عارف افغانی –
چکیده
دراین مقاله نویسنده در پی آن است که با بیان خصوصیات اجتماعی امروز و یاد آوری تاریخ تلخ دیروز این را به اثبات رساند که با تغیر نظامهای سیاسی از بالا به پایین که عادت تاریخ ماست، تغییر و بهبودی اوضاع اجتماعی احراز نمیشود وحتی با این عقیده است که بین واقعیت های موجود و وضعیت مطلوب که همانا توسعه سیاسی و داشتن یک جامعه آباد وآزاد است، هیچ رابطه ی ضروری به نظر نمیرسد زیرا در اجتماع ما جو فرهنگی و فکری به گونه ای رقم خورده است که ا ین مردم هستند که باید خودشان را مطابق به خواسته های سیاست و حکومت عیار کنند نه اینکه برعکس آن سپس بیان میشود، تاهنگامی که فکر و فرهنگ انسان باوری در جامعه نهادینه نشود و تا زمانی که مردم حکومت، نظام و سیاست را تمهید عقل انسانی و خواسته های خودشان ندانند و به این ایمان و باور نرسند که حکومت ها باید دست ساخته ی ما باشد نه ما وسیله ای برای حفظ قدرت، بهبودی اوضاع این مردم غیر ممکن است.
مقدمه
خواننده عزیز! موضوعی که اکنون در پیش رو داری اشک های قلم کسی است که نه خون اشراف زادگان و وزیر بچه ها را در رگ دارد، تا در صدد توجیه اعمال بد و خوب اسلافش و قدرت مداران باشد و نه هم، مقلد و پیرو مجاهد نماهای قدرت محوراست که همواره به خاطر وسعت دادن ساحه ای مشروعیت شان عرصه ای زندگی را بر توده ها تنگ کرده و فلسفه ای انسان محوری را قربانی اقتدار خواهی کرده اند.
ازجانب دیگر نه فریفته و شیفته ی انگشت به دندان تجمل و تجدد غرب است که حاضر به فروختن خون ملیون ها شهید و رنج صد ها سال مظلومیت مردمی باشد که همواره فدای مبارزه با تجدد و انسانیت گریزی بوده اند. و درعین حال نه مغزش را با تزویر آمیخته با تدین و تبلیغ کسانی شسته است که سالهای سال به بهانه های مختلف گاهی درلباس دین و گاهی در لباس مردم سالاری و حتی نژاد خواهی و… خواسته اند توده ها را گاهی به نام مذهب و زبان گاهی به نام نژاد و قبیله به چان هم اندازند تا باشد که استعمار و استثمار داخلی را که به خاطر پر کردن ٱخورهای خود و باداران خارجی شان ضروری بود تداوم دهند. از ین جهت است که فکر میکنم این نوشته بیان کننده درد ها و آلام تو نیز باشد. زیرا میدانم که تو نیز قربانی همین دورتسلسل باطلی بوده ی که چکیده ی از آن در بالا ذکر شد پس قبل از ین که به مطالعه ای این متن بپردازی میخواهم بگویم که اگرچه مواردی که میخوانی در ظاهر بیشترعقده ای و بیان کننده ای درد های متراکمی باشد که در ذهن نویسنده سنگینی کرده است اما این نیز خیلی دور ازحقیقت نیست که هرضربه ای مهلکی که بر پیکر فرسوده و خسته ای این مردم وارد آمده است ناشی ازخوشباوری های بیش ازحد در باره رهبران به ظاهر خیرخواه وخوشبینی های کورکورانه در باره سیاست های غرب وشرق و همسایه و بیگانه بوده است. شاید کمتر مواردی بوده است که مردم به گونه ی خود جوش و مستقل از تحریکات سوء استفاده جویانه خارجی و داخلی به فکر قضاوت واظهار نظر درباره سرنوشت و آینده ای شان باشند. از ین جهت است که میخواهم درباره این نوشته قضاوت متفاوت از سایر دست نوشته ها داشته باشید یعنی قضاوت بدبینانه ی معجون و آمیخته با حقیقت.
درد بزرگ تاریخی
برادر وخواهر گرامی!
