ارسالی: آسیه
در دنیای واقعی، آنچه در برابر دیدگانِ ما میگذرد، همهی آن چیزی نیست كه وجوددارد.ما میبینیم، حس میكنیم و آن را همهی واقیعت میپنداریم . اما در واقع چنین نیست. ذهن ما ناخودآگاه به انتخاب دست میزند و آنچه كه میبینیم تمام آنچه كه وجود دارد ، نیست؛ بلكه آن است كه ما خواستهایم و انتخاب نمودهایم.نگاه ما در یك خیابان شلوغ تنها كسانی و چیزهایی را ثبت میكند كه ما توجه خود را بر آنها متمركز كردهایم. این بدان معنا نیست كه ما افراد یا اشیاء دیگر را ندیده باشیم،بلكه تمامی آنچه در حوزه دید عدسی چشم است بر اساس كاركرد فیزیولوژیكی چشم ثبت میشوند،اما كار اصلی را ذهن است كه انجام میدهد؛ یعنی انتخاب. این گونه است كه بسیاری از افراد و رویدادها را به یاد نمیآوریم و بسیاری از چیزهای آشكار در برابر ما پنهان میمانند، كه چه بسا قابل توجهتر از آنچه ما از نظر گذراندهایم، بوده است.بدین گونه است كه در دنیای فیلم “ تدوین ” همان نقش ذهن را در واقعیت به عهده دارد.بدین معنی كه آنچه پنهان است، آشكار میكند و آنچه آشكار است اما نیازی به دیدن آن نیست،پنهان؛ یعنی انتخابِ بهترین تصویر برای دیدن.
« پرده سینما همان اوج و فرودهای تخیل خودمان را باز میتاباند؛ تخیلی كه از واقعیتی تغذیه میكند كه قرار است جایگزین آن گردد.یعنی داستان فیلم از تجربهای زاده میشود كه تخیل ما از آن فراتر میرود. ولی آنچه كه روی پرده تخیلی است باید همان فشردگی مكانی و فضایی امر واقعی را داشته باشد.»آندره بازن تأكید بازن بر روابط فضایی و مكانی و حفظِ تدوام این دو عامل در رابطه با “واقعنمایی ” نماهاست؛ این در حالی است كه توانایی بازنمایی واقیعت و تداوم “مكانی، فضایی ” را از امكانات“ میزانْسن ” میداند. درهمین رابطه “ نؤئل بورچ ” تدوین سینمایی را “ هنر فضاسازی ” میداند و با اشاره به كارهای “ ایزنشتاین ” این مسئله را كه فضاسازی تدوینی چه اندازه بر ساختارهای دیگر فیلم تأثیر میگذارد را تحلیل میكند. به عقیده بوردول تدوین چهار قلمرو اصلی را برای « انتخاب، كنترل در اختیار فیلمساز قرار میدهد:
۱. روابط گرافیكی بین نمای الف و نمای ب ۲. روابط ریتمیك بین نمای الف و نمای ب ۳. روابط فضائی بین نمای الف و نمای ب ۴. روابط زمانی بین نمای الف و نمای ب
اما هر یك از این حوزهها، در فیلمهای گوناگون متفاوت عمل میكند. به طور مثال اهمیت روابط گرافیكی و ریتمیك در فیلمهای انتزاعی و فرمال بیشتر از دیگر فیلمها نمود پیدا میكند.اما ارتباط فضائی و زمانی در اكثریت فیلمها اعمال میشود به جزفیلمهای تجریدی و فرمال. اما به نظرِ “ سوزان هیوارد ” تدوین را به چهار نوع اصلی میتوان تقسیم كرد:
۱. تدوین منطبق باتوالی زمانی ۲. برش متقاطع یا تدوین موازی ۳. فوكوس عمیق ۴. مونتاژ
به طور كلی سبك تدوینِ تداومی ” continuity style editing ” اكثریت فیلمها را در بر میگیرد، به ویژه فیلمهای هالیودی را. در این سبك با پنهان كردن ساز و كارآپارتوس سینمایی، در به وجود آوردن احساس بیخللی در مخاطبان و توهم واقعیت آنچه به تصویر درمیآید ؛ كاركرد به سزایی دارد.در تدوین تداومی: «فیلم، توجه را به طریقه گفته شدن داستان جلب نمیكند. تدوین خود را به رخ نمیكشد، و در نتیحه روایتی بیخلل و به لحاظ مكانی و زمانی یكپارچه ارئه میكند. تداوم مكانی از طریق تبعیت از قانون ۱۸۰ درجه و تداوم زمانی از طریق تبعیت از توالی زمانی روایت حفظ میشوند.»سوزان هیوارد در این گونه سینما تنها موردی كه بیخللی و تداوم را به هم میزند “ فلاش بكflash-back ” است.اما این روش تقریباًَ از فیلمهای اولیه تاریخ سینما، تكنیك غالبی در تدوین فیلمها بوده است.
