ارسالی: کریمه
استعمارچيست؟
استعمار، اصلاً واژه عربي است ودر لغت به معني طلب آباداني کردن، تعميرکردن، معمورکردن، آبادکردن، آباداني خواستن وطلب عمران آمده است. همانسان که استثمارماٌخذ از ثمر بوده وبمعناي طلب ثمر يا ثمرخواستن از کسي ياچيزي وبهره کشي ميباشد.
اکثر فرهنگ هاي معتبر جهان اين اصطلاح را به معناي تصرف عدواني کشوري ضعيف توسط دولتي قوي نيز آورده اندکه نتيجه نا ديده گرفته شدن حقوق وغصب اموال عمومي و پايمال شدن حقوق وغصب اموال عمونمي وپايمال شدن منافع حقهٌ مردم سرزمين تحت تسلط است .( )
پروفيسور”دباش”اين لغت را “سيستم ارتباط نا برابر بين يک کشور قدرتمند وپيشرفته با يک کشور ضعيف وعقب مانده “معني کرده است.( )
مفهوم استعمار امروزه با مفهوم امپرياليزم پيوستگي کامل يافته واستعمار اساساً عمل قدرت امپريالستي شناخته مي شود،يعني قدرتي که ميخواهد از مرز هاي ملي وقومي خود تجاوز کند وسرزمين ها وملت ها واقوام ديگر را زير تسلط خود درآورد. از اينرو دو اصطلاح “استعمارسرخ”و”استعمارسياه”پديد آمده است که نخستين ،اشاره به سياست گسترشگري اتحاد شوروي سابق ودومين اشاره به گسترشگري قدرتهاي امپريالستي غرب دارد.به همين قياس ،پاکستاني ها ،در موردکشمير،از “امپرياليزم قهوه اي” يعني امپرياليزم هندي نام برده اند.( )
سياست دول امپريالستي که هدفش برده کردن وبهره کشي از خلق هاي کشورهاي ديگر ،خلق هاي کشورهايي که از نظر اقتصادي کم رشد هستند.دول امپريالستي براي تحکيم سيطرهٌ خويش مانع تکامل فني واقتصادي وفرهنگي اين کشورها مي شوند.( )
واژة استعمار از سالهاست که ديگر به مقاصد شخصي بعنوان فاعل ومفعول بکاربرده نميشود،بلکه معمولاً اين واژه را دربرابر قدرتهاي جهاني ودررابطه به ملت هاي مورد چپاول بکار ميگيرند،مثلاً(قواي استعمار ي غرب)،(استعمار جهاني)،(دولت استعماري روس)،(اهداف استعماري)وغيره . اين واژه همچنان،درموردملت ومملکتي بکار ميرود که در چنگ نيروهاي زورگوي خارجي باشد،مثلاً (فلان کشور هنوزمستعمرة بريتانياي کبير است وياآنها دربارة مستعمرات کشورهاي غربي صحبت ميکنند،کشورهاي مستعمره ونيمه مستعمره امروز،افغانستان ابزار اهداف استعمار ي قدرتهاي بزرگ شده )وامثالهم.
