ارسالی خسرو جلال زاده
این اتهام به مذهب اهل بیت است که گفته می شود، تنها مذهب شیعه و اهل بیت مخالف استحسان است و آن را حجت نمی داند؛ زیرا بسیاری از بزرگان مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز در این عقیده با ما مشترک اند که استحسان حجیت ندارد،
استحسان در لغت به معنای نیکو شمردن و پسندیدن است، و در اصطلاح تعاریف متعددی برای آن ارائه شده است. از آن جا که مذاهب حنفی، مالکی و حنبلی به قاعده استحسان تمسک جسته اند، لذا هر یک از آنان تعریفی در مورد این قاعده بیان کرده اند:
حنفیه در تعریف استحسان می گویند: استحسان دلیلی است که در ضمیر مجتهد خطور کند، لکن قابل بیان نباشد؛ زیرا الفاظ و عبارات یارای آن را ندارند.
مالکیه می گویند: استحسان عبارت است از عمل کردن به مصلحت جزئی و موردی در مقابل دلیل کلی.
حنابله می گویند: هرگاه به دلیل خاصی از حکمی در یک مسئله که نظیر آن مسئله نیز از چنان حکمی برخوردار است، عدول کنیم، به آن استحسان گویند.
مثال. اگر سفیهی وصیت کند که مقداری از اموالش را در کار خیری مصرف کنند، آیا چنین وصیتی صحیح است؟ قاعده کلی فقهی می گوید: تصرفات سفیه در اموالش نافذ نیست، مگر این که ولی یا قیم او تنفیذ کند. با توجه به این قاعده کلی بدون شک نباید وصیت فوق صحیح باشد، ولی علمای حنفی با تمسک به استحسان به صحت آن استدلال کرده اند. به این بیان که اگر تصرفات سفیه نافذ شناخته نشده، برای مراعات حال و صلاح وی است که مربوط به زمان حیاتش می شود. بنابر این، اگر سفیه برای بعد از فوت خود وصیت کند که اموالش به مصرف خیری برسد؛ چون این مسئله متضمن ضرری به حال سفیه نیست، بلکه به نفع او نیز خواهد بود، لذا با عدول از قاعده کلی چنین وصیتی مطابق قاعده استحسان صحیح خواهد بود.
تعاریف مبسوط و مفصل استحسان را همراه با نقد و مثال، در پاسخ تفصیلی مطالعه فرمایید.
پاسخ تفصیلی
نخست تذکر این نکته ضروری است که این اتهام به فقه اهل بیت (ع) است که گفته می شود؛ تنها مذهب شیعه است که استحسان را حجت نمی داند؛ زیرا بسیاری از بزرگان مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز در این عقیده با ما مشترک اند که استحسان حجیت ندارد، چنان که در خلال مباحث آینده روشن خواهد شد. از این رو سزاوار است در این مقال مسئله استحسان در چند محور به بحث گذاشته شود:
1. تعریف استحسان
2. دلایل کسانی که استحسان را حجت می دانند.
3. دلایل کسانی که از نگاه آنها استحسان حجت نیست.
کسانی که نظریات و دیدگاه های عالمان، به ویژه اهل سنت را پی می گیرند در می یابند که آنان در تعاریف استحسان اختلاف زیادی نموده و تعاریف گوناگونی ارائه کرده اند، از جمله آن:
الف. تعریف لغوی
استحسان در لغت به معنای نیکو شمردن و پسندیدن است.آنچه در بدو نظر از معنای استحسان به ذهن متبادر می شود، اعمال ذوق و سلیقه در استنباط حکم شرعی است، پس زمانی که مجتهد دریافت که این فعل با طبع سازگار است، این کاشف از این است که حکم واقعی این فعل اباحه است. اما اگر آن فعل با طبع و ذوق سازگار نبود و نفس از آن تنفر داشت، این حکایت از آن دارد که حکم واقعی این فعل حرمت است، البته اگر این تنافر و ناسازگاری در حد اعلا باشد، اما اگر در حد پایین باشد حاکی از آن است که حکم این فعل نزد خداوند کراهت است.