«ادوین اس، پورتر با توسعه دادن روش سادهی تداومِ رویداد نشان داد كه چگونه میتوان داستان رو به تكاملی را به زبان رسانهی فیلم نشان داد.»رایتس،میلار.فن تدوین فیلم اما به مرور كه با شناخت امكانات وسیع سینما و ورود هنرمندانی از حوزههای دیگرهنری مانند: نقاشی و ادبیات، به سینما و تجربهگرایی این دسته موجب گشت كه كاربرد امكانات سینما از داستانگویی و یا ثبت تصاویر صرف فراتر رود كه در این میان تجربههای آوانگاردهای فرانسوی و فرمالیستهای روسی در به و جود آوردن بدیلهای “alternatives”برای تدوین تداومی نمود بیشتری دارد. در ابتدا به تشریح سبك تداومی و امكانات آن میپردازیم.
- تدوین تداومی همانگونه كه اشاره شد در این سبك اصل بر تداوم اجزای نماهایی است كه با یكدیگرپیوند میشوند.در این روش تدوینی رویدادها و تصاویر از منطق روایی و گرافیكی منطبق بر واقعیت متابعت می كنند. اما میتوان آن را بر اساس همان چهار حوزهی بوردول وتامسن اینگونه ترسیم كرد: روابط گرافیكی: كیفیتهای تصویری كه از طریق جنبههای میزانْسنی ( صحنهپردازی،نورپردازی،لباس و حركت درون قاب ) و سینماتوگرافیك (فیلمبرداری، قاببندی و حركت دوربین ) در میان دو نما كه به هم پیوند میخورند، باید به صورتی باشند كه از طریق تفاوتها وتشابهات در كنش و واكنش متقابل با یكدیگر قرار گیرند.
«گرافیكها ممكن است برای حصول به تداوم نرم یا كنتراست ناگهانی به هم تدوین شوند.فیلمساز ممكن است نماها را بر اساس شباهتهای گرافیكی به هم پیوند زند، و بدین چیزی را كه مچ گرافیكی (graphic match ) مینامیم به بار میآورد.» هنر سینما این گونه تمهیدات اغلب برای انتقالهای تصویری به كار میرود؛ به صورتی كه بینندهارتباط میان نماهای را كه به هم پیوند شده اند را حس كند و احساس تداوم زمانی و مكانی نماها در او شكل بگیرد. روابط ریتمیك: چه عواملی میتواند در ریتم میان نماهای پیوند شده مؤثر باشند؟ آیا بلندی یا كوتاهی زمان نماها میتواند تأثیرگذار باشد؟ به ظاهر این زمان و طول نماهاست كه ریتم یك فیلم را “ كند ” و یا “ تند ” میكند؛اما در اصل تنها متغیری نیست كه “ ضرب ” و “ تمپوی” نماها را در اختیار دارد، چراكه:
«ریتم سینمایی در كل نه فقط از تدوین بلكه از دیگر تكنیكهای فیلم هم حاصل میشود. فیلمساز در عینحال برای تعیین ریتم تدوین متكی به حركتِ در میزانْسن، محل و حركت دوربین، ریتم صدا و بافت كلی فیلم همه هست.» هنر سینما همانگونه كه در شعر وزن را به دو قلمروی “ درونی ” و “ بیرونی ” تقسیم میكنند،نماهای سینمای نیز میتوانند واجد دو نوع ضرباهنگ باشند؛ ریتمی كه از افزایش طول نماها به دست میآید و دیگری وابسته به كنش و واكنشهای درون نماها؛ برای مثال سیر روایی رویدادهای كه دارای تعلیق بیشتری باشند در تمپوی نماهای بعد از خود مؤثرخواهند بود.
«حتا اگر فیلمبرداری بنابر طرح دقیق و معینی انجام شود، مسئولیت اصلی ظرافت وضرباهنگِ فصلهای پر تحرك بر عهدهی تدوینگر است.پرداخت تداوم و زمانبندی نماها،دو فرایندِ بسیار مهم و اساسی است كه در هر صورت در اتاق تدوین دربارهی آنها تصمیمگیری میشود.»فن تدوین فیلم
روابط زمانی و مكانی: وحدت زمانی و مكانی ـ دو اصل از سه اصل ارسطویی ـ در تدوین تداومی كلاسیك به یك قاعده كلی تبدیل شده است و روند رویدادها از نظر زمان و مكان دارای یك روال به اصطلاح منطقی میباشند. در این نوع سینما برشهای درون یك مكان به صورتی انجام میپذیرد كه احساس جدا افتادگی در مكان یا زمانِ نماهای پیوند یافته به هم به، وجود نمیآید.
