ارسالی: ملکه سخی
کانت از منظر سياسی، انسانی ليبرال منش بود. با اينحال او انقلاب کبير فرانسه را در مجموع خوشامد گفت و آن را گسست قطعی و برگشت ناپذير از نظام سياسی مبتنی بر حکومت مطلقه ارزيابی کرد. اما کانت با عروج حکومت ترور و وحشت ژاکوبن ها، به انتقاد شديد از آن پرداخت و با تکيه بر روح عصر روشنگری، راه اصلاحات مداوم آموزشی و سياسی را در مقابل شيوه های افراطی و انقلابی پيش نهاد. اين، راهی بود که بايد به انسان برای گسستن قيد و بندهای دينی، اجتماعی و سياسی تحميل شده کمک می کرد و زمينة آزادی او را فراهم می ساخت. آزادی حاصل شده از روشنگری برای کانت، بيرون آمدن از نابالغی فکری و معنوی، به ياری فهم خود و مستقل از مراجع اقتدار زمينی و آسمانی بود. اما کانت در عين حال می خواست که فهم انسانی را از تکبر و پربها دادن به خود نيز آزاد سازد. وی تصريح می نمود که خرد ضرورتا” به انضباطی نيازمند است تا زياده رويها و افراط کاری های آن را لگام زند.
برای کانت، ايدة آزادی، چه در زمينة زندگی و چه در گسترة تفکر، ايده ای راهنما و تعيين کننده است. اما اين ايده از نگرگاهی قابل شناخت تجربه نمی شود، بلکه صرفا” از منظر عملی. برای خرد نظری، ايدة آزادی، ايده ای صرفا” «تنظيمی» باقی می ماند: «عملی، هر آن چيزی است که از طريق آزادی ممکن باشد. اما اگر شرايط اعمال اختيار آزاد ما تجربی باشد، در اين حال خرد هيچ کاربردی جز کاربرد تنظيمی نمی تواند داشته باشد… خرد هيچ قانونی را جز قانونهای عملی رفتاری آزاد برای دستيابی به غاياتی که بوسيلة احساس به ما توصيه شده اند، نمی تواند صادر کند… از اين رو خرد قانون هايی به دست می دهد که دستورهايی واجب و فريضی هستند، يعنی قانونهای عينی آزادی اند و می گويند که چه چيز می بايست [اخلاقا”] صورت بگيرد، اگر چه شايد هرگز صورت نگيرد، [آنها] از اين رو از قوانين طبيعی که فقط به چيزهايی می پردازد که صورت می گيرد متمايزند، که قانونهای عملی ناميده می شوند.» (1).
بنابراين، آزادی برای کانت، درهم شکستن قانون عليتی است که خرد نظری تحت آن، کليت طبيعت را به سان ايده به تصور در می آورد. در هم شکستن چنين قانونی هنگامی روی می دهد که آزادی به مثابه امر خودآيين ارادة انسان، بطور مستقل و نامشروط و آزاد از تأثير علل طبيعی مانند نيازها و تمايلات متحقق گردد: « اراده، گونه ای از عليت موجودات زنده ای است که خردمند باشند و آزادی آنچنان خصيصه ای از اين عليت است که بتواند مستقل از علت هايی که بيگانه آنها را تعيين می کند، تأثيرگذار باشد… آزادی از آنجا که خاصيتی از اراده بر اساس قوانين طبيعی نيست، بايد بيشتر عليتی از قوانين تغييرناپذير، اما از گونه ای خاص باشد، چرا که در غير اينصورت آزادی اراده چيزی مهمل و بی معنی می بود.» (2).
پس ارادة آزاد، از انگيزشی درونی حاصل می گردد و به اين معنا علت خويشتن است، قانون رفتار خود را خود تعيين می کند و به هيچ نيروی بيگانه ای تمکين نمی کند. لذا می توان تصور کانت از آزادی را در آزادی از عليت، عليت ناشی از آزادی، آزادی اراده و خودقانونگذاری خلاصه کرد. حال اگر اين خودقانونگذاری ارادة آزاد، دارای خصلت نمای نامشروط بودن نسبت به طبيعت است، پس بايد خصيصه ای عمومی، تأکيدی و قطعی (کاته گوريک) داشته باشد، يعنی اينکه اصولا” برای همة زمانها و مکانها و تحت هر نوع شرايطی اعتبار داشته باشد. چنين امری به اين معناست که اراده نمی تواند به راستی ارادة انسان باشد، تا هنگامی که تحت تأثير انديشة آزادی قرار نگيرد و چنين اراده ای که همواره تحت تأثير انديشة آزادی قرار دارد، از ديدگاه عملی بايد به همة ذات های خردمند تعلق داشته باشد.
