ارسالی: فرشته
آزادي و برابري دو قطب دموکراسي اند، چنانکه دموکراسي، بدون آزادي قابل تصور نيست، بدون برابرينيز،دموکراسي وجود نخواهد داشت.سرشت دموکراسي در برابري افراد در حاکميت است.
در بادي امر به نظر ميرسد که بين آزادي و برابري ملازمه اي هست، ولي اگر خوب تأمل کنيم، متوجه ميشويم که هر يک از اين دو دز خلاف جهت يکديگر حرکت ميکنند.زيرا هرچه اقتضاء برابري در يکنواختي و همساني افراد است، آزادي خواستار تنوع و گونه گوني و بسط شخصيت و ويژگي هاي آن است.و اين دو عامل تحرک، همانند عقل و احساس در انسان، هرکدام داراي طبيعت و منطق ويژهاي هستندو او را در جهت مخالف ميرانند.برابري مخالف آن است که آزادي مايه تنوع و گونه گوني و بالاخره منشأ امتياز و تفاوت بين افراد شود و برابري، خواهان نظمي است که آزادي آن را به هم مي ريزد.
مساوات خواهي در ثروت، مقام و موقعيت هاي اجتماعي همواره در تاريخ بشر، انگيزه و نيروي محرکه اي بوده است که به طور تداوم، نظم موجود و مبتني بر آزادي را به خطر انداخته است.حس برابري جويي در افراد تا آن حد نيرومند است که افراد حاضرند به خاطر برابري از آزادي خود چشم بپوشند، ولي به نا برابري تن در ندهند.
حقيقت امر اين است که آزادي براي مردم عادي آن جاذبه و کشش اصل برابري را ندارد. بحصوص اينکه برابري عملي و مادي بلا فاصله آدمي را ارضاء ميکند، در صورتيکه آزادي اين خصيصه را ندارد و همين امر سبب شده است که گروهي مساوات طلبي را شري عظيم و خطر جدي براي نابودي ابتکار شخصي و خلاقيت، وتنوع بشر ميشمرند و آن را محکوم کنند .
با تمام خود خواهي که در سرشت برابري وجود دارد، تأمين حداقل برابري، شکل ابتدائي عدالت است که بدون آن دموکراسي متزلزل و نا پايدار خواهد بود.
بايد در نظر داشت که برابري افراد در بعد مادي، بخشي از عدالت است نه تمام آن ، ووجدان را قانع و راضي نمي کند، زيرا چنانچه بناشود همه مردم يک شکل و همسان و مثل هم باشند، اين خود نوعي ظلم و ستم خواهد
بود براي آن گروه از افراد نخبه، لايق و با استعداد که بايد با ديگران که فرو تر از خود شان اند ، در يک سطح قرار گيرند، و اين امر مانع رشد و شکوفايي استعداد هاي نهفته انسان خواهد شد.
به عقيده بسياري از متفکران مانند افلاطون و روسو ، عدالت واقعي ، وقتي تحقق پيدا ميکند که همه در برابر قانون يکسان بوده،و توزيع امتيازات به نسبت صلاحيت و شايستگي افراد باشد، و هر کس به ميزان لياقت و شايستگي خود از آن بهره مند شود .
در يک جامعه چنانچه افراد با يکديگر برابر بوده، ولي از آزادي بهره ور نباشند، نميتوان مدعي دموکراسي و عدالت واقعي شد، زيرا در اين شرايط، مقتضيات آزادي و برابري با يکديگر تعارض پيدا ميکند، و دادن هر نوع امتياز به اولي، نظم مبتني بر دومي را بهم ميزند، و اين وضع همچنان تداوم پيدا خواهد کرد مگر آنکه نياز هاي ناشي از نابرابري جسمي و طبيعي انسانها به عنوان يک حقيقت و اصل پذيرفته شود، و باهر فردي در اجتماع ، مطابق لياقت و استعداد هايش رفتار شود، و اين وظيفه دولت است که از راه تائمين حقوق اجتماعي در جامعه، مساوات معقول و مطلوبي را در بين افراد بر قرار سازد.
برابري و برادري
برابري در مقايسه بين دو شي يا دو شخص گفته ميشود در صورتيکه برادري يکامر معنوي و روحاني است .
برادري، يک ارزش معنوي و اخلاقي است و از اين حيث بر اصل برابري برتري دارد زيرا جامعه بشري، مجموع افرادي که مانند اشياء در کنار يکديگر قرار گرفته باشند نيست،بلکه آنها را عواطف و احساسات و مودت و دوستي به يکديگر پيوند ميدهند و همگي سرشار از اين احساس اند که شخصيت آنها در برابر يکديگر به عنوان انسان شناخته شود، و از ا ينرو ، تاروح برادري و تعاون و همدلي در بين افراد جامعه حکمفرما نباشد، آن جامعه هرگز روي صلح و سعادت را نخواهد ديد، ولذا قانونگذاران همواره برادري را در رديف ارزش هاي همچون آزادي و برابر ميدانند، و آنرا براي استقرار صلح و صفا در ميان افراد لازم ميشمرند.