ب. تعریف اصطلاحی
سید محمد تقی حکیم، صاحب کتاب اصول الفقه المقارن؛ تعاریفی را که برای استحسان شده در این کتاب بیان کرده و می گوید: اصولی ها در تعریف استحسان اختلاف جدی دارند و بیشتر تعاریف ارائه شده از سوی آنان دارای ویژگی های تعریف حقیقی نبوده، بلکه این تعریف به سجع گفتار ادیبان که در آن معانی برای زیبایی به کار گرفته می شوند و به تعریف منطقیون نزدیک تر است.
در این جا نمونه هایی از تعاریفی که سرخسی در کتاب مبسوط آورده است را بیان می کنیم:
1. استحسان: ترک قیاس و دریافت آنچه که موافق تر به حال مردم است.
2. استحسان: درخواست سهولت در احکام مورد نیاز مردم، اعم از عوام و خواص است.
3. استحسان: گرفتن آنچه که در آن وسعت و عطوفت است.
4. استحسان: گرفتن آنچه که در آن مدارا و راحتی است.
شبیه به این تعاریف در دوری از فن تعریف، تعریفی است که به مالکی نسبت داده شده است: استحسان یعنی توجه به مصلحت و عدالت.
ادامه بحث در باره این گونه تعاریف نتایج مثبتی را به دنبال ندارد؛ زیرا منتهی به اموری نمی شود که بتوان از آن تعریفی را به دست آورد که در حجیت یا عدم حجیت استحسان مفید باشد. لذا از اطاله کلام در این باره پرهیز می کنیم.
آنچه درباره این مسئله جای تأمل و درنگ دارد و منطقی نیز به نظر می رسد، – از آن جهت که حاوی مفاهیم معین و تعریف شده است- همان تعریفی است که عده ای بیان کردند. از آن جمله بزدوی از عالمان حنفی گفته است: استحسان عدول و خروج از قیاسی به سوی قیاس قوی تر، یا تخصیص قیاس است به دلیل قوی تر از آن”.
شاطبی از عالمان مالکی می گوید: استحسان عمل به اقوا دلیلین است”.
طوفی از علمای حنابله در کتاب مختصرش می گوید: استحسان عدول به حکم مسئله است از نظائرش به دلیل شرعی خاص”.[7]
ابن قدامه نیز برای استحسان سه معنا بیان کرده است: 1. استحسان عدول به حکم مسئله است از نظائرش، به دلیل خاص از کتاب یا سنت. 2. استحسان چیزی است که مجتهد آن را به عقل خویش نیکو می شمارد. 3. استحسان دلیلی است که در نفس مجتهد پیدا می شود که توانایی بیان آن را ندارد
اینها برخی از تعاریفی بود که از سوی عالمان برای استحسان بیان شد که ما در این مقال در صدد مناقشه و اشکال به این تعاریف نیستیم.
برای روشن شدن بیشتر مفهوم اصطلاحی استحسان دو مثال بیان می کنیم.
مثال اول. اگر سفیهی وصیت کند که مقداری از اموالش را در کار خیری مصرف کنند، آیا چنین وصیتی صحیح است؟ قاعده کلی فقهی می گوید: تصرفات سفیه در اموالش نافذ نیست، مگر این که ولی یا قیم او تنفیذ کند. با توجه به این قاعده کلی بدون شک نباید وصیت فوق صحیح باشد، ولی علمای حنفی با تمسک به استحسان به صحت آن استدلال کرده اند. به این بیان که اگر تصرفات سفیه نافذ شناخته نشده، برای مراعات حال و صرفه و صلاح وی است که مربوط به زمان حیاتش می شود. بنابراین، اگر سفیه برای بعد از فوت خود وصیت کند که اموالش به مصرف خیری برسد؛ چون این مسئله متضمن ضرری به حال سفیه نیست، بلکه به نفع او نیز خواهد بود، لذا با عدول از قاعده کلی چنین وصیتی مطابق قاعده استحسان صحیح خواهد بود.
