى آورند. غرور و افتخارى كه به يمن و تبرك تأثير ژرف باورهاى عميق الهى و دينى ارزشى مضاعف يافته است و در اين روز با سرفرازى و نازش به وجود فسونبار پهنه آبى جنوب ايران به نام «فارس» شگون يافته و متجلى مى شود.اين گستره نيلگون كه زمانى به تمامى در درون قلمرو ايرانيان قرار داشت و از ديرينه روزگاران درياى فارس خوانده شده است تنها يك واژه ساده نيست بلكه يك «مفهوم» نهادينه شده است كه عصرى چند هزار ساله به قدمت آغاز نگارش تاريخ مكتوب بشر از عهد باستان دارد. همه مى دانيم كه «مفاهيم» در يك شبانه روز شكل مى گيرند و خلق الساعه نيستند بلكه از روندى طولانى توأم با رنج و اميد، واقعيت و رؤيا و انديشه و عمل حاصل مى آيند و نهادينه مى شوند. خليج فارس و نام ابدى آن نيز يادآور حضور و نقش برجسته و ويژه اجداد آزادكام ايرانيان است كه نام اين پهنه آبى را به خاطر جايگاه استوار و تحسين برانگيز خود در عهد باستان و در روزگار اسرارآميز كهن در تاريخ هستى بشر حتى متون مذهبى ملكه اذهان كردند و خليج و نام بامسماى آن آنچنان آسمان فرسا شد كه برخى مورخان اسلامى نام خليج فارس را از منشأ الهى و ملهم از اسما آسمانى دانسته اند.
نام خليج فارس
در عصر حاضر كه اغراض سياسى جعل تاريخ را نيز براى تحقق خواسته هاى نامورد با اباحه گرى ترويج مى كند، هر پژوهشگر راستين و بى غرضى مى تواند بدون صعوبت و دشوارى از متون باستانى تا تاريخ معاصر و زمان حاضر آنگاه كه نوبت سخن به نام گستره آبى جنوبى ايران مى رسد تلألو نام خليج فارس را شاهد باشد كه به مثابه افشاگر ماهيت و منشأ اسامى مجعول پرتوافشانى مى كند و ماهيت اهداف مغرضانه اى را برملا مى سازد كه در خدمت، سياست پيشگانى قرار مى گيرد كه وحدت ميان مسلمانان را برنمى تابند و با تمسك به هر وسيله اى حتى اگر از درونمايه لازم نيز تهى باشد به منظور صيانت از تخت و كيان خود امت اسلامى را به واگرايى تحريك و تحريض مى كنند تا آنجا كه عدم تجانس و هنجارستيزى حاميان فرامنطقه اى بر اشتراكات فرهنگى، دينى و مذهبى همسايگان هم كيش تفوق يابد.
در سده نوينى كه عصر انقلاب اطلاعاتى خوانده اند، «غربال كردن اطلاعات و صدور آن» از مهم ترين ابزارها براى القاى انديشه طراحان «نظم نوين جهانى» محسوب مى گردد به ويژه با لحاظ اين مهم كه گسترده ترين و تأثيرگذارترين شبكه هاى رسانه اى، ديدارى، شنيدارى و نوشتارى در تملك و اختيار دنياى غرب و صهيونيست هاى مولود آنان قرار دارد كه بى محابا فرهنگ ستيزى مغاير با منافع خود را هدف قرار داده اند و هر آينه كه مقتضى بدانند براى تأمين آنچه كه مطلوب نظرشان است و تضمين حيات شبكه هاى غول آسا و قدرتمند مالى و سياسى حكم مى رانند و سپس در زمان مناسب به اشاره پدرخوانده، عوامل شهرت طلب جعل تاريخ را قبيح نمى دانند و باز هم داستان «خليج عربى» و «جزاير عربى اشغال شده» در نفير كهنه و منسوخ پيشين دميده مى شود. در دو قرن اخير به تاريخ خليج فارس مى توان به عنوان برآيندى از رابطه سه دايره هم مركز شامل مردم و دولت ها نگاه كرد. اين دايره ها در نخستين حلقه خود شامل مردمى بود كه كرانه هاى خليج فارس محل زيست آنان بود، قدرت هاى منطقه اى كه شامل ايران، عربستان و عراق بودند در حلقه ميانى جاى مى گرفتند. اين قدرت ها كه كرانه هاى خليج فارس را اختيار داشتند هر يك داعيه سيادت بر خليج فارس را در داشتند و چنين هدفى را سرلوحه برنامه ها و شعارهاى خود قرار داده بودند اما حلقه بيرونى از آن قدرت هاى فرامنطقه اى بود كه منافع ملى فرامنطقه اى آنها سبب دلبستگى شان به خليج فارس شده بود و به شكلى منظم يا متناوب در اين پهنه آبى حضور خود را به رخ مى كشيدند. حلقه اخير را كه مى توان قدرت هاى بين المللى در مقاطع مختلفى از تاريخ دو قرن پيش ناميد كه در اين ميان به ويژه حضور امپراتورى عثمانى، بريتانيا، روسيه و سرانجام آمريكا از بقيه پررنگ تر و تأثيرگذارتر بود.