گذشته ای من و تو حکایت از فراز و نشیب ها، تاریکی ها، فریب ها، جنگ و جهاد با بیگانه[1] و از همه اسفبار تر اینکه جنگ در مقابل همدیگر[2] وجهاد با همدیگر و پس از آن تحمل نظام استبدادی و خفقان آور طالبان که فرزند ناخلف جنگهای داخلی بوده است دارد، کاش حکایت تلخ کامی های من و تو درهمین جا ختم میشد اما به گونه ای که همه شاهدیم این روال فقط با تغیر شکل و اسم همچنان ادامه دارد، مگرنه اینست که آن روز به اسم مبارزه با انگلیس و روس وجهاد ابتر(جنگ مجاهدین درمقابل همدیگر به خاطر رسیدن به قدرت) بدنهای ما سپر توپ و تفنگ میشد، و امروز به نام مبارزه با طالب و القاعده و صدها اسم و پسوند مجهول و مبهم دیگری من و تو را در صف کار و زار کشانده اند و خودشان درچوکی های قدرت و مبلهای نرم با شکمهای پیش برآمده و گردنهای گوشت آلود میلمند و میلولند.
برادر وخواهر: هر کسیکه درمقابل بیگانه میجنگد هدفش این است که بیگانه را دورکند تا به آزادی برسد وحد اقل پس ازآن همه فدا کاری یک نفس راحت بکشد، اما حکایت من و تو مانند انسانی وامانده درلجنزاریست که هرچه بیشتر به خاطرنجات دست و پا میزند بیشترغرق میشود. مگرنه اینست که وقتی مردم ما سایه ی انگلیس را از سرشان دور کردند چیزی نگذشته بود که غول خطرناک تر از آن که عبارت از اتحاد جماهیر شوروی وقت بود بر ما مسلط شد. البته نباید نادیده انگاشت که به علاوه ی که استثمارگران خارجی همواره برگرده ی این مردم سوار بوده و استعمارگران داخلی و شاهان مستبد نیز کارد را به استخوان مردم رسانده بودند، اگرچه روس نیز به کمک زمینه سازیهای دیگران[3] و زور بازوی مردم این کشور از ین جا خارج شد اما با خروج این هژمونی خطرناک ازهم پاشیدگی تعصبات قومی و نژادی که زاده ی قدرت طلبی های مجاهدین بود در این کشور به اوج خود رسید اما همانطور که همه میدانیم این جریان همچنان ادامه یافت تا بهانه ای باشد برای ظهور جریان های دیگراستبدادی و به تبع آن بازشدن پای قدرتهای دیگر، با چهره های دیگر در این کشور. اما هموطنان عزیز!!! به شهادت تاریخ، قدرتهای مختلف درین کشور آمدند و رفتند، اشخاص مختلف قدرت را با همدیگر در این کشور تبادله کردند و هر کسی به نوبه ی خود بر کرسی های قدرت و ثروت که پاهای این کرسی ها برشانه و گرده های مردم این سرزمین گذاشته شده بودند لمیدند و لولیدند، وخلاصه اینکه، همه چیز دراین کشور درحال تغیر و فراز و فرود بود، اما آنچه که هرگز تغیر نکرد اوضاع اسفبار و رنج مظلومیت ما بود. ما همواره وسیله ی بودیم برای راحتی و چربین شدن لقمه های دیگران و ابزاری بودیم برای به قدرت رسیدن دیگران این وضعیتی است که تاکنون ادامه دارد درصورتی که تغیرش ندهیم ادامه خواهد داشت. وجب به وجب خاک این کشور که رنگین به خون همنوعان من و توست فریاد میزنند که ای کسانی که پس از ما می آید، بدانید که رابطه ی ضروری بین واقعیت موجود وحقیقت مطلوب وجود ندارد، اگر به این راه ادامه دهی به همان جای خواهی رسید که اجداد واسلاف تو رسیده بودند. خلاصه اینکه با ادامه چنین و وضعیت منفعلانه چیزی بجز ادامه استثمار شدن و لگد مال شدن به دست نخواهی آورد.
