ارسالی: باران
فتوحات اسکندر وظهور امپراتوریهای فراگیرگرچه به دوران سیاست قدیم یونان ودولت- شهر های آن پایان داد اما زمینه ساز التقاوتماس فرهنگهای شرق وغرب ومنشاً آثار بزرگی در تاریخ تفکر شد . ارسطو یک سال بعد از اسکندر که در جوانی ودراوج پیروزیها خود در گذشت ،دنیا را وداع گفت.
بافروپاشی تمدن یونان قدیم وهمزمان باشکل گیری نظامهای اجتماعی تازه مکتب شک رواج نسبی می یابد . پیشوای نامدار این مکتب پورون است که بین سالهای 360 -270 ق. م می زیسته است (معاصربا ارسطو است) اما همان طور که اشاره شد این حالت روحی نمی تواند برای مدتی طولاتی در میان عده ای قابل ملاحظه از مردم دوام بیاورد .
آنچه بعد از ارسطو به چشم می خورد از رونق افتادن نسبی فلسفه وجهان بینیهای عقلی وفلسفی است وبه همین دلیل بعد از تحول تمدن یونانی وبعد از ارسطو . که در واقع یونان قدیم در آرای او به تمامیت می رسد تادیر زمانی به فیلسوف بزرگی که همطراز افلاطون وارسطو باشد ترنمی خوریم واگر بعد از چند قرن به نابغه چون افلوطین می رسیم .
در عالم سیاست غرب بعد از اسکندرشاهد شکل گیری واستقرارنظام سیاسی فراگیر روم هستسم که از حیث بنیاد ومظاهر با نظام “دولت-شهرهای ” یونان متفاوت است ومکتب رواقی همان است که می تواند مبنای فکری این نظام ونیز توجیه گر آن در تاریخ وزندگی بشرباشد.
بنیانگذار مکتب رواقی زنون (236-234 ق.م)است وچون او وشاگردانش در رواق وشبستانی (استوئا پوئیل تعنی ایوا رنگی )جمع میشدند مکتب ایشان را استائیکیسم وخودشان را استائیکها یا رواقیان نامیدند این مکتب تا آخر یکدست نماند ومیان رواقیان اولیه ومیانه ومتاخر اختلافهایی وجود دارد اما این اختلافها در همان چارچوباصلی است که توسط زنون بنا نهاده شده است تفصیل مطلب را می توان در کتابهای تاریخ فلسفه یافت .
ارسطو را باید دوران اقتدارو رواج اندیشه رواقی بخصوص در حوزه سیاست دانست وهمین اندیشه زمینه ساز پیدایش جهانی است که در آن مسیخیت وبینش انسانی عام آن در محور واقعیت وفکر قرار میگیرد.
جنبه عقلانی فلسفه های افلاطون وارسطو در فلسفه های اپیکوری ورواقی رنگ می بازد وحس وتجربه مورد اعتنا واهتمام واقع میشوند واصالت فلسفه جای خود را به اصالت اخلاق ورفتار فردمی دهد .
در آنچه مورد بحث ماست امری که هم در اندیشه سیاسی وهم در واقعیت آن منشا آثار فراوان است ،اختلاف بینش تازه با بینش یونانی در باره انسان است فرد انسان در یونان جدای از مدینه غیر قابل تصور بود فرد تنها در مدینه به غایت خود ،یعنی زندگی سعادتمند می رسید واینک با فروپاشی مدینه در واقع تکیه گاه خود را از دست می داد این انسان هم نیاز مند تعریف تازه ای از حیات خود بود وهم تکیه گاهی میخواست که جای مدینه را بگیرد با تحولاتی که در جهان بعد از ارسطو پیش آمد اقوام مختلف در هم آمیختند وتحت حکومت واحدی در آمدند.
اندیشه سیاسی رواقی را بیشتر در بیانات “سیسرون” باید جستجوکرد یکی از محورهای اساسی تفکر سیاسی سیسرون “قانون”است به نظر او قانون نه ساخته فکر بشر است ونه حتی ناشی از فکر دسته جمعی انسانها ،بلکه امری است ازلی ومبتنی بر حکمتی که بر هستی حکومت می کند
قانون طبیعی وازلی سیسرون مظهر خیر است وهرگز ضایطه ومقرراتی را نظیر آنچه را هزنان میان خود برقرار واجرا می کنند قانون نمی داند این خوبی ودرستی که قوام قانون به آن است ملاکی دارد که قانونگذار در اختیار مردم گذاشته است وعقل سلیم می تواند قانون ملاکهای آن را دریابد ،یا به عباره دیگر قانون عالیترین مظهر عقل است که در طبیعت انسان سرشته شده است.