تحركات و تحولات مركز گريز اين دايره ها و مدارهاى قدرت در آن پروسه پرفراز و نشيب و رابطه پيچيده و معادله اى چند مجهولى را پديد مى آورد كه به بى ثباتى دامن مى زد و درونمايه تحولات خليج فارس بود اما شاخص ترين ويژگى هاى اين رابطه محورهاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى را دربرمى گرفت.
محور سياسى به دعاوى اقتدار سياسى و مفاهيم استراتژيك پيوندهاى سياسى مربوط مى شود. محور اقتصادى از مسير دريايى مهمى حكايت مى كرد كه بستر و زمينه ارتباط تجارى و اقتصادى و راه هاى آبى بود اما از لحاظ اجتماعى دين اسلام حلقه شاخصى بود كه دست بالاتر را در اين همهمه داشت چرا كه تقريباً جملگى ساكنان كرانه هاى دوسوى خليج فارس پيرو اسلام بودند و بخشى از جهان بزرگ تر اسلام را تشكيل مى داد و در مقاطع حساس نقشى عمده و اساسى ايفا مى كرد به اين معنا كه اختلافاتى مانند تضاد بين سنى و شيعه و اباضى و وهابى در بين ساكنان كرانه هاى خليج فارس هم گسستگى ايجاد مى كرد و هم اينكه به گونه شگفت آورى سبب پيوند كشورهاى منطقه مى شد. با لحاظ اين متمم بود كه عثمانى ها و در مقطعى مصريان اگرچه بيگانه بودند اما از مشروعيت دينى خود سود مى جستند. بنابراين دولت هاى اروپايى دين اسلام را به مثابه رادع و مانعى براى برقرارى ارتباط نزديك با مردم خليج فارس ارزيابى مى كردند و به تعبيرى آن را تهديدى بالقوه اما جدى مى پنداشتند و از «پان اسلاميسم» اوج گرفته و پيامدهاى مترتب بر آن بيمناك بودند.
به هر روى اروپاييان هر چقدر هم كه در خليج فارس سابقه حضور داشتند باز هم از ديدگاه ساكنان اجنبى بودند و اگرچه هنجارها و ارزش هاى ساكنان خليج فارس به مذاق آنها خوش نمى آمد اما دست بردن و تغيير در اين حريم ممنوعه را خطرناك و غيرقابل پيش بينى تلقى مى كردند.
به اين ترتيب اروپاييان هرگز ديدگاه مثبتى به دين اسلام و پيروان آن نداشتند و ميسيونرهاى مذهبى آنها هيچ گاه موفق نشدند اين منطقه را جولانگاه تبليغ عقايد خود كنند و به همين علت به فعاليت در آب هاى خليج فارس بسنده كردند و هرگز در پى تغيير هويت ساكنان كرانه ها برنيامدند.
براى بررسى بيشتر پيرامون خليج فارس و به ويژه نام آن ناگزير هستيم كه هرچند به طور مجمل از تاريخى آغاز كنيم كه در صفحات و سطور آن نام خليج فارس مضبوط شده باشد و اين تاريخ درست از همانجا شروع مى شود كه تاريخ هستى بشر به رشته تحرير در مى آيد و اين واقعيت مطبوع و دلپذير را اثبات مى كند كه خليج فارس از آغاز نگارش تاريخ مكتوب بشر از تأثيرگذارترين مناطق گيتى بوده است.
نگاهى گذرا به پيشينه نام خليج فارس
از روزگار يونانيان كهن كه پيش از ميلاد مسيح آغازگر مطالعه نوين جغرافيا بودند و با استناد به مكتوبات «استرابو» كه پدر جغرافى لقب يافته تا پس از اسلام و آثار ابوريحان بيرونى و ابن فقيه هيچگونه تشكيكى در نام خليج فارس ملاحظه نمى شود و همگان كه نام بردن از همه آنان مستلزم نگارش صفحات بسيار است آن را به نام راستين خود خوانده اند.