کانت همچنين مفهوم قطعی اخلاق را به انديشة آزادی ارجاع می دهد و يادآور می شود که اگر چه نمی توان انديشة آزادی را چون امری واقعی در طبيعت انسان نشان داد، اما اگر بخواهيم ذاتی را خردمند و دارای اراده در نظر گيريم، بايد انديشة آزادی را پيش گزاردة آن بدانيم. همين ژرف انديشی است که کانت را به مفهوم کليدی دستور واجب يا بايستة قطعی (Kategorischer Imperativ ) در قانون اخلاقی به مثابه تبلور نامشروط خودقانونگذاری ارادة آزاد رهنمون می شود: «اين گزاره که: اراده در همة کنشها، برای خود قانونی است، فقط نشان دهندة اين اصل است که بر اساس هيچ اصل راهنمايی عمل مکن، جز آن که بتواند خود را همچنين به مثابه موضوع قانونی عمومی قرار دهد. اين اما فرمول بايستة قطعی و اصل اخلاق است. بنابراين، ارادة آزاد و ارادة تابع قوانين اخلاقی، يکسان هستند. لذا اگر آزادی اراده، پيش گزارده شود، اخلاقيت نيز به همراه اصل خود، از راه تشريح مفهوم آن به دنبال می آيد.» (3).
از طريق چنين ژرف انديشی است که کانت به آغازه های خرد ناب عملی دست می يابد و آنها را به صورت گزاره هايی که اصل های راهنمای عمل و برترين قواعد رفتاری (Maximen) را متعين می سازند، فرمولبندی می کند. در اينجا به بازنمود يکی از اين گزاره ها که در آن می توان با نگاه کانت به انسان آشنا شد، بسنده می کنيم.
برای کانت، اراده، قوه ای است که تصور قوانين معين را بر حسب کنش خويش سامان می دهد. چنين قوه ای را فقط می توان در ذاتهای خردمند يافت. کانت آنچه را که اراده به عنوان پاية عينی تعّين خويشتن به خدمت می گيرد، غايت (Zweck ) می نامد و تأکيد می کند که اگر غايت فقط از جانب عقل معين گردد، بايد در مورد همة ذاتهای خردمند ارزش يکسان داشته باشد. به نظر کانت اگر بتوان چيزی را فرض کرد که وجود آن در نفس خود ارزشی مطلق داشته باشد، يعنی غايت بالذات (Zweck an sich selbst ) باشد، می توان آن چيز را سرچشمة قوانين قطعی دانست و بايستة قطعی يا قانون عملی را از منشاء آن استخراج کرد. وی انسان را دارای چنين خصوصياتی می داند و تصريح می کند که هر ذات خردمند، تنها چيزی است که به منزلة غايتی فی نفسه و بخودی خود وجود دارد و نه به مثابه وسيله ای که اين يا آن اراده بتواند او را بطور خودکامانه و خودسرانه به کار گيرد. بنابراين، انسان در همة فعاليتهای خويش، چه به او مربوط باشد و چه نباشد، هميشه بايد در آن واحد در مقام غايت در نظر گرفته شود. از همين رو به نظر کانت، همة اشياء دارای قيمتی هستند و اين تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت (Würde ) می باشد. پس اگر بايسته ای قطعی وجود داشته باشد، بايد به مثابه قانون عملی عام به کار آيد که بنياد آن اين اصل باشد: ذات يا طبيعت خردمند همچون غايت فی نفسه وجود دارد. اين اصل را کانت به مثابه آغازه ای برای بايستة قطعی، بصورت اين گزارة فرمولبندی می کند: «چنان رفتار کن که بشريت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس ديگر، همواره همزمان به مثابه غايتی به شمار آوری، و نه هرگز فقط به مثابه وسيله ای.» (4).