پس ای خواهر و برادر سرگذشت ما استبداد زده است و استبداد دردی مزمن همه جامعه ی ما بوده است و هیچ قومی نمیتواند فارغ از آنچه بر او گذشته است آینده ای خود را برگزیند و آینده ی هر قومی نیز در گرو آگاهی، اختیار و انتخاب و اعمال اراده ی اوست. و اینکه چگونه از تجربیات گذشته استفاده و کاری کند که تاریخ تلخ گذشته بر او تکرار نگردد، پس آنچه از گذشته میدانیم این است که استبداد و استثمار با حربه های مختلف گاهی در لباس دین، گاهی در لباس دولت و شاه گاهی در لباس جهاد و جنگ و گاهی در لباس نژاد خواهی و نژاد پرستی، مذهب ستیزی، وعجیب تر از آن اینکه گاهی در لباس حقوق بشر و آزادی و حقوق زن، آزادی بیان و رسانه وارد میشود تا کسانی را که موضوع بهره کشی است تخدیر نموده و بخاطر رسیدن به اهداف شان استخدام فکری وجسمی کنند، عدم تامل در این درد بزرگ تاریخی هر کسی را به بیراهه خواهد برد، تفرقه افکنی دشمنی های قومی و نژادی و مذهبی در درون کشوری که زاده ی سیاسیت های استثمارگران داخلی و خارجی است، خود اندیشی، خود باوری و انسانیت باوری را از مردم میگیرد جان و جهان آنان را پر از دلهره دشمن تراشی های کورکورانه و بی اعتمادی های مزمن میکند در چنین فضای هرکس در پی بیرون کشیدن گلیم خود ازآب است، دروغ، نفاق، ریا وعوام فریبی در جامعه رواج میابد آنچه بر جان و جهان انسان چنین جامعه ی غلبه میکند غفلت از حق خود و احساس تکلیف در برابر آنانی است که تجلی میابد که فقط باید از و ترسید واسم جلال حضرت حق اسم جمال اورا تحت الشعاع قرار میدهد، درباورفرد چنین جامعه ی نمی گنجد که “جمع “یک واقعیت است واگرافراد متحدانه بدون درنظرداشت اختلافات نژادی ومذهبی درکنار همدیگرقرارگیرند عقل جمعی واراده جمعی به وجود می آید که میتواند سرنوشت را عوض کند. فشار فقر فرهنگی و اقتصادی و استبداد نامریی و مریی، انسانهای چنین سرزمینی را کلافه میکند و اجازه نمیدهد که نیروی معجزه گر درونی افراد را که در جمع تجلی می یابد بشناسد. آنان اگر چه وضع موجود را برنمیتابند وهمواره خواستار تغیرند ولی منتظر نیروی خارج ازاراده خویشند که بیایند و دیو استبداد را از پا درآورند، درعین حال سراسر وجود شان پراز دلهره است که نیروی بعدی نیز با آنها چه خواهد کرد به همین دلیل باهمه ستمی که نظام حاکم دارد اغلب وجود آنرا ازترس نا امنی بیشتر و آشفتگی افزونتر تحمل میکند، پس میتوان گفت تاریخ سیاسی ما تاریخ ترجیح امنیت استبداد بنیاد برآشفتگی آزادی مدار است یعنی مردم ما همواره به مرگ گرفته شده تا به درد راضی شوند. گرچه حرکتها و نهضت های زیادی نیز درمقابل این امواج شوم استبداد مدار به وجود آمده اما باید اعتراف کرد که به دلیل فقدان یک جهت مشخص و اراده ی جمعی منسجم، قدرت های مردمی نتوانستند به هدفهای انسان مدارانه که شایسته یک ملت باشد دست یابند به هر حال زندگی جامعه ی افغانی با نا امنی، خود نا باوری، و بی اعتمادی توام بوده آنچه در این میان بیشتر و پیشتر از همه زیان دیده تامل و اندیشه درسرنوشت تلخ جامعه است آنچه غلبه یافته نه فکر که احساس نفرت و آرزوست. بلی باید معترف بود که ما قرنها محکوم خود کامگی بوده ایم که حتی این سیاستهای اقتدار مدارانه گاهی با دین، اسلامیت، و جهاد و مقاومت نیز توجیه شده است، مگرنه این بود که مدتهای زیادی توده ها، امرا وسلاطین را سایه خدا و مدافع دین حق میدانستند و