در اعصار بعدى تنها به ذكر يك نمونه اكتفا مى شود كه به گواهى جرجى زيدان مورخ نامى عرب در كتاب تاريخ تمدن اسلامى كاربرد عبارت خليج فارس در ميان مورخان و جغرافيدانان از قرن سوم هجرى و پسان تر عموميت داشته اما طرفه اينكه المنجد معروف ترين دايرة المعارف دنياى عرب از همان نخستين چاپ خود هميشه از نام خليج فارس استفاده كرده است.
حتى سياستمداران واقع بين و بدون غرض عرب هم دليلى براى جعل تاريخ و ابداع اسامى ساختگى نمى ديدند آنچنان كه دكتر محمد نوفل معاون دبير كل اتحاديه عرب در كنفرانس حقوق بشر تهران در سال ۱۹۶۸ در حضور خبرنگاران پيرامون نام خليج فارس گفت: «من كوشش هايى را كه براى تغيير نام خليج فارس به خليج عربى صورت مى گيرد تمسخر مى كنم و اين كوشش ها را بى نتيجه مى دانم و محكوم مى كنم».
در واقع اين سرهنگ عبدالكريم قاسم بود كه پس از كودتا و قبضه قدرت در عراق به سال ۱۹۵۸ از گرد راه نرسيده رؤياى رهبرى جهان عرب وسوسه اش كرد و «دشمن تراشى براى تحريك احساسات ناسيوناليستى» را دستمايه مناسبى براى آرزوهاى خود تلقى كرد و هم او بود كه براى نخستين بار نام جعلى «خليج عربى» را بر زبان راند.
وى اميد داشت توجه و تمركز اعراب را كه تحت تأثير نفوذ كاريزماتيك جمال عبدالناصر مقابله با اسرائيل دغدغه ذهنى شان شده بود، به سوى خليج فارس و دشمن تازه اى به نام ايران جلب كند و اينكه عراق به عنوان به اصطلاح خط مقدم جبهه اعراب در برابر آن ايستاده است، قاسم در رسيدن به رؤياهاى جاه طلبانه اش شكست خورد و بى آنكه فراخوان او از مرزهاى كشورش فراتر رود در كودتايى ديگر به قتل رسيد و كودتاگران بدن مثله شده اش را در خيابان هاى بغداد چرخاندند.
اما از عبدالناصر بعيد بود كه در كنار تلاش براى نمايانگر ساختن صداقت خود به عنوان زمامدارى كه دشمن اصلى صهيونيست ها است و «پان عربيسم» ابداعى خود را جانمايه جد و جهد براى رهبرى دنياى عرب قرار داده است نام ساختگى خليج عربى را سر دهد و فراموش كند كه در سرآغاز حركت خود براى نشستن بر اريكه سمبليك رهبرى جهان عرب حدود و ثغور جغرافياى دنياى عرب را «من المحيط الاطلسى الى الخليج الفارسى» (از اقيانوس اطلس تا خليج فارس) تعريف كرده بود.
انقلاب اسلامى و جنگ ايران و عراق
سرنگونى شاه و پيروزى انقلابيون، پژواك انقلاب اسلامى را در كرانه هاى خليج فارس طنين افكند و آنها ضمن اينكه از سرنگونى شاه خرسند بودند از بيم تأثير انقلاب اسلامى در فراسوى مرزهاى ايران چه در ساحت ايدئولوژيكى يا بعد سياسى بيمناك شدند و براى حفظ كيان خود به زير چتر آمريكا خزيدند و بيشتر چالش با حوزه نفوذ ايران را رويه خود ساختند.
در مورد جنگ تحميلى عراق بر ايران متأسفانه بايد پذيرفت كه صدام در آن زمان در نماياندن اين جنگ به عنوان شكاف بزرگ ايدئولوژيك و سياسى ميان اكثر اعراب و ايران بسيار موفق بود. شمارى از كشورهاى جنوب خليج فارس اين جنگ را به عنوان مظهر بيم و هراس و نگرانى هاى خود ارزيابى كردند. رخدادهاى خشونت بار در برخى شهرهاى اين كشورها و ادامه مالكيت ايران بر جزاير سه گانه ايرانى در خليج فارس نيز عواملى بودند كه سبب شدند برخى اعراب حاشيه خليج فارس هرگونه اقدام ايران را بدون توجه به انگيزه و هدف آن به زعم خود تهديد عليه امنيت كشورشان تلقى كنند.با توجه به گستره برتر جغرافيايى و جمعيتى ايران كه با كشورهاى جنوب خليج فارس قابل قياس نيست و ميراث فرهنگى و تاريخى گذشته ايران طبيعى است كه ايفاى نقش مسلط در خليج فارس از سوى تهران به ويژه در زمانى كه قدرت هاى بيگانه فرامنطقه اى در آن حضور چشمگير دارند كاملاً منصفانه و بجا به نظر برسد همچنين ايران حق دارد اين پرسش منطقى را مطرح سازد چرا در حالى كه آنها برترى منطقه اى شاه وابسته به غرب و عامل آمريكا را پذيرفته بودند همين حق را بر ج.ا مقتدر روا نمى دانند؟ نمى توان اين پندار واهى را واقعى انگاشت كه در جمهورى اسلامى ايران نسبت به رژيم شاه تمايل كمترى براى حفظ تماميت ارضى كشور دارد.