مثال دوم. اگر حکم شود دست راست سارقی قطع شود و مجری حکم از روی اشتباه دست چپ او را قطع کند، بر اساس قیاس مجری ضامن است و باید دیه بپردازد. اما ابو حنیفه می گوید: هر چند دست چپ اشتباهاً قطع شد، اما دست راست که فایده بیشتر دارد سالم مانده است. بنابراین، به جهت رعایت مصلحت و به دلیل استحسان (اگر مجری بر اساس اجتهاد چنین کرده باشد)، حکم به عدم ضمان مجری می کنیم؛ زیرا در این فرض مجدداً دست راست او را قطع نخواهند کرد.
دلیل حجیت استحسان
کسانی که استحسان را حجت می دانند به چند دلیل استدلال کرده اند. سیّد حکیم در کتاب الاصول العامة در این باره چنین می گوید: در حجیت استحسان به دو آیه، یک روایت و اجماع استدلال شده است که ما در این جا این ادله و اشکالات آنها را بیان می کنیم.[11]
1. قول خدای متعال که می فرماید: “… پس بندگان مرا بشارت ده* آن کسانى که به سخن گوش مىدهند و از بهترین آن پیروى مىکنند …”.[12]
2. “… از بهترین چیزى که از جانب پروردگارتان نازل شده است پیروى کنید”.[13]
آنان در چگونگی استدلال به این آیات می گویند: خدای متعال در آیه اول کسانی را که از بهترین سخنان پیروی می کنند ستایش و تمجید کرده، و در آیه دوم آنها را به بهترین چیزهایی که از طرف او نازل شده است، ملزم نموده است. این دو یعنی مدح و الزام دلیل هستند که خداوند استحسان را حجت قرار داده است.
اشکالات استدلال به این دو آیه و مشابه این آیات این است:
1. در این آیات واژه “احسن” در معنای لغوی آن یعنی نیکوتر شمردن و پسندیده تر استعمال شده و این با برداشتی که شما نموده اید و از آن اراده معنای اصطلاحی کردید منافات دارد. اگر بپذیریم که این آیات دلیل حجیت استحسان باشند، به کدام یک از این معانی نازل شده تا صلاحیت دلیلیت برای اسحسان داشته باشد! با این که این معانی با هم منافات دارند و قدر جامعی بین آنها وجود ندارد، بلکه امکان جمع هم وجود ندارد، مگر با تکلف، اما حمل بر یکی از این معانی نیز ترجیج بدون دلیل است. البته ممکن است کسانی که می گویند استحسان تمسک به اقوا دلیلین است، به این آیات تمسک کنند و دلیل برای مدعای آنها باشد.
2. آیه اوّل اگر چه کسانی را که از بهترین سخنان پیروی می کنند تمجید کرده، اما همان آیه نظریات متفاوت را در نظر گرفته و فرض کرده که بعضی بر بعض دیگر ترجیح دارند و تشخیص ترجیح برخی از سخنان بر بعض دیگر زمانی است که از طرف شارع صادر شده باشند با توجه به اهمیت آنها- چنان که مقتضای تعبیر به احسن این گونه است – این از شؤن کتاب و سنت است.
بدیهی است که اگر گفتیم هنگام تزاحم یا تعارض برای ترجیح دلیل لفظی بر دلیل دیگر، این در واقع رجوع به حجت فعلی است، این زمانی است که استحسان دلیل مستقلی در مقابل اینها باشد، و استحسان را دلیل مستقل فرض کردن به دلیل نظیر این آیات ثابت نمی شود، و روشن است که تمسک به اقوا دلیلین نیز از تمسک به یکی از دو دلیل بیرون نیست، در نتیجه استحسان دلیل مستقلی در مقابل آن دو دلیل شمرده نمی شود.