جامعه را خدایی میخواستند که نتیجه آن شد که هرجبار خونخواری ظل الله نام گرفت و به نام خدا بندگان خدا را به بردگی کشاند. حتی این تحریف فقط با تغیر اسمی تاکنون در جامعه ی ما ادامه یافته است. چه فرق میکند آنروز به نام شاه و امروز به نام مولوی و ملا و مجاهد و… پس ما از متن چنین نظامی با فرهنگ و اقتصاد و آداب ویژه ی خود با تاریخ نوین جهان که شگفتی های عظیمی درخود دیده و تغیرات شگرفی را پشت سرگذاشته است تماس گرفته ایم درحالیکه آثارشوم نظام های بسته و فرسوده شده و پیر برچهره های افکا و فرهنگ این مردم حک شده است ما با چنان گذشته ای و چنین جهانی با دو احساس تماس گرفته ایم: احساس حقارت و احساس ترس. حقارت و ترس شیدایی و نفرت میافریند هرجا که این دو بیایند جا را بر اندیشه و اراده ی مستقل و پویا تنگ میکند، حتی امروز سنت پرستان (کهنه پرستان) استبداد زده تحول جوامع را نمی بینند و هرنوع حرکت اصلاحی را برهم زننده ی آن سامان فکری وعاطفی میدانند که در اذهان فسیل شده ی شان نهادینه گردیده است. عشق کور به عادات فسیل شده که رنگ دین و فرهنگ را به خود گرفته و ترس از نابودی سنت سبب نفرت نسبت هرنوع طرز تفکر نوین گشته است. درمقابل، کسانی که عقب ماندگی مزمن خود را در برابر پیشرفتهای دیگران میبینند در خود احساس حقارت کرده و هرچه را خودی بود حقیر میبینند و هر ارزشی را به خاطریکه از جامعه ی خودش است، در صف کهنه ها و تاریخ گذشته ها قرار داده و به بهانه ی مدرن شدن و پیشرفته شدن همه را لگد مال کرده و دور می اندازند، که در نتیجه ی چنین حقارت ها، به جای شناخت درست پیشرفت های دیگران شیدا و شیفته ای انگشت به دندان آن پیشرفتها میگردد، چون آشنایی آنان با تمدن و پیشرفت غرب سطحی است، اشتیاق به نو سازی و تجدد نیز از سطح ظواهر و مظاهر زندگی فراتر نمیرود. آنها می پندارند که اگر این ظواهر را بپذیرند متمدن، پیشرفته و مدرن خواهند شد. نفرت و شیدایی درد بزرگ تاریخ امروز ماست و چالش نا فرجام سنت و تجدد که جامعه ی ما را تحت تاثیر قرار داده است بیشتر ناشی ازین دو احساس و کمتر متاثر از اندیشه و فکر عقلانی است. پس سوالی مهمی که در ذهن تداعی میشود این است که آیا برای نجات از افتادن در ورطه ای یکی ازین دو در ورای این همه میتوان راهی دیگری جست؟ تاهم از جمود کهنه ی استبداد، تبعیض، استثمار و فرهنگ خونخواری نجات یافت و هم محکوم ظاهر فریبی ها، پوسیدگی فکری و پوچی درونی و از خود بیگانگی تجدد نگردیم؟ برای پاسخ به این سوال باید گفت که جامعه ی ما برای نجات از انحطاط سیاسی و فرهنگی نیاز به تکامل طبیعی و رشد خود جوش دارد، مردم باید به آن سطحی از درک و فکر برسند که منافع ملی را فدای زمان ناشناسی ها، بلند پروازی ها، توهم ها، لفاظی ها و تنگ نظری ها نکنند، جریانها و تضاد های سیاسی داخلی و رقابت قدرتهای بین المللی را به گونه ی خوب درک کرده و پراکندگی های فکری را که از سیاست های آنها بر میخیزد تا گاهی به نام آزادی رسانه فکر این مردم را به بند تبلیغات وفریب کشانند و گاهی به نام بنیاد گرایی های دینی مشروعیت نحس شان را براین مردم تحمیل کنند وگاهی ازطریق ایجاد نا امنی ها و گسترش دلهره ها و ترساندن ازآینده در هدف های شوم شان را سازمان دهی کنند را حلاجی کرده وبا زیرکی خنثی نماییم و از میان این همه بحبوحه ها و تهاجمات فکری و فزیکی راه درست را باز یابیم .
