نویسنده: نیلوفر لنگر
اگر تاریخ زیست انسانی را سده ها و هزاره ها، بسوی عقب بپیماییم، به نتایجی دست خواهیم یافت که نشان میدهند زندگی زنانه از بدو آفرینش بشر، دچار دو رنگی ها، شی انگاری ها و کمتر بینی ها بوده است.
زنان از همان آغاز، موجوداتی در طبقه ی بعدی، شمرده شده اند و همواره امتیازات بشری و قهرمانی ها مربوط به مردان بوده است و البته ساختار جانبدارانه اجتماع، تنها به بی امتیاز شمردنِ زن، بسنده نکرده بلکه اعِمال مالکیت و حاکمیت مردان بر زنان را، نیز حق آنان دانسته است.
اما بحث این نیست که مردان چرا چنین نقشی را اختیار کرده اند یا نظام اجتماعی چرا در اکثر موارد نفع مردان را بر زندگی زنان، ترجیح داده است؛ بدون شک هنگامیکه افسار زندگی و نیروی اجتماعی، فکری، و فرهنگی در اختیار یک طبقه ی خاص قرار میگیرد و طبقات دیگر هیچ اعتراضی نمیکنند، همه چیز بر همان طبقه ی حاکم به مثابه حق و ملکیت شخصی قلمداد میشود. سوال اصلی اینجاست که در ساختاری که هرکسی میتواند نقش و فعالیت خودش را داشته باشد و هرکسی به نقش دیگری برای حفظ دوام زندگی خود محتاج است، یعنی نقش هرکسی به بار آورنده نقش دیگری است، چرا باید طبقه ی حاکم وجود داشته باشد، یا اگر وجود دارد، چرا حتمن باید مردان عضو این طبقه باشد؟ و چرا زنان با سکوت و ترس بپذیرند که جنس دوم باشند؟
طرح این سوال شاید انسانِ عصر “اطلاعات” را به عصر “حجر” میبرد تا ریشه یابی کند که چه باعث شده تا موجوداتی که باهم و برای هم، بی هیچ کم و کاستی نسبت به همدیگر ساخته شده اند، دو ردیف کاملا متفاوت را تشکیل دهند و یکی پیشتر از دیگر بایستد و سبب شود که ” نقش دومی” در نظام زندگی وجود داشته باشد، و آن “دومی” هیچ اعتراضی به این همه بی عدالتی نکند.
اما گذشته از ریشه یابی این مسئله در تاریخ بشریت؛ نیم نگاهی به وضعیت افغانستان در طول سده ها و اگر نزدیکتر بیاییم، به یک سده اخیر، نشان میدهد که زن افغانستانی، همواره یاد گرفته است که بپذیرد، و نفسِ اعتراض کردن در وجود او از لحظه ی زاده شدن، کشته شده است. و این سبب شده تا هر بی عدالتی و خشونت ی را حق خود بداند و با بردباری، تحمل کند. و از آنجاییکه حرکت های بزرگ اجتماعی به جرقه و تکان کوچک ذهنی در ذهن افراد اجتماع نیازمند است، هیچگاهی چنین حرکتی که بتواند جایگاه زنان را در اجتماع این کشور، تثبیت کند و “زن و مرد” بودن را فقط یک امر بیولوژیک به اثبات رسانده، حقوق انسانی زنان را در کنار حقوق انسانی مردان مطرح سازد، صورت نگرفته است.
در صد سال اخیر در بسیاری از دوره های حکومتداری در افغانستان، زنان به تنها چیزی که رسیده اند، عقب گرد های مرگباری بوده که به محض سر بلند کردن، متوجه آنان شده است. و کمتر دوره های سیاسی را می یابیم که زنان توانسته باشند حداقل اجتماع کوچکی را برای اعتراض کردن و گرفتن حقوق مدنی شان راه بیندازند. از جمله در دوران حکومتداری “شاه امان الله” برای نخستین بار زنان توانسته بودند از زندان حجاب اجباری، رها شده و اجتماعاتی را تشکیل دهند و به کار و تحصیل در داخل و خارج کشور بپردازند، که بدبختانه به نسبت فشار سرسام آور نیرو های عقیدتی و خرافاتی در بطن اجتماع، نتوانستند کارشان را به حرکت بزرگتری در سطح کشوری، مبدل سازند.