اين در حالى است كه ج.ا حمايت فراوان كشورهاى جنوب خليج فارس از عراق را كه تجاوز مستقيم به ايران محسوب مى گرديد، با بزرگ منشى به چماقى براى كوبيدن بر سر آنها تبديل نكرد اما آيا همكارى و پيوندهاى نزديك، تنگاتنگ و گاه غيرقابل باور نظامى كشورهاى جنوب خليج فارس با آمريكا كه خصمانه به عناد و كين توزى خود عليه انقلاب اسلامى ادامه مى دهد، موجه و دوستانه تلقى مى شود؟ چه كسى است كه درك نكند حضور گسترده و غيرقابل توجيه هزاران نظامى و ناوگان دريايى آمريكا در منطقه تهديد مستقيم امنيت ايران محسوب نمى گردد. با اين وجود ج.ا ايران كه پشتگرمى و حمايت ملت را كارآمدتر و مطلوب تر از حمايت نيروى نظامى بيگانگان مى داند به جاى انتقام و گروكشى، رويه اعتمادسازى را در رأس سياست خارجى خود قرار داده و به انحاى مختلف به همسايگان جنوبى خليج نشان داده است كه تنها در سايه اطمينان و اعتماد متقابل و همكارى منطقه اى حفظ امنيت خليج فارس ميسر و مقدور است و نكوهش ديگران براى فرافكنى معضلات داخلى راه حل مناسبى براى همزيستى مسالمت آميز محسوب نمى گردد.
امنيت جريان انرژى، بهانه و دستاويز غرب
در مجموع با توجه به عوامل جغرافيايى، اجتماعى، اقتصادى و استراتژيك كه وجه اشتراك همه كشورهاى خليج فارس است بهترين ساختار براى امنيت منطقه، سيستمى است كه بدون حضور هيچ يك از قدرت هاى غيركرانه اى و با مشاركت همه كشورهاى منطقه مشكول گردد. يك عامل عمده كه دستاويز بيگانگان براى توجيه حضورشان در منطقه است يعنى حفظ امنيت و تداوم جريان انرژى به دنياى صنعتى نيز با خردورزى و تعامل طرفين ذينفع توجيه هر نگرانى و دغدغه اى را بى مورد مى سازد. اين عامل عمده شناختن منافع مصرف كنندگان اصلى نفت در منطقه است و اين منافع نمى تواند جز با تضمين ادامه مسالمت آميز انرژى اعم از نفت و گاز از منطقه تأمين شود و رابطه بين خريداران و فروشندگان نفت هم نمى تواند جز از راه مقتضيات بازارهاى بين المللى انرژى به نظم درآيد.
ج.ا ثابت كرده است كه در بحرانى ترين شرايط و در بحبوحه جنگ تحميلى، تجاوز و اشغال سكوهاى نفتى توسط آمريكا و سخت ترين وضعيت، امنيت صدور نفت از خليج فارس و گلوگاه حياتى آن تنگه هرمز را تأمين كرده و هرگز احساسات را در انديشه سياسى خود دخيل نساخته است.
ما امروز در نخستين دهه هزاره نوين هستيم كه موج جهانى شدن و انقلاب ديجيتال كه رهاورد آن بوده، به سراسر جهان تسرى يافته، مرزهاى سياسى را درنورديده و روابط بين الملل را بازتعريف كرده است. اگر كشورهاى عرب همسايه در خليج فارس همراه با ايران با كارت هاى خود به درستى بازى كنند در خليج فارس داراى پيش نيازهاى لازم براى سوارى بر موج جهانى شدن و ايستادگى در برابر چالش هاى انقلاب ديجيتالى هستيم، اصرار و الحاح بر مواضع سنتى و منسوخ گذشته با واقعيات عصر حاضر همخوانى ندارد و خليج فارس را به جولانگاه هميشگى ميهمانان ناخوانده تبديل مى كند.