آنچه در ارتباط با آیه اول بیان شد در باره آیه دوم نیز گفته می شود، علاوه بر آن که آنچه را که در این آیه برای پیروی از احسن اعتبار شده، در خصوص آن چیزی است که به سوی آنها نازل شده، می باشد، پس این آیه نمی تواند اثبات کند که استحسان از چیزهایی است که مصداق (ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ) هست یا نه؛ زیرا بدیهی است که هیچ قضیه ای موضوع خود را اثبات نمی کند.
3. این دو آیه هیچ گونه ارتباط و تناسبی با مسئله جعل حجیت استحسان و امثال آن ندارد؛ زیرا این دو آیه در مقام بیان این موضوع نیستند، لذا اگر لفظ احسن را تبدیل کنند به لفظ – آنها کسانی هستند که در موارد استنباط به استحسان عمل می کنند-، به هیچ وجه معنا درست نمی شود.
دلایل روایی استحسان
اهل سنت در حجیت استحسان به این روایت از ابن مسعود استدلال کرده اند: “رآنچه را که مسلمانان نیکو یافتند همان نزد پروردگار نیز نیکو است”.[14]
بر این استدلال اشکال هایی وارد شده است که از این قرار است:
1. این روایت سندش به ابن مسعود می رسد و کسی آن را از قول وی از پیامبر نقل نکرده است، بنابراین چه بسا این سخن از خود ابن مسعود باشد نه روایت از پیامبر (ص). در نتیجه با این احتمال جایی برای دلیل بودن این روایت نمی ماند: (اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال).
2. هیچ دلیلی بر اطلاق لفظ حسن در این روایت بر استحسان اصطلاحی وجود ندارد؛ چراکه استحسان از معانی مستحدثه نزد متأخرین است. با این وجود چگونه می شود این نسبت را به ابن مسعود داد؟! گذشته از این، کدام یک از معانی ارائه شده از استحسان را می شود به ابن مسعود نسبت داد؟ آیا تمام این معانی مراد ابن مسعود است، در حالی که این معانی متباین هستند، چنان که شرح آن گذشت. و حمل این روایت بر بعضی از این معانی بدون بعض دیگر هم دلیلی ندارد؛ زیرا هیچ یک از این معانی دارای اولویت نیستند. اگر بپذیریم که این روایت صحیح باشد، تأکیدی برای قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع است؛ یعنی اگر عقلا بر چیزی اجماع کردند آن چیز نزد خداوند محبوب است. این استدلال هم زمانی تمام است که از لفظ مسلمین، مسلمانان به عنوان عُقلا اعتبار شود، اما اگر خصوصیتی برای واژه مسلمین اعتبار کردیم، در این هنگام روایت دلیل می شود برای اجماع، البته بعد از حملش بر عموم مجموعی، بدیهی است که عموم استغراقی را نمی توان از آن اراده کرد؛ زیرا دچار اشکالات زیاد شده؛ چراکه شخص مسلمان اگرچه عامی و بی سواد باشد، نمی گوید نظر من حکم شرعی و کاشف از حکم واقعی است، با این که در آن نهایت آشفتگی است.
اجماع
یکی دیگر از دلایل حجیت استحسان نزد اهل سنت اجماع است؛ با این ادعا که مردم اجماع دارند بر استحسان، هنگام دخول در حمام و گرفتن آب از دست ساقی، بدون مکث و درنگ در پرداخت اجرت.
در رد این دلیل باید گفت: اگر امثال این اجماع درست باشد فقط مخصوص همین احکام است، نه بر استحسان اینها، تا چه رسد بر این که دلیل باشد برای تمام استحسان ها و فقط به همین موارد اکتفا می شود، به حکم این که این از ادله لفظیه است که در آن به قدر متیقن اکتفا می شود.
بدیهی است که مثل این اجماع هیچ گونه اساسی ندارد. در این گونه موارد سیره قائم است سیره مستمره از زمان پیامبر جریان دارد که با علم و تقریر آن حضرت است.