همینگونه دوره های پس از حکومت شاه امان الله، که وضعیت زنان بیشتر با عقب گرد های پی در پی مواجه بود، و البته اجتماعاتی در محیط شهری و بیشتر در میان اشراف زاده گان شکل گرفتند که بازهم با فروپاشی هر نظام، به سیاهچال فراموشی و فرتوتی رفتند.
تا زمان روی کار آمدن حزب دموکراتیک، که طی حکومت 14 ساله اش با برخوردهای تند و شتابزده، در صدد تغیر روپوش اجتماعی برآمد و اجتماعاتی از زنان در هرگوشه و کنار شکل گرفتند که البته بازهم نتوانستند به حرکتی منسجم برای تثبیت موقعیت اجتماعی خودشان، مبدل شوند، اما به هر حال زنان درس خواندند، کار کردند و ظاهرا در ساختار اجتماعی سهیم شدند. که بازهم با فروپاشی رژیم و استقرار حکومت مجاهدین و به تعقیب آن، حکومت طالبان، همه آن تب و تاب، به خاکستر نشست و اجتماع زنانه، یک بار دیگر عقب گرد وحشتناکی را تجربه کرد.
اما آنچه که باعث شد تا چنین حرکاتی ده ها بار شکل بگیرد و صد ها بار از هم بپاشد، سهل انگاری در زیر ساخت و عدم استحکام طرح این جنبش ها با در نظرگیری شرایط افکار عامه، در بطن جامعه بود.
یعنی همه چیز نظر به محیط های فکری دست اول، طرح ریزی میشد و در نهایت فقط یک حرکت فزیکی را سبب میگشت تا یک حرکت روانی و ماندگار.
اما پس از سقوط رژیم تاریک طالبان، در دوازده سال گذشته، حرکت ها و اجتماعات زنانه بخصوص در شهر ها و محیط های اکادمیک غیر قابل انکار اند. شرکت زنان در حرکت های مدنی، سهم گیری زنان در پروسه های تعلیم و تربیتی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، بوجود آمدن کمیسیون مستقل حقوق بشر، نهاد های مدافع حقوق زن، تصویب قانون محو خشونت، تصویب کنوانسیون محو کلیه تبعیضات علیه زنان، و چندین دستاورد مهم دیگر، از جمله امیدواری های زنان برای تغیر اجتماعی است. اما به هیچ وجه نمیتوان گفت که جنبش زنانهی در سطح کشوری، درین دوازده سال اخیر در افغانستان شکل گرفته است. هرچند تلاش ها درین رابطه وجود دارند و این مسئله دغدغه ی فکری ده ها تن از زنان اندیشمند و روشنفکر را تشکیل میدهد، اما این بسنده نیست.
البته باید یادآور شد که برای طرح ریزی چنین حرکتی، نیاز جدی به منابع اقتصادی، علمی و آموزشی است. و برای آغاز چنین جنبشی و حفظ اهداف و دستاورد های آن، و مهم تر از همه، جلوگیری از فروپاشی این حرکت ها همگام با فروپاشی حکومت موجود؛ نیاز است تا طرح چنین حرکت هایی با در نظر داشت هنجار های جامعه ریخته شود و شکستن هنجارهای نامتعارف و تابو های سنتی و خرافاتی، بگونه یی در بطن این حرکت طرح ریزی شود که در نخست افکار عامه را برای پذیرش آن آماده بسازد، زیرا اسطوره تاریخی قدرت مردانه، و برداشت افراطی از آموزه های دینی و مذهبی با تمام قدرت در ذهن فرد فرد اجتماع افغانستان، متبلور است. و نیاز است تا نخست همه چیز در لایه های ذهنی آنها منحل ساخته شود و سپس طرح حرکت تابو شکن و اصلاح گرانه روی دست بیاید.