باريکي مفاهيم سياسي استعمار در اينست که وقتي يک قدرت ما فوق دست به اشغال سرزمين ديگران ميپردازد ،منظورش طلب آباداني در سرزمين يا سرزمين هاي اشغال شده نيست ،بلکه طلب آباداني وتعمير کردن بيشترجانب خودش به قيمت اسيرسازي وغارت ملل سرزمين هاي ديگر ميباشد،يعني دولت قدرتمند ازراه تجاوز،تهديد وکشتارميخواهد شيرهٌ جان ديگران رابمکدوخودش را سر دو پا نگهدارد.براي اين دولت قدرتمنداستعمارگرمهم نيست که درنتيجة تجاوز واشغالگري آن ،چه تعدادانسان از هردوسو بخاک وخون مي غلتدوچقدر آباداني وارزشهاي فرهنگي ،تاريخي (چون مجسمه تاريخي بودا )و… جانب مقابل نابود ميشود،مهم اينست که اوخود ،چطوربه هدفهاي ازقبل تعين شدة استعمار ي اش ميرسد.( )
بايدگفت که اين کشفيات،اشغالگري ومستعمره سازي،پروسة بسيارسهل وسلامت پذيرهم نبوده،بلکه هنگامه ها وخونريزي هاي وحشتناکي در قبال داشته است. ايستاده گي ومقاومت هاي دفاعي بوميان هر خطه دربرابر مهمانان ناخواندة تا به دندان مسلح اروپائي واعمال سرکوبگرانة اين مهمانان زورگوي متکبر از يکطرف وجنگ هاي رقابت جويانه ميان دولتهاي اروپائي اشغالگربا استفاده ازساز وبرگ پيشرفتة نظامي از سوي ديگر ،خون مليونها انسان بيگناه را به روي زمين ريخت وويراني هاي بيشماري به بارآورد.( )
نتيجة ديگريکه اين جنگها ي رقابت آميز مستعمره سازيهاي آزمندانه به بارآورد،عبارت بودازتغيرات وتبدلات درجغرافياي سياسي مناطق مختلف جهان وايجاد کشورها وسرحدات
مصنوعي وتحميلي وهمچنان تقسيم جهان به دوبخش عمدة (دارا ونادار)يا ممالک پيشرفته وعقب مانده.
يکي از روش هاي خاص عمدة وهميشه گي کشورهاي مستعمره سازاين بوده وهست که وقتي ملت ومملکت را مستعمره ساختند ، هم کليه ارزشهاي وسرمايه هاي عيان ونهان اقتصادي،فرهنگي وتاريخي آنرا به يغما ميبرند وهم ملت مغلوب را حتي المقدورفقير ،زبون،بيگانه ازخود،متفرق وپريشان نگهميدارد.هرگاه اين فعل وانفعال منفي واين اسارت انقيادظالمانه ادامه يافت ،بمرورزمان،کشور اشغالگرومستمره ساز،قوي تر وداراتر شده وبالمقابل کشور مستعمرة آنها همه ارزشهاي مادي وحتي معنوي اش را قدم بقدم از دست ميدهد وبه کشورمفلوک وملتي مطيع ومحتاج مبدل ميگردد.
چون يورش نيروهاي استعمار گراروپائي ازراه بحر بسوي سرزمين هاي آسيائي وافريقائي تواٌم با سرکوبهاي خونين وچپاولگري هاي بيباکانه آغاز وادامه يافت ،آهسته آهسته ،سرزمين غني ،متمدن وباستاني شرق بسوي افلاس ونا تواني ذلت باري رفتند. مغزهاي متفکرآنان روبه تقليل نهادندويک قشرسازشکار،معامله گرومطيع استعمار گران درکشور هاي اشغال شده به وجودآوردند،شد تاوقتاً فوقت ،بمثابة گروه جاده صاف کن ودسته ساطورخونين استعمارگران عليه مردم ومملکت خودي عمل نمايند.قدرتهاي استعمار ي ،هميشه ازافراد،اقشاروطبقات ارتجاعي جوامع مورد نظر به حد اعلي در جهت حفظ وحراست منافع سياسي –اقتصادي استفاده نموده ومينمايند.
نيرو هاي استعمارگر که تا نيمه هاي قرن بيستم در کشور هاي مستعمره ،حضورفزيکي وحاکميت مستقيم شانرا حفظ ميکردند،در کنار مرتجعين شناخته شده،به موجوديت يک قشرمطيع وخدمتگذارازبوميان سرزمين اشغال شده وفعاليت آنان در ميان مردم بومي ضرورت مبرم داشتند. اشغالگران ،اين عناصرمطيع را با زرنگي خاصي ازميان بخشهاي مختلف اجتماعي برمي گزيدند وحتي بسا اوقات از گروه چاقوکشان واوباشان جامعه نِيزدر راه حصول اهداف خويش استفاده بعمل مي آوردند. ( )
استعمار گران ،چنان تاامروزمادر کشورخود شاهدش هستيم ،از وجود همين قشر شازشکاروخاين بملت ،در مواردمختلف وبه اساس ضرورت هاي زماني ومکاني استفاده ميکردند،مانندجاسوسي ،ميانجگري،فريب دادن اذهان وافکارعامه،رهنمايي،شکجه وسرکوب مخالفين ،تبليغات سياسي وپروپاگندي ،وسيله سازي ونمونه پردازي،تفرقه پراگني وغرورشکني وامثال آن.