منکران استحسان و دلایل آنها
اما منکران استحسان معروف ترین آنها شافعی است که دلایلش چنین است: اگر زمانی که مفتی در مسئله ای که در آن نه نصی وجود دارد و نه قیاسی و گفت استحسان جاری می کنیم، آیا نظرت این است که باید به دیگران نیز اجازه دهد که برای او جایز باشد خلاف نظر او را استحسان نماید، در نتیجه هر حاکم و مفتی در هر شهری به آنچه را که استحسان کرده فتوا دهد و در مقابل او نیز چنین فتوا دهند! سرانجام در یک مسئله چند نوع حکم و فتوا پیدا می شود و اگر این حکم در نظر آنها جایز باشد خودشان را تباه ساختند و به هرچه مطابق میلشان باشد به آن حکم می کنند و هرچه برای آنها مشکل باشد حکم به حرمت می دهند.[16] این سخن شافعی بعید از فن است؛ چراکه اگر تمام باشد منتهی به منع مطلق اجتهاد می شود، حال مصادر اجتهاد هرچه که بخواهد باشد؛ زیرا اختلاف جز در برخی موارد در استنباط از منابع وجود دارد، و برای استحسان در این مورد خصوصیتی نیست.
در این هنگام وقتی که برای حاکم جایز باشد که اجتهاد کند برای غیر او نیز باید جایز باشد، در این صورت یک مسئله سر از فتاوای متعدد و مختلف در می آورد، برای جلو گیری از چنین معظلی باید جلوی اجتهاد را از تمام راه ها و طرقش گرفت، این را هم نمی شود ملتزم شد. علاوه بر این که نقض وارد می شود بر او در اجتهادش به منع استحسان؛ زیرا گفته می شود اگر شما به خودت اجازه اجتهاد در منع می دهی، پس در حقیقت به غیر خودت هم اجازه در تجویز داده ای، پس لازم می آید اختلاف در شیء واحد در حکم و فتوا.
نتیجه: اگر مراد از استحسان تمسک به اقوا دلیلین باشد، دلیل خوبی است و هیچ منعی ندارد، مگر این که این دلیل مستقلی در مقابل کتاب و سنت و عقل باشد، وجهی برایش نیست.
مثال اول: اگر سفیهی وصیت کند که مقداری از اموالش را در کار خیری مصرف کنند، آیا چنین وصیتی صحیح است؟ قاعده کلی فقهی می گوید: تصرفات سفیه در اموالش نافذ نیست، مگر این که ولیّ یا قیّم او تنفیذ کند. با توجه به این قاعده کلی بدون شک نباید وصیّت فوق صحیح باشد، ولی علمای حنفی با تمسک به استحسان به صحت آن استدلال کرده اند، به این بیان که اگر تصرفات سفیه نافذ شناخته نشده، برای مراعات حال و صرفه و صلاح وی است که مربوط به زمان حیاتش می شود؛ بنابراین، اگر سفیه برای بعد از مرگ خود وصیت کند که اموالش به مصرف خیری برسد؛ چون این مسئله متضمن ضرری به حال سفیه نیست، بلکه به نفع او نیز خواهد بود؛ لذا با عدول از قاعده کلی، چنین وصیتی مطابق قاعده استحسان صحیح خواهد بود.
مثال دوم: اگر حکم شود دست راست سارقی قطع شود و مُجری حکم از روی اشتباه دست چپ او را قطع کند، بر اساس قیاس، مجری ضامن است و باید دیه بپردازد. اما ابو حنیفه می گوید: هر چند دست چپ اشتباهاً قطع شد، اما دست راست که فایده بیشتر دارد سالم مانده است؛ بنابراین، به جهت رعایت مصلحت و به دلیل استحسان (اگر مجری بر اساس اجتهاد چنین کرده باشد)، حکم به عدم ضمان مجری می کنیم؛ زیرا در این فرض مجدداً دست راست او را قطع نخواهند کرد.
دلایل حجیت استحسان:ای رفع حرج و از باب استحسان می تواند صحیح باشد.