ارسالی: ملکه سخی
1. معاملات قومی: افغانستان شاید بیش از هر کشوری دگری در منطقه ، یک کشور مبتنی بر سیستم روابط و زنده گی قومی است. روابط قومی نه تنها ساختار روابط جمعی را بنا می کند که محور اساسی معاملات سیاسی دراین کشور را نیز می سازد. در حالی که دموکراسی به عنوان یک سیستم سیاسی برای ایجاد روابط صلح امیز در جوامع چند قومی امتیاز گرفته است، عملکرد ان در جوامع غیر دموکراتیک قومی و دارای ساختار اجتماعی-سیاسی قومی ، می تواند برعکس نیز باشد. وقتی معاملات سیاسی بر مدار روابط قومی صورت بگیرد چنین اتفاقی بیشتر محتمل است. در این مورد تجربه ی برخی کشورهای افریقایی می تواند به عنوان نمونه مد نظر گرفته شود که دران دموکراسی و انتخابات ازاد وسیلهء تجارت سیاسی رهبران قومی قرار گرفت و در همین سطح باقی ماند بدون اینکه دری هم برای دموکراسی در ان کشورها باز کرده باشد.
چنان حالتی را می توان نتیجهء معاملات سیاسی بر مدار منافع قومی خواند ورنه اصل مشارکت قومی در سیاست و انتخابات نه تنها با دموکراسی منافات ندارد که عین دموکراسی نیز است. تاوقتی گفتمان دموکراسی به مسالهء قدرت قومی محدود شده باشد، انتخابات نه تنها کاری برای دموکراسی انجام نخواهد داد که برعکس، وسیلهء رقابت و در گیری قومی برای بدست اوردن کنترول قومی نهاد های حکومتی تبدیل خواهد شد. درحالی که دموکراسی مشارکت قومی را تشویق می کند، تعامل برای قدرت قومی را به ضرر خویش می یابد. مشارکت قومی با تنظیم روابط سیاسی بر مدار قدرت قومی یکی نیست. اولی حق دموکراتیک همه است . دومی نیز اگر با تفاهم و سازش همراه باشد ظاهرا بد نیست اما این عمل، نتایجی را درپی خواهد داشت که می تواند بر صحت دموکراسی تاثیر شدیدا منفی بگذارد.
در شرایط افغانستان ، در حالی که نیروهای اصلی بازیگر در صحنهء قدرت سیاسی در افغانستان را رهبران و نمایندگان قومی تشکیل می دهند ، تنظیم روابط سیاسی بر مدار قدرت قومی، می تواند از چند نگاه مشکل آفرین باشد.
اول: تکیه بر مراجع قدرت قومی ، مسایل عمده يی مثل تشکل احزاب سیاسی و توسعهء جامعهء مدنی را تحت تاثیر قرار داده است. طرف های گفت وگوی قدرت در افغانستان رهبران قومی اند، و دموکراسی نیز به توزیع قومی قدرت و سازش سیاسی میان اینان خلاصه شده است. سازش سیاسی بر هر مداری که باشد می تواند حق دموکراتیک نیروهای سیاسی باشد و اساسا دموکراسی در یکی از سویه هایش، برامده از کنار امدن ها و سازش های سیاسی است. ترس من اما از این جهت است که با شرایطی که مراجع قدرت قومی در جامعه شان ایجاد کرده اند، حضور قومی با حضور رهبران قومی در قدرت بدل گرفته شود و سیاست ملی نیز در همین حلقه در گیر بماند.
دوم: تجارت سیاسی میان رهبران قومی ، (اگر سیاست افغانستان در همین سطح باقی بماند که در شرایطی فعلی تصور تحول ان را نداریم) به موقعیت مراجع قومی در جامعهء افغانستان کمک می کند. این رهبران به ساده گی قادر اند با حاد کردن گفتمان قومی قدرت، به بسیج نیروی قومی شان ادامه دهند و ازین راه، هم مشروعیت سیاسی خویش را حفظ کنند و هم مانع ورود نیروهای جدید در برابر شان گردند. تحت شرایطی که این رهبران ، حضور قدرت قومی شان را برای مردم سمبولیزه کنند، بصورت طبیعی مرجعیت سیاسی شان را در جامعه حفظ خواهند کرد. و تحت همین شرایط ، انتخابات سیاسی ودموکراتیک نیز تحت شعاع چنین ساخت روابط سیاسی قرار گرفته و بدل به صحنهء رقابت های قومی خواهد شد ( بدون اینکه محلی برای ارمان دموکراسی و ارمان جامعهء دموکراتیک مانده باشد).
سوم: تنظیم روابط قدرت دولتی بر مدار قدرت قومی، نه تنها به مراجع قومی مشروعیت رسمی می بخشد که در نتیجه ، مانع حضور قدرتمند نمایندگان جامعهء مدنی و نیروهای ملی گرا در دولت می گردد. رهبران و مراجع قدرت قومی در افغانستان به هیچ وجه نمی توانند نیروی دموکراتیک باشند. اینان در شرایطی بسیار غیر دموکراتیک و با ذهنیت غیر دموکراتیک به صحنه امده اند و چه که دموکراسی را به مثابهء خطری می بینند که برای موقعیت اجتماعی و سیاسی شان مرگ اور است. این رهبران، ظاهرا وکیل منافع قومی شان در دولت اند و بیرون از دفتر شان، برای این کار نزد مردم شان امتیاز می گیرند ، در حالی که رابطهء خودشان با جامعه در خیلی از موارد با تفنگ بنا یافته است.