بايداذهان نمودکه حاکميت استعمار درکشور مستعمره ،هرگاه خيابان وخط آهني احداث ميکردويا فابريکه ئي ايجاداعمارودرب مدرسه ئي مي گشود،نه بخاطر د لسوزي به مردم اسير شده مستعمره وآبادسازي آن ،بلکه به منظور رفع نيازمندي هاي اقتصادي-نظامي
خودش بوده است سوقيات عسکري،حمل ونقل موادوامتعة صادراتي ووارداتي ،پروسة توليد بعضي امتعة مورد ضرورت باخرچ کم ونيروي ارزان،پرورش يکتعداد افرادباسوادوکارمندمحلي وفراهم آوري سهولت براي ماٌمورين ومنسوبين قدرت حاکم وغيره ايجاب مينمود تا علي الرغم ميل باطني شان خواهي نخواهي دست به ايجادواعماري بزنند. پس ادعا واصطلاح استعارگران که ميگفتند: “ميرويم تا اقوام وحشي را متمدن کنيم”. نه تنها اساساً غلط بود ،بلکه توهين بزرگي عليه خلق ها وملت هاي با شعور،آزاده ومستقل آسيا وافريقا (اخصاً افغانستان) بحساب ميرفت.( )
انگلستان که ازيکطرف ماشين بخار براي نخستين بار درآنجا اختراع گرديده بود وازسوي ديگر به نسبت موقعيت خاص طبيعي وجغرافيائي اش نه تنها به روي خشکه پيشروي ميکرد،بلکه درپيمايش راه هاي بحري نيزاز ساير رقباي اروپائي واستعماري خويش سبقت جست وخودش را به اقصانقاط جهان رسانيد.ضرب المثل “آفتاب درقلمروبريتانيا غروب نميکند”از همينجاناشي شده بود.چون مستعمرات بريتانيا درشرق،غرب،جنوب وجنوب شرق کره زمين گسترده بودند،بنابراين ،اگرخورشيددرپايان روزمثلاً،درسرزمين هندبرتانوي غروب ميکرد،اين منبع حيات بخش درمستعمرات غربي آن کشورهنوز هم ميدرخشيد.بهمين اساس بودکه بريتانيا،نسبت به هر کشور اروپائي ديگر درقرون اخير،باملتهاي جهان ازيکسو وباکشورهاي استعماري رقيب ازسوي ديگر، درگيرهاي خونين داشته است.تجاوزات،جنگها وخونريزي هاي پردامنة استعمارگران اروپائي درقارة امريکاوسرزمين پهناورکانادا عليه مردمان بومي واصلي اين سرزمين ها ازيکطرف وميان خودشان (قواي بريتانيا برضدقواي فرانسه درکانادا)ازطرف ديگرکه سالهادوام کرد،نمونه بارز اين درگيريهابوده است.اين کشورهمچنان،بخاطرحراست ازمنافع استعماري اش درنقاط مختلف گيتي،طردخطرات احتمالي ودسترسي به منابع ومناطق بيشترووسيعتر،درمقاطع متفاوت زماني،به سازشها،قراردادها واتحادهاي موقتي ومقطعي بارقباي استعماري اش تن داده است.( )
هرمان مريوال (Herman Merryville)استاد دانشگاه آکسفورددراولين سخنراني خود که در1839 درمورداستعمار داردمي گويد:”امروز مستعمره بايد به انواع امتيازات وتصرفات مختلف يک کشورخارجي دريک منطقه بيگانه اطلاق شودازقبيل تصرف مناطق خارجي به استقرارنيروهاي نظامي درسرزمين هاي خارجي ،سکونت اتباع کشورهاي فاتح درمناطق مغلوبه ايجاد بازارهاي بزرگ تجارتي درمناطق بيگانه مانند کارخانه هاي کشورهاي اروپائي درساحل افريقا بطورکل مستعمره منطقه ايست که تمام ياقسمتي از خاک آنرا مهاجرين يک کشورخارجي اشغال کرده باشند.( )