«یك رویداد “ به طور طبیعی ” به دنبال رویداد دیگر میآید، از این رو زمان و مكان به نحوی منطقی و راحت بازنمایی میشوند.آغاز و پایان سكانسها كاملاً آشكاراست،نماهای درون سكانس به نحوی قرار میگیرند كه بیننده از بابت زمان ومكان توجیه میشود، و پایان یك سكانس با قطعیت اشارت میدهد كه روایت كجا وكی به سكانس بعدی تحویل خواهد شد.»سوزان هیوارد این روال خطی تدوامی تنها در مواردی مانند “ برش متقاطع crosscuting ” یا فلاشبك است كه دچار گسست میشود.“ اما این گسست از خطی بودن به نحوی به تماشاگر علامت دادهمیشود، مثلاً یك فید یا دیزالو برای بازگشت به گذشته و یا چند برش سریع میان دو مكان در آغاز یك تدوین موازی،آنها را به طور منطقی با هم مرتبط میكند.” در انتهای این مبحث به الگوی كه “ والتر مرچ Walter Murch ”به عنوان یك تدوینگر و نظریهپرداز هالیوودی مطرح میكند، اشاره میكنیم. به نظر میرسد، كه به خاطر اهمیت این سبكِ تدوینی در سینمای آمریكا و به خصوص هالیوود، آگاهی از نظرات یك تدوینگر وابسته به این جریان آموزنده باشد. به باور مرچ شش معیار برای “ یك كات ایدهآل ” وجود دارد:
۱. نسبت به احساس هر لحظه، وفادار بوده و واقعی عمل كند. ۲. داستان را پیش ببرد. ۳. در لحظهای اتفاق بیفتد كه به لحاظ ریتم و ضرباهنگ درست باشد. ۴. خط دید را رعایت كند. ۵. سطح دو بعدی را رعایت كند. ۶. رعایت تدوام فضای سهبعدی، یعنی در نظر گرفتن موقعیتِ بازیگران نسبت به مكان و یا سایر افراد در صحنه.
او برای هر یك از این معیارها به ترتیب اولویت قائل میشود، بدین معنی كه رعایت تدوام احساس در رأس این جدول قرار می گیرد.این الگو تقریباً همان چیزی است، كه در معیارهای تدوینی از این دست به قانون مبدل شده است.برخی از این معیارهای كلاسیك را از كتاب “ هنر سینما ” ذكر میكنیم:
- “eyeline match” تطابق خط نگاه، قطعی كه در آن اصل محور كنش رعایت میشود؛ یك نما شخصی را نشان میدهد كه در جهتی به بیرون قاب نگاه می كند و نمای دوم آنچه را كه او میبیند نشان میدهد. • “axis of action” محور كنش(تصویر۱/۱ و۲/۱): یك خط فرضی در سیستم تداومی كه از این سر به آن سر بین بازیگرهای اصلی كشیده میشود و روابط فضایی تمامی عناصر صحنه را بر حسب اینكه در طرف چپ آن قرار دارند یا در طرف راست، تعیین میكند.دوربین نباید از این خط رد شده و در نتیجه آن روابط فضایی را معكوس نماید.آن را « خط ۱۸۰ درجه» نیز میگویند. • “graphic match” دو نمای پشت سر هم به نحوی به هم وصل میشوند كه مشابهتهای محكمی به لحاظ تركیببندی تصویر ( مثل رنگ و شكل[و نور]) به بار بیاید.
بدین گونه است كه در سبك تدوین تداومی با ایجاد حس بیخللی و واقعنمایی، بیشترین كاربرد را در فیلمها ی روائی و عمدتاً هالیوددی مییابد، ودر سینمای بدنهای و تجاری روش غالب تدوین فیلمهای داستانی میباشد. اما در همان دهههای اولیه سینما با وجود رواج تدوین تداومی به خصوص بعد از كارهای “ گریفیث Griffith ” تولد یك ملت و تعصب، در دههی ۲۰ با ورود آونگاردها و فرمگراها نوع دیگر تدوین، در مقابل سبك تداومی ظهور یافت كه دارای معیارهای خاصی بود كه میتوان آن را “ ضد تداوم ” یا “ تداعیگرایانه ” عنوان كرد. روش این سینماگران در تدوین فیلمها به اندازهای از روش متداول فیلمسازی ـ یعنی همان تدوین بر اساس تداوم ـ فاصله داشت، كه با عنوانهای از قبیل “ ضد سینما ” و “ سینمای مخالفخوان ” از آنها نام برده میشود.دو نوع اصلی از این سبك تدوینی یعنی “ فوكوس عمیق ” و “ مونتاژ ” در مبحث میزانْسن به اختصار تشریح گردید،اما درمدخل این مبحث با عنوان “ تدوین غیرتداومیDiscontinuity editing ” به بررسی امكانات دیگر تدوینِ غیر تداومی میپردازیم.