اتحاد و همبستگی ملی، مظهر عزت خواهی و زنده کننده حس اعتماد بنفس وخود باوری است با این حربه ای مقدس میتوان سایه ی بهره کشی های داخلی وخارجی را که بزرگترین ابزارش ایجاد نفاق ازطروق مذهب ستیزیها، نژادگرایی ها، بی اعتمادی ها، دشمن تراشی های دروغین و… میباشد را ازسر این ملت کم کنیم. متاسفانه عناصر و ویروس های انسانیت کش که خصوصیات شان ذکر شده، درد درون جریانها و مهره های سیاسی ما قراردارند که توسط فریب های شان مردم را درآستانه ی یک یاس تاریخی قرارداده است، اما باید تامل کرد و نیروی جمعی و خواستهای متحدانه ما را به عنوان یک نیروی تغیر آور و زنده کننده پنداشت. زیرا فقط با این نیروی ایمان بخش اتحاد و همدلی و همدیگر پذیری و با تحلیل درست از دین و سیاست و اجتماع و با عبرت گرفتن ازگذشته، راه را برای آینده ای امید بخش گشود تا بار دیگر خواسته ها و نیازهای ملی مان را دو باره در قالب های استبداد زده وخودمدار نریزیم و لجام سرنوشت مانرا به دست خویش گیریم. این نیز مستلزم درک معجون با عمل مردم است که تشخیص دهند چه کسی دعوت کننده ی اصیل به آزادی است؟ و چه کسی آزادی را برای رسیدن به بی بند و باری و ولنگاری، غرب زدگی و برهم خوردن هنجارهای دینی و اخلاقی میخواهند؟ تا مردم به دنبال آزادی های مشروع و مدنی و آزادی های فکر ی و سیاسی بروند و به انضباط اخلاقی و انکشاف هویت های دینی و اسلامی شان دست یابند که بهترین معیار برای تشخیص درست آزادی خواهان اصیل و آزادی خواهان نقاب و قلابی در نوعیت عملکرد آنهاست. در نظام های خود کامه و استبدادی امروزکه از راه های زور و اجبار فزیکی نمیتوانند توده ها را به تبعید ازخود شان وادار کنند، به جای زور از استبداد تبلیغاتی و فرهنگی کار میگیرند، افکار مردم را تخدیر کرده و برای سرکوب اندیشه ها و آزادی خواهی های سیاسی به بی بند و باری های اخلاقی و بی قیدی مفرط اجتماعی دامن میزنند نتییجه ی چنین عملکرد ها سقوط اخلاق، مردن اراده و اعتماد به نفس مردم است، و در اثر رواج چنین فرهنگی استبداد گران فکری و دیکتاتوران اقتصادی و تبلیغاتی، به گونه ای آسانی به گرده کسانی سوار میشوند که فریب تبلیغات آزادی مدارانه ی آنها را میخورند که میخواهند بی بند و باری و بی فکری را، با آزادی نقاب زده و به خورد مردم دهند تا برای همیشه مسموم شان کنند.
برادر وخواهر!!! آبادی و آزادی در سایه ی علم، تحقیق، به کار گیری مدیریت درست و جلب مشارکت نخبگان به دست می آید و کشور آباد نخواهد شد، مگر اینکه وهم انگاری را رها کنیم و به خرد ورزی بپردازیم، نمیتوان از آبادی و توسعه سخن گفت اما از دموکراسی و حقوق بشر غافل بود و توسعه ای مطلوب و ممکن، توسعه ی حقوق مدار مشارکت جوست؛ این دو مقوله به دست نمی آید مگر با حرکت فعالانه به سوی آن و ترجیح دادن منافع جمعی و همگانی برمنافع فرقه یی و گروهی درتمام اعمال و امورات. مسلما این رسالت امروز ازهمه بیشتر به دوش طبقه ی جوان بالاخص محصلان و روشنفکران است تا با تامل و تذکر به وضعیت تاریخی و اجتماعی شان خواست شجاعانه ی خود را در جهت استقرار مردم سالاری، سازگار با دین و خواسته های طبیعی جامعه و افراد را با تدبیر و تحمل پی گیری کنند! و برای دست یابی به این مهم باید همه منافع و موانع آنرا شناسایی و با آنها مدبرانه روبرو شد زیرا مردم سالاری، هم یک اندیشه است، هم یک راه و هم یک روش همه ی این ها را باید با پشت کار و اراده ی راسخ بیاموزیم، بیاموزانیم و با همدیگر به کارگیریم، تابتوانیم بر پایه ی دین اصیل اسلام، موفق به استقرار نوعی از مردم سالاری شویم که در آن معنویت با آزادی و اخلاق با پیشرفت و همه با همدیگر جمع شوند.
اظهار عجزپیش ستمگر ابلهیست اشک کباب باعث طغیانآتش است
[1] جنگ مردم افغانستان درمقابل روس و انگلیس
[2] اشاره است به جنگ مجاهدین با همدیگر شان پس ازشکست روسیه و فروپاشی حکومت نجیب
[3] یعنی در حقیقت شوروی را مجاهدین از طریق کمک های مالی و نظامی آمریکا و انگلیس و عربستان و پاکستان ازاین کشور بیرون کرد.