بر طبق چنين آغازه ای عمل کردن، به معنی عمل کردن بر پاية تمايلی طبيعی نيست، بلکه بر پاية وظيفه شناسی، خودآيينی و تعهدی است که شخص برای خود، نسبت به انسانهای ديگر تعيين کرده است. پس آزادی و تعهد در اينجا اين همانند هستند. بنابراين، هر فرد از طريق ارادة آزاد خود، همزمان غايت بالذات نيز هست، او قانونگذار رفتار خويشتن است. اما چنين امری، فقط ويژگی يک فرد نيست و در مورد همة افراد ديگر نيز بدون استثناء صادق است. لذا غايت های فی نفسه به معنی ارادة هر کس فقط برای خودش نيست، بلکه به منزلة ارادة ديگران برای من و ارادة من برای ديگران است. همين وابستگی به غايت خويشتن است که به فرد و همة افراد، برابری مطلق می بخشد و حرمت و منزلت انسان را بطور نامشروط متعين می سازد. اگر نزد کانت، حقيقتی مطمئن، روشن و نامشروط وجود داشته باشد، همين يقين مربوط به حرمت و منزلت تفويض ناپذير و تفکيک ناپذير انسان است. بدون ترديد، ژرف انديشی های کانت در مورد انسان و حرمت و منزلت او، يکی از ستونهای محکم انديشة حقوق بشر در فرهنگ مغرب زمين به شمار می رود. کانت از هر انسانی، احترام نسبت به انسان ديگر را به مثابه ذاتی برابر که از آزادی و ارادة مستقل برخوردار است و متعهد به وظيفة اخلاقی است، طلب می کند. اگر چه در چنين پيوند متقابلی ميان فرد و جمع، کليت ذات انسانی و لذا انسانيت مد نظر است، اما هر شخص، فردی باقی می ماند که همواره بايد با حرکت از خود و متکی بر ارادة خويشتن، بطور مستقل تصميم بگيرد که چگونه رفتاری داشته باشد تا قانون اخلاقی «بايستة قطعی» را که خود او قانونگذار آن است، خدشه دار نسازد.
در تصميم گيری مستقل برای رفتاری بر پاية «بايستة قطعی» است که تکثر گستردة بينش ها، قابليت ها و تصميم ها امکان بروز می يابد. اما در چارچوب همين امکانات نيز هست که فرد يا افراد عملا” می توانند به دنبال نيازها و تمايلات طبيعی شخصی خود بروند و از اصل «بايستة قطعی» تخطی کنند. زيرا اگر چه «بايستة قطعی» به مثابه قانونی پايدار همواره وجود دارد، اما کانت از آنچنان بصيرت عميقی برخوردار است که نيک می داند انسان به دليل محدوديت خود همواره از «بايستة قطعی» تبعيت نمی کند. بر عکس، برای کانت انسان همواره همزمان موجودی طبيعی است که بطور مستمر در معرض تحميلات و مخاطرات طبيعت، چه طبيعت خويشتن و چه طبيعت بيرونی، قرار دارد: «اگر از نگرگاه اخلاقی، طبيعت خشن انسان را با غايت خرد مقايسه کنيم، بايد بگوييم که انسان بر پاية طبيعت يعنی تمايل خود، شّر است، اگر چه بالقوه به دليل احساس اخلاقی خود، پيشاپيش برای نيکی تعيين شده است.» (5).
پس می توان نتيجه گرفت که از ديد کانت، تنش ميان طبيعت و آزادی انسان، ميان قانون طبيعی و قانون اخلاقی، از بين رفتنی نيست. چنين تنشی می بايد هر بار از نو تاب آورده شود. نگاه بدبينانة کانت به طبيعت انسان، با اين اميد پيشرونده در هم گره خورده است که انسان در جريان تکامل روز افزون خود به سمتی سوق می يابد که بطور فزاينده فضای بيشتری برای تأثير قانون اخلاقی و از طريق آن آزادی خويشتن می گشايد. جدالی مستمر ميان طبيعت خشن انسان و فرهنگ او، ميان غريزه و خرد او و در يک کلام ميان سبعيت و انسانيت در جريان است. برای کانت، ابزار و ادواتی که در اين روند و در راستای هدف يادشده مورد استفاده قرار می گيرند، پيش از همه چيز آموزش خويشتن و پايان دادن به نابالغی فکری و معنوی است. اما کانت نقش نظام سياسی حاکم بر جامعه و نيز نقش قوانين حاکم بر چنين جامعه ای را نيز بسيار برجسته می داند.