ارسالی: اشرف فروغ
در افغانستان اکثراً مشکلات از بی سوادی ناشی میشود چون تنها کشوری است که حاکم و محکوم هر دو سواد کافی ندارند. این کشور در حدود بیش از سی ملیون جمعیت را در خودجا داده است که بدبختانه اکثریت این جمعیت از نداشتن سواد رنج می برند و این بی سوادی امروز معضلاتی را به وجود آورده که حل کردن آن وقت، قدرت و ایثارگری های زیاد کار دارد از جمله این مشکلات میتوان از فقدان مدیریت کارا و سالم در تمام سطوح دولتی، آمدن مدرنیته درقالب مد و فیشن که سرمایه هنگفت مردمی را که نود فیصد آنها از گرسنگی میمیرند به یغما می برد، استعمال یک تعداد هموطنان ما توسط خارجیها برعلیه خود ماتحت عنوان مبارزه دینی و بالاخره افزایش فساد اخلاقی نام برد. این مثالها مشت نمونه خروار بود که ذکر شد و ذکرهمه مشکلات کار ساده نیست چون افغانستان سراپا مشکل دارد .
اماّ موضوع اصلی یا می توانیم بگویم کارخانه تولید مشکلات (بی سوادی)چرا ازافغانستان در بین نمی رود و کدام عوامل در بقای آن نقش دارد؟ در یک برداشت کلی ازتاریخ این کشور و تحلیل ساده ازآن می توان دریافت که در میان عوامل مؤثر در دوام این مریضی مهلک دوعامل نقش برازنده تر از دیگرعوامل را دارد که عبارت اند از:
1- نداشتن حاکمان دلسوز، متعهد و صادق درطول تاریخ . اگرامروز ما جنگ های سی ساله را دلیل این وضعیت بدانیم درآن صورت باید ببینیم که قبل از این سه دهه حاکمان ما چی کرده اند و یا آمار باسوادان ما در آن زمان به کدام اندازه بوده است که دریک قضاوت عادلانه همه خواهند گفت وضعیت بد تر ازا مروز بوده است. اینجا سوال مطرح می شود که چرا حاکمان ما دلسوز، متعهد و صادق نبوده اند ؟ درجواب باید گفت در این کارسه عامل نقش اساسی دارد. اول این که در افغانستان زمامداران همیشه از یک اصل پیروی کرده اند که آن اصل” حکومت کردن بربی سوادان آسانتراست نسبت به باسوادان “می باشد که این مفکوره ازحس قدرت طلبی بیش ازحد این زمامداران ناشی می شود. دوم تجارتی شدن سمتهای دولتی است که این کار حس خدمت به وطن راقبل از قبل دفن می کند.سوم وابسته بودن فرمانروایان به قدرت های بیرون مرزی می باشد که این یک امرمسلم است که برای قدرت خارجی جزمنافع کشورش دیگرچیزی اهمیت ندارد. پس درچنین وضعیت جای برای دلسوزی، متعهدبودن وصداقت باقی نمی ماند.
2- موقعیت جغرافیایی افغانستان این کشور راهمیشه به میدان مبارزه ابرقدرت ها تبدیل کرده که این وضعیت ابر قدرت ها راهیچ وقت از فکراشغال افغانستان برهزر نداشته است. حداقل کوشش کرده اند که بنحوی نفوذ درافغانستان داشته باشند و این یک حقیقت مبرهن است که خارجی ها به هیچ عنوان نمی خواهند یک کشوری که تحت استعمار یا تحت نفوذ اش باشد ازنظرنیروی فکری خودکفا شود.و دلیل آن نیز واضح است چون درصورت خودکفای نیروی فکری دیگربه خواست های آن کشورها جواب مثبت داده نمی شود.پس گفته می توانیم که این دوعامل متذکره درعقبمانی افغانستان نقش اساسی داشته ودارد.
باتأسف باید بگوییم که هنوزهم این دوپدیدهی شوم یا این دوعامل کشنده مردم مارا رهانکرده اند ومردم ماتاحال قربانی آن می شوند. اماّ امروز و شرایط بوجودآمده فعلی یک راه حل است که با استفاده از این شرایط مردم افغانستان دیگر منتظر زمامداران قدرتپرست خود ننشسته و چشم انتظار خیرات خارجی ها نباشند بل خود تلاش و مبارزه کنند برای زدودن بی سوادی از این کشور. این درحالی است که همه باورمندشده ایم که تاخودما این کشور را آباد نسازیم و بی سوادی را از بین نبریم هیچ قدرت وهیچ نیرویی قادر به این کار نخواهد بود. پس تنها راه حل این است که ما مسوولیت خود را در برابر این وطن درک کرده و باورکنیم که ما این کشور را آباد کرده می توانیم و این باور غلط که کشور ما آباد شدنی نیست را از ذهن هموطنان مان بزداییم!