ازنظر سیسرون فقط یک قانون که همان قانون طبیعت یا طبیعی است وجود دارد واین قانون یکسان شامل حال انسان وطبیعت وسایر موجودات وحتی موجودات متعالی وخدایان هم می شود وی می گوید ماباید علم وجود را به شکل قلمروی واحر ومشترک المنافع که خدایان وانسانها عضوآن هستند،درک کنیم.
سیسرون در بعضی موارد قانون عام را قانون طبیعی می نامد ولی در بعضی موارد دیگر از آن به عنوان “قانون الهی “یاد می کند .چنانکه می گوید قانون عبارت از اندیشه ازلی ونهایی خداست قانون خود خداست یا به تعبیر سیسرون “رب النوع برین”است.
پس قانون امری است مطلق و فرمان چیزی است که هست وباید آن را کشف کرد . در فلسفه سیاست واقی که از زبان سیسرون بیان می شود بر خلاف افلاطون که این امر را ( کشف قانون ) شان اختــــصاصی فیلسوف می دانست ،منــــشاً تشخیص قانون همه آدمیان هستند.
واز اینجا به نتیجه دیگری می رسد وآن تساوی انسانها در برابر قانون وحقی است که همه انسانها در بر خورداری از عدالت که حاصل تحقق واجرای قانون طبیعی است دارند آنها که در قانون سهیم هستند در عدالت نیز باید سهیم باشند وبالاخره به نتیجه نهایی که متناسب با اوضاع اجتماعی زمان ودرواقع توجیه کننده حکومت جهانی ونظامهای سیاسی فراگیر است می رسد ومی گوید :”آنهایی که از این قوانین به یکسان بهره می برند باید به شکل اعضای جامعه مشترک المناقع نگریسته شوند” وانسانها علی رغم اختلاف نژاد ومحیط جغرافیا به حکم طبیعت اعضای یک دولت بزرگ مشترک جهانی هستند .
قبل از تاًمل در امر سیاست واندیشه وفلسفه سیاسی در دوران غلبه مسیحیت بر غرب لازم است تفاوت ماهوی تفکر در دو دنیای قدیم ومیانه را به اجمال بشناسیم وبدانیم که اگر سیاست متحول می شود پیش از آن کدام تحول در بینش انسان نسبت به جهان وهسبی پیش آمده است ودر قیاس اموربا یکدیگر از این نکته اساسی غافل نباشیم.
در عالم قدیم اگر سیاست بیشتر از مابعد الطبیعه (به معنی خاص کلمه )مورد توجه فیلسوف نباشد کمترهم نیست بدون ” سیاست”فلسفه های افلاطون وارسطو ابتر است یا شاید در یک بررسی نهایی کسانی به این تنیجه برسند که این فیلسوفان “بخصوص افلاطون”گویی آن همه بنای فاخر فلسفی خود را برای آن برپاکرده اند به صورتی طراخی شده است .
با سقراط وافلاطون وارسطو امرثنویت جهان ومرزگذاری میان”ماده” و”معنی” و”معقول” و”محسوس” جلوه خاصی پیدامیکند با غلبه این ذهنیت که ماده جز فانی وکم اعتبار عالم وعقل وخدا که عقل برین است حز اعلی اما انسان در این جهان بینیها جایگاه مهمتر ومحکمتری پیدامی کند ودر مرزمیان طبیعت ومابعد الطبیعه
قرار می گیرد .
درفلسفه های افلاطون وارسطو اصل جهان معقول وکلیات است وهر دو فیلسوفان نظری هستند که درباره امور ثابت ومتعالی می اندیشند وفاصله ای شگرف میان حقیقت کلی وانسان جزئی وجود دارد که باسلسله مراتب موجودات عالیتر(مثل یا عقول ونفوس) پرمیشود.
میان خدای افلاطون وارسطو (که گاه نیز از خدایان سخن می گویند) یا خدایی که در دوران غلبه دین بر زندگی واندیشه مطرح می شود تفاوت بسیار وجود دارد خدای ارسطو جز به خود نمی انیشد وخارج از خود هیچ متعلقی برای فکر خود ندارد وحتی علم به امورجزئی از جمله انسان نمی توان داشته باشد محرک اول ارسطوغیر مادی است پس نمی تواند هیچ فعلی جسمانی انجام دهد.