- تدوین غیرتداومی پس از گذار سینما از “ تصویرگری” صِرْف و بازگویی داستانهای معمولی روزمره، به مرحلهی كه داستانهای پیچدهتر با تداركهای عظیمتر در چرخهی تولید قرار گرفت،میان سینما و سرمایه و صنعت یك همداستانی به وجود آمد به اندازهی كه واژه صنعت مانند دیگر كالاهای تولیدی سودآور به این پدیدهی نوظهور الحاق شد.اما با گسترش قلمروهای سینما و“ كشف دنیاهای ناشناخته ” این وجه از سینما جدا شد و بخشی از سینما را یعنی همان بازار و سرمایه، را به خود اختصاص داد. در این سو جنبشهای هنری قرن بیستم، به سینما نیز سرایت كرد و بسیاری از هنرمندانِ دیگر حوزههای هنری به تجربههای نوی در امكانات تصویری و تدوینی سینما دست زدند. «باله مكانیكی» اثر فرنان لژه”Fernand Leger یكی از نمونههای اولیه و پیشرو در زمینه تدوین غیرتداومی است.این فیلم غیر روائی، نمونهای از ساختارهای تدوین غیر تداومی است.در این سالهاست كه ایزنشتاین با توجه به فرمهای تداعیگرایانه از سینمای روائی فاصله گرفت و سبك “ مونتاژ ”ی او و فیلمسازان شوروی اساس را نه بر تداوم بلكه بر “ تداعی ” مفاهیم از طریق پیوند نماهای مختلف به مخاطب، قرار دادند. از نظر ساختاری، تدوین غیر تداومی را میتوان واجد این معیارها دانست:
- روایت از سیری غیرخطی پیروی میكند و دارای پیچیدگیهای بسیار است. • ساختارهای فرمی و روابط گرافیكی وریتمیك در این نوع تدوین اهمیت دارد. • قطعهای پرشی”jump cut” در این روش تدوینی متداول است و نماها نه بر اساس نیازهای دراماتیك بلكه بر اساس معیارهای زیباشناسانهی خاص این نوع فیلمها به هم پیوند مییابند. • تداومهای فضائی و زمانی نادیده گرفته میشوند. • حفظ راكوردهای میزانْسنی (نورپردازی، فیگور بازیگرها،لباس و وسایل صحنه) مهم تلقی نمیشوند. • شكستن خط۱۸۰درجه ، رعایت نكردن « قانون ۳۰ درجه» و دیگر معیارهای تداومی كه شكستن آن در سبك تداومی گناهی نابخشودنی به حساب میآید. • توالی و تكرار رویدادها بدون توجیه دراماتیك. • نقض تداوم با استفاده از نمای لائی غیر داستانی:
« در این كار، فیلمساز از صحنهی فیلم قطع میكند به یك نمای استعاری یا نمادی كه جزو فضا و زمان روایت نیست.در این كار كلیشهها فراونند.»هنرسینما
برای درك بیشتر و آشنایی با سبك تدوین غیر تداومی، میبایست به دو روش فیلمسازی “ فیلمبرداری فوكوس عمیق ” و“ مونتاژ ” نیز میپرداختیم؛ لیكن به دلیل اشارهی مختصر در مبحث میزانْسن به این مسئله، از تكرار آن خودداری میكنم. برای مطالعه و آشنایی بیشتر در این زمینه به جز كتاب های در دسترس، دیدن فیلمهای از هر دو جریان و توجه به نحوهی تدوین و تحلیل آن بر اساس الگوهای یاد شده مؤثر میباشد. اما یك تدوین خوب باید دارای چه معیاری باشد؟ كدام از این سبكهای تدوینی تأثیرگذارتر و بهتر عمل میكنند؟
« یكی از اصول ابتدایی كه تدوینگر باید رعایت كند این است كه همواره خود را به جای تماشاگر بگذارد ؛ یعنی تماشاگر در هر لحضهی خاص به چه می اندیشد ؟ به كجا میخواهد دست یابد؟ شما میخواهید كه او به چه چیزی فكر كند؟تماشاگر نیاز دارد به چه چیزی فكر كند؟ و سر انجام این كه میخواهید تماشاگر چه احساسی داشته باشد؟..» والتر مرچ