درآثار افلاطون ،گرچه جسته وگریخته از فنا ناپذیری نفس آدمی سخن رفته است اما توضیح قانع کننده ای از رابطه خاص میان انسان وکانون حقیقی عالم داده نمی شود .
با فروپاشی تمدن یونان ودر محاق قرار گرتن جهان بینیهای عقلانی وفلسفی انسانی که در مرزدو جهان قرار گرفته است بیشترمورد توجه قرار می گیرد ورفتار وکردار واخلاق اومرکز اختمام اخل نظر می شود مابعدالطبیعه نیز گرچه به کلی نفی نمی شود اما وسیله ای می شود برای توجیه اخلاق وسیاست ودر تفکر “اپیکوری”و”رواقی” حس وتجربه جای عقل یونانی را می گیرد .
این تحولات فکری واجتماعی جهان را آماده پذیرش اندیشه تازه ای در باره خدا به عنوان کانون آگاه ومرید عالم ورابطه ویژه ای میان انسان واین کانون می کند که نسبت به آنچه در فلسفه های پیشین بود متفاوت است .
تمدن رومی تمدنی بود دنیایی که برای حل مشکلات طبیعی زندگی از دستگاه حقوقی وقانونی محکم واستوار وآبدیده شده در کوره حوادث وزمان بر خوردار بود واگر چهفاقد یک جهان بینی منسجم وهمه جانبه از نوع جهان بینیها وفلسفه های افلاطونی وارسطویی بود .
وقنی از قانون وحقوق روم سخن می گوییم مرادمان مجموعه نظام یافته ای است که نه تنها در آن زمان ونه حتی در بخش قابل توجهی از قرون وسطا که در عهد جدیدمدنیت غربی هم به عنــــــــــوان یکی از منابع مهم حقوق اساسی مـــــــدنی وبین المللی مود توجــــــــــــه بوده است.
اما وقتی روم به صورت قدرت جهانی وفراگیرنده اقوام وسرزمینهای گوناگون که صاحب فرهنگها وسابقه تمدنی خاص خود بودند در آمد طبیعی بود که نمی توانست کارخود را با ضوابط ومقررات محدود وبسته پیش ببرد وتجدید نظر دراساس قانون ونظام اجتماعی ومتناسب کردن آن با شرایط تازه اجتناب ناپذیربود.
البته حقوق رومی هم مثل هر دستگاه حقوقی (نظام سیاسی) نمی توانستمنفک از فلسفه به معنی عام باشد یعنی به هر حال بینش خاص وجهان بینی اقوام قطعاً در شکل ومحتوای تشکیلات حقوقی وسیاسی آنان و”شریعت” مورد باور وعملشان موثر است ولی تفاوت است میان یک نظام سیاسی وقانون که در جریان یک سیر فکری منطقی از مبادی عقلی وجهان بینی واصول معرفتی خاصی برآمده است .
به نظر پلی بیوس مظام رومی از عناصرقوت همه حکومتها برخورداراست.
– کنسولها،عنصرسلطنت.
– مجلس سنا،عنصراشرافیت.
– مجامع ملی عنصر مردمی ودموکراتیک.
ورمز موفقیت حکومت روم را دراین می داندکه این سه قدرت با نظارتی که بریکدیگر دارند مانع زوال وفساد حکومت می شوند.
درباب سیاست ارسطو را می پذیرد وبه اقتفای فیلسوف یونانی غایت سیاست را تامین شرایط زندگی خوب می داند اما اگر ارسطو زندگی را در فراخنای زمین میدید غایت سیاست مورد نظرقدیس توماس علاوه برآنچه ارسطو در جستجوی آن بود تلاش برای رسیـــــــــــــدن به خیر ابدی نیز هست که ســــــــــــازمان اجتماعی کلیسا متکفل آن است.
توماس آکوئیناس به چهارنوع قانون قایل است
1- قانون ازلی (که عقل موجود درذهن خدا وحاکم برکون مکان است)
2- قانون طبیعی (که عقل طبیعی انسان با الهام از قانون ازلی آن را کشف می کند وبه کمک این عقل انسان قادربه تمیز خوب از بد است )
3- قانون الهی (که وحی متکفل بیان آن است ومصون از خطاست )
4- قانون بشری (که فکر بشر برای تنظیم جزئیات با استفاده از قانون طبیعی آن را وضع می کند)